جدول جو
جدول جو

معنی ظفری - جستجوی لغت در جدول جو

ظفری
(ظُ)
عظم ظفری، رجوع به دمعۀ (عظم...) شود
لغت نامه دهخدا
ظفری
(ظُ)
اسم صنفی از اقلیمیای معدنی است که از معدن قدیم و کهنه برمی آید. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
ظفری
(ظَ فَ ری ی)
منسوب به ظفر و هو بطن من الانصار و هو کعب بن الخزرج بن عمرو بن مالک بن الاوس واسم ظفر کعب و المشهور بالنسبه الیه یونس بن محمد بن انس بن فضاله الظفری من اهل المدینه روی عن ابیه له صحبه روی عنه فضیل بن سلیمان النمری و حفیده ادریس بن محمد بن یونس الظفری و هو ابومحمد روی عن ادریس یعقوب بن محمد الزهری و ابن ابی فدیک. و قتاده بن النعمان الظفری من بنی ظفر ایضاً من الانصار و ابودره الحرب بن سمعان بن زراره البصری شهد مع النبی صلی اﷲ علیه و سلم احداً ذکر ذلک محمد بن جریر الطبری و فی بنی سلیم بنوظفر بن الحرب بن لهبه بن سلیم و المنتسب الی الانصار ولاء حطاب بن صالح الظفری الانصاری مولی بنی ظفر یروی عن امه سلامه بنت معقل امراءه من قیس غیلان روی عنه البصریون و قیل ان ظفر بطن من حمیر قاله ابوسعید بن یونس و قال معاف بن عمران الظفری و ظفر بطن من حمیر هو ظفر بن معاویه و المعافی من اهل حمص قدم مصر و کتب عنه و جماعه ببغداد ینتسبون بشرقیها یقال لها الظفریه احدی المحال المعروفه فشیخنا ابوبکر احمد بن ظفر بن احمد الغازلی الظفری الشیبانی منها روی لنا عن ابی الغنایم بن المأمون الهاشمی و ابی علی بن البنا المقری و غیرهما مات سنه و ابونصر احمد بن محمد بن عبدالملک الاسدی الظفری دخلت علیه داره بالظفریه و لم یحضر اصلاً قراء علیه (؟) و کان مریضاً فعدته واستجزت منه و کان سمع ابابکر الخطیب الحافظ و ابی الفرج بن المحزقی (؟) و غیرهما و مات سنه 432 و ابومحمدسلیمان بن الحسین الشحام الظفری سمع مع والدی رحمه اﷲ من اصحاب ابی القاسم بن بشران و ابی علی بن شاذان سمعت منه بالظفریه و ابوطلیحه قیس بن عاصم الظفری التمیمی السعدی بصری له صحبه روی عنه الحسن و ابنه حکیم بن قیس و ابن ابنه خلیفه بن حصن و منهم من یروی عن خلیفه بن حصین عن ابیه عن جده قیس بن عاصم و روی عنه شعبه بن النوم. هکذا ذکره ابوحاتم الرازی. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفری
تصویر رفری
حکم، داور، در ورزش داور بازی، به ویژه بازی هایی که طبق قوانینی صورت می گیرد مانند، فوتبال، والیبال و تنیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفری
تصویر کفری
عصبی، خشمگین، مربوط به کفر، کافر
فرهنگ فارسی عمید
گوشت یا پوستی زائد که در گوشۀ چشم پدید آید و به تدریج سبب نابینایی شود، ناخنۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(ظُ رَ)
نباتی است مفروش بر زمین، برگش مدور و شبیه به ناخن و ظاهرش سبز و باطن سرخ تیره و ساقهاکه از میان برگها میروید قریب به شبری و باریک و گلش ستبر و بیخش به قدر بند انگشتی و سیاه و منقش به سفیدی و در بلاد تستر بسیار است. در چهارم گرم و خشک و بسیار تند و سم قاتل و ضماد او رافع گوشت زیاده و ثآلیل و بواسیر و آکله است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
مردی که به هرچه اراده کند دریابد، نامی از نامهای مردان عرب
لغت نامه دهخدا
(ظَلْ لا / ظَ)
قلعه ای است به یمن
لغت نامه دهخدا
(ظِفْ فی)
ظفیر
لغت نامه دهخدا
(ژِ رُ)
ادمن امه فلورانتن. هنرپیشۀ درام و نقاش فرانسوی. مولد مگنله (اوآز) بسال 1804 و وفات در سن پیر-له -نمور بسال 1895 م
اتین فرانسوا. نام پزشک و شیمی دان فرانسوی. متولد بسال 1672 در پاریس و متوفی بسال 1731 م
ژان ماری میشل. نام هنرپیشۀ فرانسوی. متولد بسال 1813 و متوفی به پاریس بسال 1883 م
ماتیو اگوست. مورّخ فرانسوی. مولد پاریس بسال 1820 و وفات در بی اور بسال 1895 م
ژولین لوئی. نام نقاد شهیر فرانسه. متولد بسال 1743 در رن و متوفی بسال 1814 م
گوستاو. نام ادیب و نقاد فرانسوی. مولد بسال 1855 میلادی در پاریس
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ)
شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تفری اللیل من صبحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برآمدن و روان گردیدن چشمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مخفف آفرین است که در مقام تحسین گویند و بسکون ثانی هم درست است. (برهان) (آنندراج) (مؤید). کلمه تحسین و آفرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قالی ستبر:
کشیده بت و شال و خفری رده
ملای مله جمله برهم زده.
نظام قاری.
وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است
ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نامش شمس الدین محمد بن احمد و شهرتش خفری است. مولدش خفر فارس بود. او که بنام فاضل خفری نیز معروف است سالها شاگردی سعدالدین تفتازانی کرد و صاحب حواشی و شروح چندی است که از آن جمله است شرح تذکره خواجه نصیرالدین طوسی که بسال 932 ه. ق. از تحریر آن فارغ شد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حِ را)
جمع واژۀ حفره. آن گیاهی است از گیاههای ربیع. (منتهی الارب). رجوع به حفره و مهذب الاسماء شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ فِ رَ)
چشم ناخنه برآمده، مرد پیروز و به مطلوب رسیده
لغت نامه دهخدا
(ظَ فَری یَ)
مسجدی است به بغداد. (عیون الانباء)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
محله ای است بزرگ در مشرق بغداد و نزدیک آن محلۀ بزرگ دیگری و بدان قراح ظفر گفته میشود و جماعتی بدانجا منسوبند، از آنجمله ابونصر احمد بن محمد بن عبدالملک الاسدی الظفری که از خطیب ابابکر سماع حدیث دارد و در سال 532 هجری قمری وفات کرده است و ابوسعد در شیوخ خویش ذکر او آورده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَفْ فَ ری یَ)
دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 470 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظَفْ فَ)
ظاهراً از شعرای معاصرچغانیان و غزنویان و فرخی سیستانی بوده. او راست:
بگشای به شادی و فرخی
ای جان جهان آستین خی
کامروز به شادی فرارسید
تاج شعرا خواجه فرخی.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ناخنه چشم ناخنک. یا ظفره چشم. ناخنک، جمع ظافر، پیروز دان ناخنک چشم ناخنگیا از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفری
تصویر حفری
منسوب به حفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفری
تصویر ذفری
گوشکوژ
فرهنگ لغت هوشیار
نهانگوی پارسی تازی گشته کفری پوست بهار خرمای ماده کسی که جفر داند دانای فن جفر کوپوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفری
تصویر سفری
منسوب به سفر: لوازم سفری، عازم سفر مسافر: هزار مرد سفری گشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظفیر
تصویر ظفیر
دستیاب پیروزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفری
تصویر صفری
نخستین باران زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاری
تصویر ظاری
گزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفری
تصویر نفری
در تازی نیامده تنی سرشمار منسوب به نفر بطوری فردی: (نفری حساب میکنند. { نفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفری
تصویر مفری
آنکه اصلاح کند چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
بد دین دشدین، خشمگین کفرا در فارسی: نیام بهاره خرما منسوب به کفر مربوط به کفر، کافر بیدین: (نه بسر شوق نگاری نه حضوری تاثیر، عشق کفری شده از دست مسلمانی ما)، (محسن تاثیر)، عصبانی: (از دست او کفری شدم)، میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانند پوشیده شداه شکوفه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهری
تصویر ظهری
هنگام ظهر میانه روز. پس گوش انداخته از یاد برده پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفری
تصویر کفری
((کُ))
کنایه از خشمگین، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سفری
تصویر سفری
((سَ فَ))
لوازم سفر، مسافر، شاعرانی که در لشکر کشی ها پادشاه را همراهی می کردند
فرهنگ فارسی معین