جدول جو
جدول جو

معنی ظئار - جستجوی لغت در جدول جو

ظئار
(حَ)
دایه گرفتن زنی یا ماده ستوری را برای طفلی یا بچۀ ستوری، دایه گردیدن، مهربان گردیدن، الطعن ظئارالقوم، طعن مجبور میکند مردمان را بر آشتی، بینی ماده شتر را به غمامه بستن تا مهربان گردد بر بچۀ غیر و غمامه خرقه و پاره ای است برای این کار تا بوی بچۀ غیر را نداند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظئر
تصویر ظئر
زنی که بچۀ دیگری را شیر می دهد، دایه
فرهنگ فارسی عمید
حرام شدن زن بر مرد با گفتن «انت علیّ کظهر امّی» ( چنان که مادرم بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی) به وسیلۀ مرد به همسر خود. با گفتن این جمله که آن را صیغۀ بیزاری گفته اند، زن بر مرد حرام می شود و تا مرد کفاره ندهد حلال نمی شود
فرهنگ فارسی عمید
(ظَ)
شهری است از اعمال شحر نزدیک مرباط که قسط را به وی منسوب کنند بدان جهت که از هند اول آنجا برند. این شهر در ساحل دریای هند واقع و بین آن و مرباط پنج فرسنگ است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ممأره. دشمنی کردن و تباهی انداختن و فتنه انگیختن میان مردم، فخر کردن، برابری نمودن با کسی در کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذِ آ)
سرگین خاک آمیخته که بر پستان ناقه آلایند تا شتربچه شیر نمکد
لغت نامه دهخدا
(ظِ / ظِرْ را)
جمع واژۀ ظر
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
اظفار. و آن نوعی از بوی خوش است بر شکل ناخن برکنده و در حدیث است: و علیها عقد من جزع ظفار و ارید به العطر المذکور کأنّه یثقب و یجعل فی العقد و القلاده
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ قَ)
تظهیر. مظاهره. تظهر. با زن خود صیغۀ بیزاری زیرین گفتن: انت علی ّ کظهر امّی، یعنی چنانکه مادر بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی. و در این حال زن بدو حرام شود و تا کفاره ندهد حلال نگردد. ظهار در جاهلیت موجب تحریم ابدی زوجه بر زوج بود و اسلام آن را فقط سبب لزوم کفاره بر زوج در صورت ارادۀ نزدیکی با زوجه قرار داد. از برای تحقق ظهار لازم است که زوج بالغ و عاقل و رشید باشد و دو عادل نیز جملۀ دال بر ظهار را استماع کنند. ظهار بالکسر لغه مصدر ظاهر الرجل، أی قال لزوجته انت علی کظهر امی، أی انت علی ّحرام کظهر امی. فکنی عن البطن بالظهر الذی هو عمود البطن، لئلایذکر ما یقارب الفرج. ثم قیل ظاهر من امرأته، فعدّی بمن، لتضمین معنی التجنب لاجتناب اهل الجاهلیه عن المراءه المظاهر منها، اذ الظهار طلاق عندهم کما فی الکشاف. و شرعاً تشبیه مسلم عاقل بالغ زوجته أو جزء منها شائعاً کالثلث و الربع أو ما یعبر به عن الکل بما لایحل النظر الیه من المحرمه علی التأبید و لو برضاع أو صهریه و زاد فی النهایه قید الاتفاق احترازاً عما لو قال انت علی ّ مثل فلانه و فلانه ام من زنی بها أو بنتها لم یکن مظاهراً و لا فرق بین کون ذلک العضو أو غیره مما لایحل الیه النظر. و انما خص باسم الظهار تغلیباً للظهر لأنّه کان الاصل فی استعمالهم. فالتشبیه مخرج لنحو انت امی و اختی فانه لیس ظهاراً کما فی مبسوط صدرالاسلام. فلو قال ان فعلت کذا فانت امی و فعلته فهو باطل و ان نوی التحریم. و قید المسلم احتراز عن الذمی و العاقل عن المجنون و البالغ عن الصبی ّ. فان ظهار هؤلاء غیر صحیح. و الاضافه مخرجهلما قالت المراءه لزوجها انت علی ّ کظهر امی، فانه لیس بشی ٔ و عن ابی یوسف انه ظهار. و قال الحسن انه یمین کما فی المحیط. و قید الزوجه مخرج لاجنبیه أو لامته قال لها ان تزوجتک فانت علی کظهر امی. فانه لم یکن ظهاراً الا اذا تزوج الاجنبیه و الامه بعد اعتاقها فانه ینقلب ظهاراً کما فی قاضیخان و غیره. و قید علی التأبید مخرج لما اذا شبه بمزنیه الاب أو الابن فان حرمتها لاتکون مؤبده. و لذا لو حکم بجواز نکاحها نفذ عندمحمد خلافاً لابی یوسف. و یدخل ما اذا شبه بظهر ام امراءه قبل هذه المراءه أو نظر الی فرجها بشهوه. فانه ظهار عند ابی یوسف خلافاً لابی حنیفه. ثم حکم الظهار حرمه الوطی و دواعیه الی وجود الکفاره. هکذا یستفاد من جامع الرموز و فتح القدیر. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
ظاهر زمین سنگستان و سنگناک
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
گروه. جماعت، جانب کوتاه موی پر مرغ
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
یکی از حصن های یهود در خیبر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظئیر
تصویر ظئیر
دایه زنی که بچه ای جز فرزند خود را نیز شیر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهار
تصویر ظهار
تظهیر، مظاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظئر
تصویر ظئر
زن شیر دار که بچه دیگری را شیر دهد دایه، مهربان بر شخص و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهار
تصویر ظهار
((ض ِ))
با زن خود صیغه بیزاری ذیل را گفتن، «انت علی کظهرامی» یعنی چنان که مادر بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی. در این حال زن بدو حرام می شود و تا کفاره ندهند حلال نگردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظئر
تصویر ظئر
((ظِ))
زن شیردار که بچه دیگری را شیر دهد، دایه، مهربان بر شخص و جز آن
فرهنگ فارسی معین
پست ترین چاله ی زمین صاف، زه کشی زمین های باتلاقی و شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی