جدول جو
جدول جو

معنی ظهاره - جستجوی لغت در جدول جو

ظهاره
رویۀ جامه
تصویری از ظهاره
تصویر ظهاره
فرهنگ فارسی عمید
ظهاره
(ظِ رَ)
ابره. رویه. مقابل بطانه و آستر و زیره: قباها را ظهارۀ پوشش کردند. (جهانگشای جوینی). ج، ظهائر
لغت نامه دهخدا
ظهاره
رویه جامه ابره مقابل بطانه (آستر)، ابره رویه جامه، پوشلایه پشتیبان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
ظهاره
((ظِ رِ))
رویه جامه، ابره
تصویری از ظهاره
تصویر ظهاره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاره
تصویر بهاره
(دخترانه)
آورنده بهار، منسوب به بهار، بهاری، متولد شده در بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظهیره
تصویر ظهیره
(دخترانه)
مؤنث ظهیر، پشتیبان، یاور، ظهیرالدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاره
تصویر بهاره
بهاری مثلاً لباس پاییزه، ویژگی زراعتی که حاصل آن در فصل بهار به دست می آید، ویژگی محصول کشاورزی کاشته شده در بهار مثلاً کشت پاییزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهره
تصویر ظاهره
مؤنث واژۀ ظاهر، پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 118 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، اعتراض بی جاکردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بنزد زن آمدن در شب جهت زنا و فجور. (ناظم الاطباء). به فجور نزد زن آمدن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). عهار. عهر. رجوع به عهار و عهر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
گندم و غلات دیگر که در فصل بهار کارند. (فرهنگ فارسی معین). مقابل پائیزه... منسوب به بهار. بهاری: کشت بهاره. (فرهنگ فارسی معین).
- بهاره برای کسی کاشتن، وعده های بسیار به او دادن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پهاریه. قصبه ای است بقسمت شمالی هندوستان در ایالت اگره، در 63 هزارگزی شمالی مانیپور. دارای کارخانه های نیل و تجارت حبوبات و پنبه
لغت نامه دهخدا
(ظَ ری ی)
جمع واژۀ ظهری ّ. شتران آماده جهت حاجت
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ظهاره. قوی پشت گردیدن، ظهر عنه العیب، محو و ناپدید گردید عیب او، ظهر بالبعیر، آماده کرد شتر را جهت حاجت، ظهر بحاجتی، فراموش کرد حاجت مرا
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ)
اسم لما یتطهر به من الماء. (کلیات ابی البقاء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
از قراء یمامه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
گداخته از هر چیزی، هر پاره از پیه و مغز استخوان و مغز سر و جز آن، آفتاب پرست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
از حصارهای صنعاء است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قلعۀ سهاره کوهی است عظیم بچهار فرسنگی فیروزآباد و عمارت این قلعه مسعودیان کردند و جایی سخت نیکوست و هوای آن سردسیر و آبهای خوش، و در میان آبادانیها است و خراب نمیتوان کرد که شبانکاره بدست گیرند و بزرگ جایی است و غله سالها بماند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ سیدجلال الدین تهرانی ص 129). رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 130 شود
لغت نامه دهخدا
(ظُ ری یَ)
بندی از بندهای کشتی گیران و یا آن شغزبیه است که پای درپیچیدن باشد و یا بر پشت افکندن حریف را، نوعی از آرمش با زنان، اوثقه الظهاریه، محکم بست شانۀ او را
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
جمع واژۀ مهر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کره های اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیرک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن. (آنندراج). مهر. مهور. مهار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهارت و مهر شود
به روی کسی آشکار کردن کراهت را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را در روی به عنف بد گفتن. (تاج المصادر بیهقی). در روی بانگ کردن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
ناهاری. طعامی اندک که بدان ناشتا کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
فرهنگ لغت هوشیار
مهارت در فارسی: هوشناسی آتاوی افزار مندی، فرهختکاری زبر دستی کار دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهاره
تصویر عهاره
جهمرزی، بد کاری، دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهارت
تصویر ظهارت
قوی پشت شدن، محکم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهیره
تصویر ظهیره
گرمگاه جمع آن ظهائر است
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ظاهر: ثمره ظاهره. مونث ظاهر بنگرید به ظاهر و بیرون زده برون جسته چشم، بلند تای، بلند پشته: زمین، دیداری آشکاره پدید نمود، آبخور، نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهاره
تصویر صهاره
گداخته، پاره پیه پاره مغز، آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاره
تصویر جهاره
بلند آوازی اوگ گرفتن آوا، خوشنمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاره
تصویر زهاره
درخشندگی سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بهار بهاری کشت بهاره. (مقابل کشت پاییزه)، گندم و غلات دیگر که در فصل بهار کارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاره
تصویر بهاره
((بَ رِ))
کشت و زراعتی که در فصل بهار انجام می شود، شکوفه درخت به ویژه مرکبات
فرهنگ فارسی معین
بهاری، ربیعی
متضاد: پاییزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد