جدول جو
جدول جو

معنی طیطان - جستجوی لغت در جدول جو

طیطان
گندنای بری است، (منتهی الارب) (آنندراج)، نباتیست، (مهذب الاسماء)، طیطانه، یکی، (منتهی الارب) (آنندراج)، کراث بری است، (فهرست مخزن الادویه)، ترۀ صحرائی، به لغت سریانی گندنای صحرائی را گویند، (برهان) (اختیارات)، کراث البر
لغت نامه دهخدا
طیطان
گند نای دشتی یکی از گونه های تره است که در ریزومش مقداری مواد اندوخته ذخیره می کند تره خاوری تره تابستانی بصل العفریت کراث نبطی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیطان
تصویر قیطان
رشتۀ باریکی که از ابریشم می بافند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیطان
تصویر شیطان
روح پلید و خبیث
متمرد، نافرمان
دیو، اهریمن
در اسلام فرشته ای که چون از فرمان الهی در سجده کردن آدم خودداری کرد از بهشت رانده شد و به گمراه ساختن آدمیان پرداخت، ابلیس
بازیگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیران
تصویر طیران
پرواز کردن، پریدن، پرش، پرواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیطان
تصویر حیطان
حائط ها، دیوارها، جدارها، بستانهایی که اطرافش دیوار باشد، جمع واژۀ حائط
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ خوط، جمع واژۀ خیط
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نعت ازضیط. رجوع به ضیط شود. (منتهی الارب). مرد دوش و بدن جنباننده با بسیاری گوشت در رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ضیط. جنبانیدن دوش و اندام را در رفتار با بسیاری گوشت و فروهشتگی اندام. ضیطنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به عربی اطراف شجر است. (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف طفطاف است
لغت نامه دهخدا
(طَ)
کرم خاکی. الحیوانات المتولده فی الارض من قبل خمج او عفونه مثل الدود. این کلمه بر حسب گفتۀ سیمونه مأخوذ از کلمه لاتینی تردینس است که جمع آن تردو میباشد. (دزی ج 2 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
ده کوچکی است از بخش رامیان شهرستان گرگان با 50 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیۀ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه قیطون گوید: آنچه از نخ ابریشم بافند. (آنندراج).
- قیطان باف، بافندۀ قیطان.
- قیطان بافی، شغل و عمل قیطان باف.
- ، مغازۀ قیطان باف
لغت نامه دهخدا
(کَ سا)
اقامت نمودن بجایی و جای باش ساختن، (از ’وطن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، وطن گرفتن، (تاج المصادر بیهقی)، غنوده، روستایی، شوخ، (غیاث) (آنندراج)،
غمازی، خوش آمدگویی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ طاق، (دهار)، رفها
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج در 25 هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 6 هزارگزی کانی کبود. کوهستانی و سردسیر با 95 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مافروخی در کتاب محاسن اصفهان در دو مورد این اسم را ایراد کرده، یکی در مورد ذکر قصور معروف اصفهان که گوید: و قصر صخربن سدوس بطیران، (چ طهران ص 56)، دیگر درمورد ذکر جوامع اصفهان که گوید: و الجامعان الکبیر العتیق البدیع الانیق بنی اصله القدیم عرب قریه طیران و هم التیم، (محاسن اصفهان مافروخی چ طهران ص 84)،
و شاید ’طیرا’ که یاقوت حموی از قراء اصفهان شمرده با طیران هر دو یک موضع باشد و معلوم نیست ضبط کدام یک از این دو لفظ اصح است، و نیز رجوع به طهران شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
پریدن. (منتهی الارب). پرواز کردن، شتافتن. (زوزنی). پرش. پرواز. طیران (بسکون یاء نیز آمده، مگر اصل اول است). (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج) :
این کبوتر که نیارد زبر کعبه پرید
طیرانش نه ببالا که بپهنا بینند.
خاقانی.
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند غفلت
بدرآی تا ببینی طیران آدمیت.
(گلستان).
چهارم خوش آوازی که بحنجرۀ داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. (گلستان).
از گلیم خویش نگذارد برون پا مرد عشق
دل کند هرچند طیران در فضای خود بود.
ملا قاسم مشهدی.
با والد ماجدم بسی سال
کردی طیران به یک پر و بال.
درویش واله هروی (در مدح میر حسن اوبهی).
، دراز گردیدن چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
رجل ذوطنطان، مرد با فریاد و فغان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی طیطان که کراث بری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غائط، (منتهی الارب)، جمع واژۀ غائط مانند جان ّ، (از تاج العروس)، رجوع به غائط شود، جمع واژۀ غوط، مانند ثورو ثیران، (از تاج العروس)، رجوع به غوط شود، جمع واژۀ غیط، (دزی ج 2 ص 235)، رجوع به غیط شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حائط، (منتهی الارب)، دیوارهای خانه، (آنندراج) (اقرب الموارد)، و قیاس آن حوطان است، (منتهی الارب)، رجوع به حائط شود
لغت نامه دهخدا
سگ دندان رشته رشته نازک که از ابریشم بافند و آن را زه دامن و گریبان جامه و رشته تسبیح کنند: ز قیطان درو ریشه عشقش دواند برنگی که در چشم تارش نماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیران
تصویر طیران
پرواز کردن، پرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیشان
تصویر طیشان
طیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیقان
تصویر طیقان
جمع طاق، از ریشه پارسی تاک ها تاغ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیطان
تصویر شیطان
نافرمان، دیو، اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطان
تصویر خیطان
جمع خوط، شاخه ها شاخه های نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیطان
تصویر حیطان
جمع حائط (حایط) دیوارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایطان
تصویر ایطان
جایباش ساختن (جایباش مسکن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیطانه
تصویر طیطانه
گند نای دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیطان
تصویر قیطان
((ق))
رشته باریک که از ابریشم می بافند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیران
تصویر طیران
((طَ یَ))
پرواز کردن، پرواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیطان
تصویر شیطان
((شَ یا ش))
دیو، اهریمن، نافرمان، شرور، را درس دادن بسیار حیله گر بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیطان
تصویر شیطان
اهریمن
فرهنگ واژه فارسی سره