جدول جو
جدول جو

معنی ظلل - جستجوی لغت در جدول جو

ظلل
(ظَ لَ)
آب زیر درختان که بر آن آفتاب نرسد
لغت نامه دهخدا
ظلل
(ظُ لَ)
جمع واژۀ ظلّه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظلال
تصویر ظلال
ظلّ ها، سایه ها، جمع واژۀ ظلّ
ظلّه ها، سایه بان ها، جمع واژۀ ظلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلل
تصویر کلل
جغه یا پری که که پادشاهان، سرداران و دلیران در بزم بر دستار یا کلاه می زده اند، جغه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلل
تصویر خلل
کاهش، رخنه و تباهی در کار، گشادگی و رخنه، آسیب، صدمه، قصور، کوتاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلل
تصویر حلل
حلّه، جامه، لباس نو، جامۀ بلند که بدن را بپوشاند، سلاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلل
تصویر طلل
آثار به جامانده از خانه ای که خراب شده است، ویرانه، کالبد و هیکل چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلل
تصویر غلل
غلّه ها، غلغلک ها، قلّک ها، جمع واژۀ غلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظله
تصویر ظله
سایه بان، آنچه سایه می اندازد مانند درخت، جایی صفه مانند که از سرما یا گرما به آن پناه می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلم
تصویر ظلم
ظلمت ها، تاریکی ها، جمع واژۀ ظلمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلل
تصویر خلل
خلّه ها، سوراخ ها، جمع واژۀ خلّه
خلل و فرج: سوراخ ها و گشادگی ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلیل
تصویر ظلیل
آنچه سایۀ دائم داشته باشد، سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلم
تصویر ظلم
ستم کردن، جور، ستمگری، بیداد، ستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلل
تصویر زلل
در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند
لغزیدن و افتادن
از حق و صواب منحرف گشتن
لغزش، خطا
کمی، نقصان، کم و کاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلل
تصویر بلل
تر کردن با آب، تری، نمناکی، نم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملل
تصویر ملل
به ستوه آمدن، بیزاری، ملال
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
رجوع به اظل ّ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سایه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلل
تصویر شلل
داغ جامه که به شستن نرود، خوشخوی آماده یاری، لنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلع
تصویر ظلع
لنگیدن، تنگی زمین به انگیزه پر گالی (جمعیت)، آک (عصب) لنگی لگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سم شکافته مانند سم سگ گاو و گوسفند و بز و جز آن زنگله ژنگله. سم شکافته چون سم گاو و گوسپند ژنگله، پیروی، نیاز، دلخواه، آماج ناچیز، روا، تنگی زند گانی، خونرایگانی پوشاندن جاپا، درشت گریدن، باز ایستادن، تنگی روزی جای بلند از آب، گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلم
تصویر ظلم
جفا، کفر، عدوان، آزار، زور، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلل
تصویر طلل
آثار خانه و عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضلل
تصویر ضلل
گمراهی، آب جاری زیر درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تظلل
تصویر تظلل
سایه گرفتن سایه یابی
فرهنگ لغت هوشیار
سایه افکن، سایه ابر، سایبان، جمع ظل، سایه ها، جمع ظله، سایبان ها آنچه بر کسی یا روی چیزی سایه بیاندازد مانند ابر، سایه بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلل
تصویر تلل
تری و نمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلل
تصویر بلل
نمناکی، تری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلل
تصویر دلل
جمع دلال، کرشمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلل
تصویر زلل
بلغزیدن و سهو افتادن، سبک سرین گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلل
تصویر جلل
امر عظیم، کار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حله، زیورها، جامه ها، برزک های (کتان) یمانی زیورها پیرایه ها، لباسهای نو جامه ها، بردهای یمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل
تصویر خلل
گشادگی میان دندانها ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلم
تصویر ظلم
بیداد، جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
سایه دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد