- ظلف (حَ)
ظلف القوم، پیروی کردآنها را، ظلف الشاه، بر سم زد گوسفندرا، ظلف اثره، پوشیده و ناپدید کرد اثر پای را تا راه بدو نبرند، یا در زمین درشت رفت تا اثر نماند، ظلفت الارض، درشت گردید، ظلف عنه، بازایستاد از آن، بازایستادن تن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی). ظلف نفسه عنه، بازداشت نفس را از آنکه کند یا بیارد آن را، یا بازداشت آن را از وی، زهد ورزیدن
