جدول جو
جدول جو

معنی ظؤوره - جستجوی لغت در جدول جو

ظؤوره(ظَ ئو رَ)
ظؤور. رجوع به ظؤور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موخوره
تصویر موخوره
عارضۀ دوشاخه شدن انتهای مو بر اثر خشکی، عوامل طبیعی یا کمبود مواد سازندۀ مو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَ خ خَ رَ)
تأنیث مؤخر. (یادداشت مؤلف).
- مؤخرهالجیش، دنباله. دم لشکر. مقابل مقدمه و مقدمهالجیش. عقب دار. دم دار. (یادداشت مؤلف).
- مؤخرهالرحل، مؤخرالرحل. دنبالۀ پالان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤخر شود.
- مؤخرهالعین، دنبالۀ چشم. مؤخرالعین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب مؤخرالعین در ذیل مؤخر شود.
، پس کوهۀ زین اسب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مَ رَ)
مؤمر. افزون شده و متعددگشته. (ناظم الاطباء) ، برکت یافته در نسل و اولاد. (منتهی الارب). و رجوع به مؤمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ رَ)
قناه مؤمره، نیزۀ باسنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خِ رَ)
مؤنث مؤخر. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤخّره و ترکیبات ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خَ رَ)
مؤنث مؤخر. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤخر و ترکیبات ذیل مؤخّره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَخْ خِ رَ)
تأنیث مؤخر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤخّره و ترکیبات ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
به کرایه دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ایجار. و رجوع به ایجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ جِ رَ)
مؤنث مؤجر. (یادداشت مؤلف). زن که مباح کند خود را به مزد. (منتهی الارب). و رجوع به مؤجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ بَ)
مؤوب. بادی که همه روزه وزد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ رَ)
مؤنث مؤثر. (از منتهی الارب). رجوع به مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ رَ)
مؤنث مؤثر. ج، مؤثرات. رجوع به مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ رَ)
مؤنث مؤثر. ج، مؤثرات. رجوع به مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَزْ زَ رَ)
نعجه مؤزره، میش دست و پا سیاه که گویا ازار سیاه پوشیده است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بَ رَ)
موبره. خرمابن گشن داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وا)
مؤنث مؤوی ̍. زن پناه و جای داده شده. (از منتهی الارب). و رجوع به مؤوی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ / رِ)
بیماریی در موی گیسو و محاسن و بروت که سر آن دو شاخ شود و ریختن گیرد. مرضی در موی که سر آن دو شقه کند و بریزاند. بیماریی است در موی که سر آن دو شقه شود و بریزد و دو شاخ شدن موی را عرب تمریط گوید. (یادداشت مؤلف) ، جرثومه و میکربی که مایۀ فساد و ریختن موی شود. (یادداشت مؤلف) ، داءالثعلب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شور و تلخ گردیدن آب. (منتهی الارب، مادۀ م ٔج)
لغت نامه دهخدا
(ظُ ئو)
جمع واژۀ ظئر
لغت نامه دهخدا
(ظَ ئو)
ظؤر. ناقۀ مهربان بر بچۀ غیر
لغت نامه دهخدا
(ظُ ئو رَ)
جمع واژۀ ظئر
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام جزیره ای است در جانب شمالی که شنقار را از آنجا آورند. و شنقار پرنده ای است سفید و شکاری ازجنس سیاه چشم، و گویند مردم آن جزیره همه زال و سفیدموی میباشند. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
زن سپیدپوست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ آ رَ)
فئره. (منتهی الارب). رجوع به فئره شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ خَ)
رجوع به کؤله شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
اصطلاحی در گیاه شناسی، آرایش گل خرماست که به شکل گل آذین خوشه ای است و به وسیلۀ برگۀ قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و به فرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند. جفری. گوپرا. گوپارا. کافوری. کوباره. گوباره. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ تْ تُ)
شاءز. شؤاز. درشت گردیدن مکان، بلند شدن مکان، سخت شدن مکان، مضطرب شدن کسی از بیماری یا اندوه، ترسیده شدن کسی. (از اقرب الموارد). و رجوع به شاءز و شؤاز شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وَرْ وَ رَ)
زن هلاک شونده. (منتهی الارب). المراءه الهالکه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو نَ)
بار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفقۀ عیال وقوت روزانه. ج، مؤونات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشۀ سفر. (آنندراج) (از منتخب اللغات). نفقۀ عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنه و مؤنه و مؤونت شود، رنج و محنت. (آنندراج) (از منتخب اللغات). رنج. ج، مؤونات. (دهار) (مهذب الاسماء). تعب. (آنندراج) ، گرانی. (آنندراج). ثقل. مؤنه. رجوع به مؤنه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
فربه و ستبر گردیدن. (از منتهی الارب). مآله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مآله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
از ’ظٔر’، ناقه مظؤره، ناقۀ دایه گرفته شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ماده شتری که برای بچۀ دیگری دایه گرفته شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موسوره
تصویر موسوره
دله
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش گل خرماست که بشکل گل آذین خوشه یی است و بوسیله برگه قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و بفرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند جفری گوپرا گوپارا کافوری کوپاره گوپاره
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ رِ))
آفتی است که در موهای سر افتد و موجب شقه و نیمه شدن طولی تارهای مو شود
فرهنگ فارسی معین