- طیس
- بسیار فراوان چون خاک و خاشاک و مور و پشه
معنی طیس - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی است تیسه بستر بالین
آبنوس دروغی
تنور، جنگ
تیسفون پایتخت ساسانیان
طایفه
شبیه، مانند، همتا بشقاب دراز و بزرگ
بیناب
نومید: مرد ناامید شونده نومید مایوس. (بود شیخی عالمی قطبی کریم اندران منزل که آیس شد ندیم)، جمع آیسان: (لیک خورشید عنایت تافته است آیسان را از کرم دریافته است)
نخ تابیده
نهار بز نر تکه درختی ازتیره گل سرخیان که برگهایش مرکب است. گلهایش سفید خوشه یی ومیوه اش ریز و گرد است. چوب این درخت سخت و رنگین و قرمز رنگ است غبیرای بری پرنده انگور
تر، چیزی که آب روی آن ریخته و آب بخود کشیده باشد
کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه های سفید میباشد
جهنده، تندرو
مایوس، ناامید، نومید
ناز، غرور، تکبر، افاده
پاک، پاکیزه، نیکو، حلال و روا
اسب به ویژه اسب تندرو، جهنده و چابک، بوز، براق، سابح، چهارگامه، چارگامه، گام زن، شولک، جواد، بادرفتار، ره انجام، بالاد
زیرک، زرنگ، باهوش، هوشیار، عاقل و دانا
مقابل خشک، ویژگی کسی یا چیزی که با آب یا مایع دیگر مرطوب شده باشد، تر، بن مضارع خیسیدن
بیشه یا کنام شیر
بیشه یا کنام شیر
پرواز کردن، پریدن، جمع طائر، طایر، پرنده
غیب کردن، ناپدید کردن، محو کردن، هلاک کردن
پسوند متصل به واژه به معنای ریسنده مثلاً پشم ریس، نخ ریس
حلیم، خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود، هریسه
حلیم، خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود، هریسه
درختی بزرگ با دانه های سیاه و چوبی تیره و خوش بو
خوش شدن، خوش بو شدن، خوشمزه شدن، حلال شدن،
بوی خوش، آنچه بوی خوش داشته باشد مانند مشک و عنبر،
بهترین از هر چیز، حلال، روا، میل و خوشی طبع
به (با) طیب خاطر: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار
به (با) طیب نفس: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار، به (با) طیب خاطر
بوی خوش، آنچه بوی خوش داشته باشد مانند مشک و عنبر،
بهترین از هر چیز، حلال، روا، میل و خوشی طبع
به (با) طیب خاطر: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار
به (با) طیب نفس: با خواست خود، به میل خود، بی اکراه و اجبار، به (با) طیب خاطر
سبک شدن، بی عقل شدن، سبکی و خفت عقل، سبک سری، خشم، غضب
شبیه، نظیر، مثل، پسوند متصل به واژه به معنای مانند، برای مثال تندیس، خایه دیس، طاقدیس، یکی خانه کرده ست فرخاردیس / که بفروزد از دیدن او روان (فرخی - ۲۴۸)
بشقاب دراز و بزرگ
بشقاب دراز و بزرگ
موی بلند سر مخصوصاً موی سر زنان که از پشت گردن تجاوز کند
لیسیدن، پسوند متصل به واژه به معنای لیسنده مثلاً کاسه لیس
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، غوش، غوشه، سندر، غان
نوار هفت رنگی که نور پس از گذشتن از منشور تشکیل می دهد، مجموعه چیزهایی که خصوصیات مشترکی داشته باشند
خیال، توهم
خیال، توهم