جدول جو
جدول جو

معنی ظاعن - جستجوی لغت در جدول جو

ظاعن
(عِ)
رونده. کوچ کننده. مسافر. راهی
لغت نامه دهخدا
ظاعن
فرارونده (کوچنده)
تصویری از ظاعن
تصویر ظاعن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاعن
تصویر طاعن
طعنه زننده،، سرزنش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظعن
تصویر ظعن
رفتن، کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ظان ن)
مرد بدگمان، تهمت نهنده. گمان برنده
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ)
رفتن. کوچ کردن. از جائی به جائی شدن:
او نیفتد درگمان از طعنشان
او نگردد دردمند از ظعنشان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ظُ عُ / ظُ)
جمع واژۀ ظعینه. رجوع به ظعینه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دورکننده، دشنام دهنده. دعای بد و نفرین کننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
فاسد و زشت، احمق و نادان. (تفسیر ابوالفتوح رازی). رجوع به راعنا و راعناگوی شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
رسن که بار و هودج به وی بندند
لغت نامه دهخدا
(عِ نَ)
ابن مرّ. پدر قبیله ای است از عرب
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نیزه زننده، طعنه زننده. (کنز اللغات) (غیاث اللغات) :
طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنند
ور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم.
فرخی.
اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این است که ایزدتعالی تقدیر چنین کرده است که ملک را انتقال می افتد از آن ملت بدین ملت. (تاریخ بیهقی ص 779). اگر طاعنی گوید که اگر آرزو و خشم نبایستی خدای در تن مردم بیافریدی جواب آن است که... (تاریخ بیهقی ص 416). ایشان میان بسته اند تا بهیچ حال خللی نیفتد که دشمنی و حاسدی و طاعنی شاد شود. (تاریخ بیهقی ص 899).
جهد اسب بر سینه والرمح طاعن
شود گرد در دیده و السیف ضارب.
(منسوب به حسن متکلم یا برهانی یا معزی).
به یمن قدم درویشان... ذمائم اخلاق بحمائد مبدل گشت... و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اول است. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(عِ نَ)
تأنیث ظاعن
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاعن
تصویر لاعن
شنه گر نفرین کننده لعن کننده نفرین کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظعان
تصویر ظعان
ریسمان بار، رسن کجاوه بند هودگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظعن
تصویر ظعن
کوچ کردن و از جائی بجائی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعن
تصویر طاعن
طعنه زننده، سرزنش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعن
تصویر طاعن
((عِ))
نیزه زننده، طعنه زننده، عیب جویی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظعن
تصویر ظعن
((ظَ))
رفتن، کوچ کردن
فرهنگ فارسی معین
سرزنشگر، طعنه زن، عیب جو، ملامتگر، نیزه انداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد