جدول جو
جدول جو

معنی ظیان

ظیان((ظَ یّ))
یاسمین دشتی، یاسمین بری، یاسمین زرد
تصویری از ظیان
تصویر ظیان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ظیان

ظیان

ظیان
یاسمین دشتی یاسیمن بری، یاسمن زرد. مانده انگبین در کندو، یاسمین دشتی پوست پیرای از گیاهان، یاس زرد
فرهنگ لغت هوشیار

ظیان

ظیان
سپرم بیاوانی. (مهذب الاسماء). یاسمین دشتی. یاسمین برّی. یاسمن زرد. یاسمین البر. قلیماطس. و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ظیان یاسمین بَرّ است و از آن رو آن را بدین نام خوانند که گل او یاسمین است (؟) و آن گیاهی است مایل به زردی با برگهای دقیق ماننده تر چیزی به لبلاب لکن نرمی اورا ندارد و در غیر فصل زمستان باشد و قوت بیخ آن بیست سال باقی ماند و آن گرم و خشک است در چهارم و بیخ ریشه ها که از اخلاط سه گانه تولد کند برکند خاصه مفاصل و نقرس را شرباً و طلاءً و آن را بر عرق النسا ضماد کنند ریش پدید آرد و شفا بخشد و روغن آن و همچنین بیخ آن وقتی که نصف وقیه از آن در یک رطل آب بجوشانند تا نصف آن تبخیر شود شفاء اعظم است در سرفه و ربو و بیماری انتصاب و عسرالنفس و روغن او در فالج و لقوه و زمینگیری مجرب است و در همه افعال با خربق اسود شریک است تا بدانجا که بعضی گمان برده اند که ظیان عین خربق سیاه است و ظیان سبب کرب و غثیان شود و مصلح آن روغن بادام است و شربت آن یک مثقال است - انتهی.
و یاس سفید عبارت از اوست و به لغت اندلس و مغرب عشبهالنار نامند و یربه فوقه. ایزنزو. قلیماطس. و قسم مغربی او مشهور به عشبه است و آن نباتی است شبیه به لبلاب و درهم پیچیده و گل او بسیار خوشبو و قسمی را بر شاخهای او خاری شبیه به خار گل سرخ و گل او از یاسمین بستانی که چنپلی نامند بسیار کوچکتر و بیخش سیاه و باریک و پرشعبه و قوّت بیخ او تا بیست سال باقی است. در چهارم گرم و خشک و سایر اجزای او در سیم و محلل و ملطف و بوییدن گل او جهت صداع و شقیقه و روغن او جهت علل بارده و ربو و سعال مُزمن و فالج و لقوه نافع و طبیخ شاخ و بیخ او که نیم وقیه را در یک رطل آب بجوشانند تا به نصف رسد و با شکر و امثال او بنوشند جهت ضیق النفس و سرفۀ کهنه و فالج و استرخای مزمن بی عدیل است و ظاهراً روش خاصی که بالفعل متداول است از اینجا استنباط کرده باشند و حمول او مدر حیض و مُسقط جنین و طبیخ برگ و شاخ او به قدر سه درهم با مثل آن بسفایج و مقل ازرق مسهل قوی سوداوی و کرب است و مضمضۀ طبیخ او با سرکه جهت درد دندان نافع و یک مثقال از بیخ او کشندۀ بقی و کرب و مغص و در قوت مثل خربق سیاه و مسهل بلغم و سودا و با آب خبازی مقیئی قوی و قدر شربتش تا نیم درهم است و مصلحش روغن بادام وطلای او محرق و مقرّح جلد و بهترین ادویۀ برص و جهت عرق النسا و مفاصل و فالج و امثال آن مفید و روغنی که در آن بیخ مذکور را جوشانیده باشند جهت فالج و مانند آن به غایت نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، انگبین. عسل، گیاهی است که بدان پوست پیرایند
لغت نامه دهخدا