جدول جو
جدول جو

معنی طیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

طیٔ
(طَیْیِءْ)
تیره (حی ّ) دوم از قبیلۀ کهلان (کلمه مزبور مأخوذ از ریشه ’طاءه’ بر وزن طاعه باشد که بمعنی دور در شدن در چراگاه است). این تیره عبارتنداز: بنوطی ٔبن اددبن زید بن یشحب بن عریب بن زید بن کهلان و نسبت به ایشان طائی است و حاتم طائی معروف به کرم وابوتمام طائی شاعر مشهور به آنان منسوبند و شمارۀ تیره مزبور بسیار است، ابن خلدون در کتاب العبر آرد: منازل ایشان در یمن بود اما پس از بیرون رفتن قبیلۀ ازد هنگام سیل عرم و پراکنده شدن آنان تیره طی ٔنیز از یمن خارج شدند و به نجد و حجاز نزدیک بنی اسدفرودآمدند، آنگاه بر بنی اسد غالب آمدند و دو ناحیۀکوهستانی اجاء و سلمی را از آنان بازستدند و در آن کوه سکونت گزیدند و تاکنون آن دو کوه را بنام طی ٔ خوانند، سپس در آغاز اسلام و هنگام فتوحات در اقطار دیگر پراکنده شدند، و ایشان را تیره های (بطون ) بسیار است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 320). و رجوع به طائی شود
لغت نامه دهخدا
طیٔ
(طَیْ یِءْ)
ابن ادد. از طایفۀ کهلان و از نیاکان عصر جاهلیت و منسوب به سوی آن را طائی گویند. فرزندان وی در یمن مقیم بودند و از آنجا به دو کوه اجاء و سلمی نقل و تحویل کردند و منازل آنان از پائین فید تا پایان اجاء و تا قریات (واقع در بادیۀ عراق از ناحیۀ شام) کشیده بود. و در عصر حاضر نیز بطنهای بسیاری از فرزندان آن جد جاهلی در بادیۀ عراق و شام متفرق و پراکنده میباشند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 453). نام قبیله ای است از قبائل عرب. (سمعانی ص 12). حاتم، جوانمرد معروف از آن قبیله بوده و باآنکه منسوب به آن قبیله را طائی نامند در اثناء سخن منثور و منظوم در پارسی اغلب ’حاتم طی’ هم نام میبرند. رجوع به ’طاءه’ و نیز رجوع به ص 336 و ص 30 و 58 ج 3 و ص 130 ج 4، عیون الاخبار و ص 165 ج 1 و ص 264 و 306 ج 2 و ص 59 و 242 و 303 ج 4 و ص 159 ج 5 و ص 14 و 91 و 99 و 113 ج 6و ص 154 ج 7 عقدالفرید و ص 61 و 105 و 221 و 299 کتاب المعرب و ص 29، 30، 31، 317 الموشح و ص 156 عیون الانباء ج 1 و ص 15 نزهه القلوب چ لیدن و ص 108، 170، 444، 455، 508، 509 ج 1 امتاع الاسماع و ص 166 ج 2 شعوری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیب
تصویر طیب
(پسرانه)
پاک، مطهر، پاکیزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طین
تصویر طین
گل، خاک نمناک، خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیب
تصویر طیب
پاک، پاکیزه، نیکو، حلال و روا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیر
تصویر طیر
پرواز کردن، پریدن، جمع طائر، طایر، پرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیب
تصویر طیب
خوش شدن، خوش بو شدن، خوشمزه شدن، حلال شدن،
بوی خوش، آنچه بوی خوش داشته باشد مانند مشک و عنبر،
بهترین از هر چیز، حلال، روا، میل و خوشی طبع
به (با) طیب خاطر: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار
به (با) طیب نفس: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار، به (با) طیب خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیش
تصویر طیش
سبک شدن، بی عقل شدن، سبکی و خفت عقل، سبک سری، خشم، غضب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیف
تصویر طیف
نوار هفت رنگی که نور پس از گذشتن از منشور تشکیل می دهد، مجموعه چیزهایی که خصوصیات مشترکی داشته باشند
خیال، توهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیت
تصویر طیت
ضمیر، نیت، حاجت
فرهنگ فارسی عمید
(طیب)
بوی خوش. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). خوشبوی. عطر. بوی. داود ضریر انطاکی گوید: طیب، بر هر شی ٔ که بوی خوش داشته باشد اطلاق میگردد مانند مشک و عنبر و غالیه و مانند آن. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 240). طیب، ادویۀ خوشبوی است مانند مشک و عنبر و عود، وعطر را نیز نامند و آن غذای روح و مقوی قوا و زیادکننده سرور و معاشرت با دوستان است و از احب اشیاء است مر جناب حضرت رسالتمآب را صلی اﷲ علیه و آله و سلم. چنانچه فرموده اند: حبب الی ّ من دنیاکم ثلاث النساء و الطیب و قره عینی فی الصلوه، و آن جناب بسیار خوشبوی استعمال مینموده اند و از بدبوی ناخوش بودند وتطیب بمشک میفرمودند و احادیث بسیار در فضیلت و تحریض بخوشبوئی و خوشبو داشتن لباس و احتراز از کثافت وبدبوئی وارد است. (فهرست مخزن الادویه) :
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صدهزار زینت و آرایش عجیب.
رودکی.
و آنچه اندرخور این هفده غلام بود از طرائف و طیب و جواهر. (ترجمه طبری بلعمی). و از وی (هندوستان) طیبهای گوناگون خیزد و مشک و عود و عنبر و کافور. (حدود العالم). و همه طیبی که آنجا (به اهواز) بری از هوای وی بوی او برود. (حدود العالم).
بدرگاه بردند چندی صلیب
نسیم گلان آمد و بوی طیب.
فردوسی.
در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیر ابوالفضل...برده آمد از زر چندین... و طیب... مبلغش سی بار هزارهزار درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). و مشک و عنبر و کافور و زعفران و عود و دیگر طیبها او به دست آورد. (نوروزنامه).
غرس معالی او بلطف تربیت و طیب آب و تربت شاخها کشیده. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 255).
این کعبه ناف عالم و از طیب ساختش
آفاق وصف نافۀ مشک تتار کرد.
خاقانی.
الزباد، نوع من الطیب. (ابن البیطار).
شبی در جوانی و طیب نعم...
سعدی (بوستان).
چنین صفتها که بیان کردم ای پسر در سفر موجب جمعیت خاطر است، و داعیه طیب عیش. (گلستان). و رجوع به شعوری ج 2 ص 167 شود، پاک. پاکیزه، حلال. (منتهی الارب)، خوش مزه. (آنندراج). ج، اطیاب. (منتهی الارب).
- به طیب نفس، به میل خود. بی عنف و کره. بی اکراه. بی اجبار. به رضا و رغبت. بطیب خاطر. با خواست خویش. یقال: فعلت ذلک بطیب نفسی، و طیبه نفسی، یعنی کردم این کار را به خوشی خویش بی اکراه دیگری. (منتهی الارب).
، بهترین از چیزی. (منتهی الارب)،
{{مصدر}} خوش شدن، خوشبوی شدن. پاکیزه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)، حلال شدن، گیاه ناک گردیدن زمین، پاک و پاکیزه ساختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرد دل گرفته. مرد تخمه زده از روغن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تر و تازه. (منتهی الارب). طری ّ
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ)
پاک. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). پاکیزه. طاهر. قوله تعالی: و هدوا الی الطیب من القول (قرآن 24/22) و ایشان را راه نمائید بگفتار پاک، و هو قول لااله الااﷲ. (تفسیر ابوالفتوح). ایضاً قوله تعالی: الیه یصعد الکلم الطیب (قرآن 10/35) ، و صعود کند، یعنی بخدای و مراد آن بجانبی شود که آنجا حکم جز خدای رانباشد و آن آسمان است چنانکه: رفعت فلاناً الی الحاکم و الی السلطان، یعنی بجائی که حکم حاکم را باشد یاسلطان را. مفسران گفتند: آن کلمه پاکیزه، گفتن لا اله الااﷲ است و ابوهریره روایت کرد از رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم که او گفت: هو قول سبحان اﷲ و الحمدﷲ ولااله الااﷲ و اﷲاکبر، چون بنده این کلمات بگوید فرشته بیاید و این کلمات بر آسمان برد و به آن خدای را تحیت کنند. و چون عمل صالح با آن یار نباشد از او قبول نکنند. (تفسیر ابوالفتوح). حلال، خلاف خبیث. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). مباح. خوش، مقابل نتن که ناخوش باشد. لذیذ. ضد خبیث، و چون وصف برای حق تعالی واقعشود مراد آن باشد که ذات پاک او تعالی و تقدس از هرعیب و نقصی منزه است. و از هر گونه آفات و آلایش آفرینش مبری است. و هرگاه برای بنده صفت واقع گردد منظور آنست که بنده از رذائل اخلاق عاری و از اعمال زشت پاکیزه و بزیور صفات حسنه متحلی است. و چون برای اموال صفت آورده شود یعنی آن مال حلال و بی شبهه است، کذا فی شرح المصابیح للقاضی فی اول کتاب البیع. و در ترجمه مشکوه میگوید: طیب ضد خبیث است بمعنی طاهر نظیف. (کشاف اصطلاحات الفنون). و گاهی مأخوذ از طیب نفس است. و گاهی از طیب رائحه آید، و بمعنی حلال نیز آید، و گاهی اطلاق میکنند بر اخص از حلال که پاک و بی شبهۀ کراهت باشد - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، طیبون (در حال رفع) ، طیبین (در حال نصب و جرّ) ، خوش. (قاموس) ، خوش بوی. بویا. عبق. معطر. طیب الرائحه
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سست رو. ج، بطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ کننده و آهسته. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام) (از مهذب الاسماء). آهسته و سست و کند. (ناظم الاطباء). مقابل تند و سریع:...طایفۀ حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می گفتند به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن بطی ٔ است یعنی درنگ بسیار میکند. (گلستان).
- بطی ءالانتقال، دیرفهم. کندفهم. دیریاب. کم هوش. کودن. (واژه های نو فرهنگستان ایران). دیریافت. مقابل سریعالانتقال.
- بطی ءالانزال، دیرانزال.
- بطی ٔ الانهضام، بطی ءالهضم، دیرگوار. ثقیل. سنگین. ناگوار. دژگوارد. بدگوار.
- بطی ءالحرکه، کسی که به آرامی حرکت کند. (ناظم الاطباء). آنکه به آهستگی حرکت نماید. (آنندراج).
- بطی ءالسیر، کندرو. گران رفتار. گران رو. مقابل سریعالسیر. تندرو.
- بطی ءالعمل، کندکار.
- بطی ءالهضم، دیرهضم. رجوع به بطی ءالانهضام شود.
- بطی ٔ شدن، کند شدن. (ناظم الاطباء). آهسته شدن. مقابل تند شدن. سریع گشتن
لغت نامه دهخدا
(حَ ءْ)
مرد فرومایه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوفته و سپرده زیر پا. (منتهی الارب) (آنندراج). کوفته و نرم و سپرده زیر پای. (ناظم الاطباء) ، شی ٔ وطی ٔ، ای بین الوطاءه. (منتهی الارب). چیزی که پاسپردگی آن آشکار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به وطاءه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طیل
تصویر طیل
جمع طول، زند گانی ها درنگی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیف
تصویر طیف
خشم، غضب، جنون
فرهنگ لغت هوشیار
گل، کار گل گلکاری یکی از حروف الفبای فارسی و عربی طاء. خاک گل، اقسام خاک رست که در کوزه گری و سفال سازی و غیره به کار رود زمین های رستی و سنگهای رستی، خاکهای سطحی زمین چون بیشتر ترکیبات رستی دارند نیز طین نیز خوانده می شود، رسوب و درد مایعات و رسوب شراب و غیره یا طین احمر. گل سرخ. یا طین ارمنی. گل ارمنی. یا طین اصفر. گل مختوم. یا طین اصفهانی. طین اندلسی. یا طین اقریطس. خاکی است خاکستری رنگ که با خشونت و بانگشت شکسته گردد و آن را از جزیره کیو یا اقریطس می آوردند. طین بلد مصطکی طین جزیره مصطکی طین خیا طین خیوس طین رومی. یا طین اکل. طین اندلسی. یا طین اندلسی. گونه ای رست که جهت شستن سر و لکه گیری لباسها به کار می رود. این گونه رست را به نام خاک لکه گیری نیز نامند و چون رست خالص است زنان حامله به خوردنش در موقع ویار راغب می شوند گل سرشویی گل خراسانی گل اصفهانی گل فارسی گل نیشابوری گل قیومولیا طین حر طین نیشابوری گل خالص بی ریگ گل کوفی طین علک طین قیمولس طین منتقل طین مقلو گل بریان طین اکل گل خوراکی طین ماکول. یا طین بحری. گل مختوم طین مختوم. یا طین بحیره. گلی است که از برخی دریاچه ها آرند و پاره ای امراض جلدی و داخلی را مفید است مانند گل و لای دریاچه رضائیه. یا طین بلد مصطکی. طین اقریطس. یا طین جزیره مصطکی. طین اقریطس. یا طین جلود. خاکی است که پوست را بدان رنگ می کنند و سرخ مایل به زرد می شود. توضیح با توجه به شرح فوق که نقل از تحفه است به نظر می آید که گونه ای اخرا باشد، یا طین حجازی. انجبار (دزی)، توضیح با توجه به این که انجبار نام گیاهی از تیره ترشکها است و در تداوی به عنوان قابض به کار می رود رابطه اش را با لغت طین حجازی نتوانستیم تعیین کنیم. یا طین حر. گل سرشویی. یا طین حکمت. گل حکمت. یا طین ختم. گل مختوم، طین اندلسی. یا طین خراسانی. طین اندلسی. یا طین خیا. طین اقریطس. یا طین خیوس. طین اقریطس. یا طین داغستانی. خاک رستی که از داغستان آورند. ترکیبش عبارت از خاک رست است و زن های حامله گاهی در موقع ویار به خوردن آن راغب می شوند. توضیح باید دانست که زنهای حامله منحصرا به رست داغستان مایل نمی شوند بلکه در چنین موقعی اگر مایل به خاک رست شوند هر نوع گل رستی می خورند. یا طین دقوقی. گونه ایست از خاک رست منسوب به ناحیه دقوقا از بلاد حلب. یا طین راهب. گل مختوم. یا طین رومی. طین اقریطس. یا طین سجلات. گل مختوم. یا طین شاموس. گونه ای گل رست متورق که در حقیقت یک نوع شیست است و از جزیره شاموس که یکی از جزایر یونان است می آوردند طین شامس طین کواکب. یا طین شفا. مدینه طیبه، نزد اهل سنت خاک قبر امام محمد حنبل است، نزد شیعه خاک قبر امام حسین ع است. یا طین صعیدی. گل نسوز. یا طین صغدی. گل نسوز. یا طین صنم. گل مختوم. یا طین صوفی حمید. خاک رستی که از بلاد شروان از بقعه صوفی حمید آرند. یا طین علک. طین اندلسی. یا طین فارسی. طین اندلسی. یا طین قبرسی. خاک رست قرمز رنگی که از جزیره قبرس آورند شیستهای قرمز رنگ جزیره قبرس. یا طین قیمولس. طین اندلسی. یا طین قیمولیا. طین اندلسی. یا طین کاهن (کاهنی)، گل مختوم. یا طین کاهنی. گل مختوم. یا طین کرمی. خاک رست شیستی که تیره رنگ است. وجه تسمیه این است که آنرا جهت حفظ درختان انگور در برابر آفات به کار می بردند به مناسبت سولفات مضاعف آهن و آلومینیومی که درترکیب آن است اساطیلس فونا فیطس انبالیطس فرما قیطس. یا طین کواکب. طین شاموس. یا طین لانی. گل ارمنی. یا طین ماکول. طین اندلسی. یا طین مختوم. خاکی است که با زهر مقاومت و مقابله کند و مضرت او را دفع نماید و زخم دندان و نیش گزندگان را دفع کند. یا طین مصطکی. طین اندلسی. یا طین مغره. گل سرخ. یا طین مقلو. طین اندلسی. یا طین منتقل. طین اندلسی. یا طین نیشابوری. طین خراسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیس
تصویر طیس
بسیار فراوان چون خاک و خاشاک و مور و پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیا
تصویر طیا
یونانی نوشادر پیکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیب
تصویر طیب
پاک، پاکیزه، خوشبوی، جمع اطیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیت
تصویر طیت
حاجت نیاز، نیت قصد. یا طیت طیبه. طینت پاک خمیره پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیر
تصویر طیر
پریدن، شتافتن، جمع طائر
فرهنگ لغت هوشیار
نیکوکار گردیدن پارسی است ک تیم تم راج از گیاهان درختچه راج را گویند که خاس نیز نامیده می شود و در کتب مختلف به نام عود الخیر و هوکس و شرابه نیز ذکر شده و در جنگلهای شمال ایران نیز فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیش
تصویر طیش
سبکسری، سبک مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طین
تصویر طین
((طِ))
خاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیف
تصویر طیف
((طِ))
آمدن خیال در خواب، غضب، خشم، جنون، دیوانگی، وسوسه، هر یک از هفت رنگی که بعد از تجزیه نور به دست می آید، مجازاً، نوع، گونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیر
تصویر طیر
پریدن، جمع طایر، پرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیت
تصویر طیت
((طَ یَّ))
حاجت، نیاز، نیت، قصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیب
تصویر طیب
((طَ یِّ))
پاکیزه، خوب، روا، حلال، خوشبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیب
تصویر طیب
((طِ))
پاکیزه شدن، خوشبو شدن، حلال شدن، بوی خوش، روا، حلال، پاک، پاکیزه، بهترین از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیش
تصویر طیش
((طِ یْ))
سبک شدن، بی عقلی، سبکسری، خشم، غضب، رنج، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیف
تصویر طیف
بیناب
فرهنگ واژه فارسی سره