جدول جو
جدول جو

معنی طیرانس - جستجوی لغت در جدول جو

طیرانس
(نَ)
کتاب اعمال رسولان 19:9، . مدرس فلسفۀ یونان بود در افسس، و پولس حواری در مدت دو سال در مدرسه او تعلیم میداد لکن مدرسه مرقوم مثل سایر مدارس نبود چنانکه بعضی گمان دارند بلکه محلی بود که روزها در اوقات معین در آنجا فراهم آمده مشغول درس میشدند. (اول تاریخ ایام 4:14) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرانا
تصویر ایرانا
(دخترانه)
مرکب از ایران + الف اطلاق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایرانه
تصویر ایرانه
(دخترانه)
منسوب به ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میرانه
تصویر میرانه
(دخترانه)
میر (ازعربی) + انه (فارسی) امیرانه، شاهانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیسانس
تصویر لیسانس
گواهی نامۀ پایان دورۀ کارشناسی، دورۀ چهارسالۀ کارشناسی، کسی که این دوره را با موفقیت گذرانده باشد، لیسانسیه، پروانه، اجازه نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیران
تصویر طیران
پرواز کردن، پریدن، پرش، پرواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرانی
تصویر ایرانی
مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویرانی
تصویر ویرانی
خرابی، ویرانی، تباهی، فساد، بی نظمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرانه
تصویر پیرانه
مربوط به پیران، آنچه درخور پیران است، به روشی که از پیران انتظار می رود، برای مثال جهان بر جوانان جنگ آزمای / رها کن فروکش تو پیرانه پای (نظامی۵ - ۸۲۵)، پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرانه
تصویر دیرانه
دیرین، دیرینه، کهن، زمان دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرانه
تصویر بیرانه
ویرانه، جای خراب و ویران
فرهنگ فارسی عمید
کسی که اهل قریۀ طیرا از قراء اصفهان باشد، منسوب به طیرا، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
پریدن. (منتهی الارب). پرواز کردن، شتافتن. (زوزنی). پرش. پرواز. طیران (بسکون یاء نیز آمده، مگر اصل اول است). (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج) :
این کبوتر که نیارد زبر کعبه پرید
طیرانش نه ببالا که بپهنا بینند.
خاقانی.
طیران مرغ دیدی تو ز پای بند غفلت
بدرآی تا ببینی طیران آدمیت.
(گلستان).
چهارم خوش آوازی که بحنجرۀ داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. (گلستان).
از گلیم خویش نگذارد برون پا مرد عشق
دل کند هرچند طیران در فضای خود بود.
ملا قاسم مشهدی.
با والد ماجدم بسی سال
کردی طیران به یک پر و بال.
درویش واله هروی (در مدح میر حسن اوبهی).
، دراز گردیدن چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مافروخی در کتاب محاسن اصفهان در دو مورد این اسم را ایراد کرده، یکی در مورد ذکر قصور معروف اصفهان که گوید: و قصر صخربن سدوس بطیران، (چ طهران ص 56)، دیگر درمورد ذکر جوامع اصفهان که گوید: و الجامعان الکبیر العتیق البدیع الانیق بنی اصله القدیم عرب قریه طیران و هم التیم، (محاسن اصفهان مافروخی چ طهران ص 84)،
و شاید ’طیرا’ که یاقوت حموی از قراء اصفهان شمرده با طیران هر دو یک موضع باشد و معلوم نیست ضبط کدام یک از این دو لفظ اصح است، و نیز رجوع به طهران شود
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ)
نوعی از فطر و از آن بزرگتر. و تازۀ او سفید و زرد و خشک او سرخ است و در زیر درخت بلوط و زیتون میروید، و از سموم قتاله است حتی بوئیدن آن. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتیست مانند فطر و بزرگتر از آن و در شب مانند چراغ میدرخشد و تر و تازۀ آن سفید و زرد و خشک آن سرخ رنگ. منقطع میگردد از طروف مانند اسفنج قطعهای سرخ. و رطوبت آن بد بود. منبت آن اکثر زیر درخت بلوط و زیتون است و در سالی که باران بسیار بارد بیشتر میروید. طبیعت آن گرم و خشک در چهارم. افعال و خواص آن: نفعی تا حال از آن ظاهر نشده و از سموم قتالۀ قوی است حتی بوئیدن و لمس نمودن آن و اجتناب از آن واجب. (مخزن الادویه ص 380). و آن را طیشر و طشور نیز خوانند. رجوع به تذکرۀ انطاکی ج 1 ص 239 شود
لغت نامه دهخدا
خرابی بایربودن: بسلطانی نشان مهرش اگر آباد خواهی دل که بی والی چوب اشد ملک رود آرد به ویرانی
فرهنگ لغت هوشیار
پروانه، درجه عالی که معمولاً شامل چهار سال تحصیل پس از پایان دوره کامل متوسطه است، شهادتنامه درجه مزبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرانه
تصویر گیرانه
آنچه که بدان آتش افروزند آتش زنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیطانه
تصویر طیطانه
گند نای دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
پدرام (وحشی) آدمی پرنده، تلخوم (گویش گیلکی) پرنده ای از راسته کبوتران بیگانه، کسی وحشی (مرغ کبوتر مردم)، کسی احدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیوران
تصویر طیوران
رمن ساختگی در فارسی از طیور پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیران
تصویر طیران
پرواز کردن، پرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویرانه
تصویر ویرانه
جای خراب محل ویران مقابل آباد ظبادی: (حافظا، خلد برین خانه موروث من است اندرین منزل ویرانه نشیمن چکنم خ) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرانه
تصویر بیرانه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرانه
تصویر پیرانه
مانند پیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیرانی
تصویر حیرانی
کاتورگی سترتکی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ایران. هر چیز که وابسته به ایران باشد، اهل ایران از مردم ایران تابع ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرانه
تصویر دیرانه
زمان دراز، کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیران
تصویر طیران
((طَ یَ))
پرواز کردن، پرواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیراکس
تصویر زیراکس
روگرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لیسانس
تصویر لیسانس
کارشناسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویرانی
تصویر ویرانی
تخریب، خرابی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویرانه
تصویر ویرانه
خرابه
فرهنگ واژه فارسی سره
پرش، پرواز، پرواز کردن، پریدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد