فال بد. طوره. (منتهی الارب) (آنندراج). (بسکون یاء نیز آمده). سید شریف در شرح مشکوه گفته که: گویند فال اعم است از آنکه خوب باشد یا بد، ولی طیره فقط در فال بد استعمال شود. و اصل این لفظ در مورد سانح و بارح استعمال گردیده. رجوع به سانح و بارح شود. و اعراب زمان جاهلیت را بدین امر اعتقادی بوده و وقوع این امر را در جلب سود و دفع زیان مؤثر میدانسته اند، و پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله وسلم آن را نهی فرموده - انتهی کلامه. قاضی گفته که: عیافه زجر است و آن تفأل بنام رنگ و آواز مرغان باشد چنانچه از دیدن عقاب بعقوبت و غراب بغربت و هدهد بهدایت تفأل زنند. و فرق بین عیافه و طیره آنست که عیافه در فال نیک و بد و طیره فقط در فال بد استعمال شود. و قد تستعمل بالتشاؤم بغیرها - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). شگون بد. تأویل شنوده یا دیده ببدی. ضد فال. فالی بود عرب را با پریدن مرغ. زجر (رجوع به زجر شود). عیافه. و رجوع به ص 168 ج 2 شعوری شود
فال بد. طوره. (منتهی الارب) (آنندراج). (بسکون یاء نیز آمده). سید شریف در شرح مشکوه گفته که: گویند فال اعم است از آنکه خوب باشد یا بد، ولی طیره فقط در فال بد استعمال شود. و اصل این لفظ در مورد سانح و بارح استعمال گردیده. رجوع به سانح و بارح شود. و اعراب زمان جاهلیت را بدین امر اعتقادی بوده و وقوع این امر را در جلب سود و دفع زیان مؤثر میدانسته اند، و پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله وسلم آن را نهی فرموده - انتهی کلامه. قاضی گفته که: عیافه زجر است و آن تفأل بنام رنگ و آواز مرغان باشد چنانچه از دیدن عقاب بعقوبت و غراب بغربت و هدهد بهدایت تفأل زنند. و فرق بین عیافه و طیره آنست که عیافه در فال نیک و بد و طیره فقط در فال بد استعمال شود. و قد تستعمل بالتشاؤم بغیرها - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). شگون بد. تأویل شنوده یا دیده ببدی. ضد فال. فالی بود عرب را با پریدن مرغ. زجر (رجوع به زجر شود). عیافه. و رجوع به ص 168 ج 2 شعوری شود
سبکی، یقال: فیه طیرهٌ،ای خفه و طیش. (منتهی الارب). (در غیاث اللغات و آنندراج طیره را به این معنی با کسر طاء ضبط کرده بنقل از خیابان و برهان و رشیدی و بهار عجم و کشف اللغات و منتخب اللغات). طیروره. (منتهی الارب) : دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن، به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی. (گلستان). ، خشم و غضب. (غیاث اللغات) (آنندراج). قهر. (برهان) : [قباد فیروز] سوفرا را با چندین نیکوئی بجای قباد از گفتار بدگویان بکشت تا ایرانیان از طیره او را بگرفتند و بازداشتند و برادرش جاماسب را بنشاندند. (مجمل التواریخ و القصص). و خالد از طیره چندان بکشت که اندازه نبود. (مجمل التواریخ و القصص). نه دینار داد آن سیه دل نه دانگ بر او زد به سر باری از طیره بانگ. سعدی. به طیره گفت مسلمان گر این قبالۀ من درست نیست خدایا جهود گردانم. سعدی. ، {{صفت}} خشمگین: چون حیز طیره شد ز میان ربوخه گفت بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی. عسجدی. القادر باﷲ گفت اندر همه اسلام مرا مطیعتر از آن قوم [ماوراءالنهر] نیست معاذاﷲ که من این کار کنم و اگر تو بفرمان من قصد ایشان کنی همه عالم بر تو بشورانم، سلطان محمود از آن سخن طیره شد. (قابوسنامه ص 186). روزی امیر [طغانشاه] با احمد بدیهی نرد میباخت و نرد ده هزاری بپائین کشیده بود و امیر دو مهره در ششگاه داشت و احمد بدیهی دو مهره در یک گاه و ضرب امیر را بود، احتیاطها کرد و بینداخت تا دوشش زند، دویک برآمد، عظیم طیره شد و از طبع برفت و جای آن بود و آن غضب به درجه ای کشید که هر ساعت دست به تیغ میکرد و ندیمان چون برگ بر درخت همی لرزیدند. (چهارمقالۀ نظامی عروضی). تقویم نو ای معجزۀ طبع سخن بفرست و به وعده کژم طیره مکن ترسم که چو تقویم نوم نفرستی بیحاصل خوانمت چو تقویم کهن. مجیر بیلقانی. شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بیمبالاتی غلام طیره شده قلم برگرفت و آن نامه آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). چون این تذکره مطالعت کرد طیره شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 31). بر ضعیفان و زیردستانت خشم بیحد مران و طیره مگیر. سعدی. گشت قاضی طیره، صوفی گفت هی حکم تو عدل است لاشک نیست غی. مولوی. ، خشم آلود: گفتا چو منی را چه دهی دیدۀ طیره نفرین به چنین طیره گر خیره نگر بر. سوزنی
سبکی، یقال: فیه طیرهٌ،ای خفه و طیش. (منتهی الارب). (در غیاث اللغات و آنندراج طیره را به این معنی با کسر طاء ضبط کرده بنقل از خیابان و برهان و رشیدی و بهار عجم و کشف اللغات و منتخب اللغات). طیروره. (منتهی الارب) : دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن، به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی. (گلستان). ، خشم و غضب. (غیاث اللغات) (آنندراج). قهر. (برهان) : [قباد فیروز] سوفرا را با چندین نیکوئی بجای قباد از گفتار بدگویان بکشت تا ایرانیان از طیره او را بگرفتند و بازداشتند و برادرش جاماسب را بنشاندند. (مجمل التواریخ و القصص). و خالد از طیره چندان بکشت که اندازه نبود. (مجمل التواریخ و القصص). نه دینار داد آن سیه دل نه دانگ بر او زد به سر باری از طیره بانگ. سعدی. به طیره گفت مسلمان گر این قبالۀ من درست نیست خدایا جهود گردانم. سعدی. ، {{صِفَت}} خشمگین: چون حیز طیره شد ز میان ربوخه گفت بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی. عسجدی. القادر باﷲ گفت اندر همه اسلام مرا مطیعتر از آن قوم [ماوراءالنهر] نیست معاذاﷲ که من این کار کنم و اگر تو بفرمان من قصد ایشان کنی همه عالم بر تو بشورانم، سلطان محمود از آن سخن طیره شد. (قابوسنامه ص 186). روزی امیر [طغانشاه] با احمد بدیهی نرد میباخت و نرد ده هزاری بپائین کشیده بود و امیر دو مهره در ششگاه داشت و احمد بدیهی دو مهره در یک گاه و ضرب امیر را بود، احتیاطها کرد و بینداخت تا دوشش زند، دویک برآمد، عظیم طیره شد و از طبع برفت و جای آن بود و آن غضب به درجه ای کشید که هر ساعت دست به تیغ میکرد و ندیمان چون برگ بر درخت همی لرزیدند. (چهارمقالۀ نظامی عروضی). تقویم نو ای معجزۀ طبع سخن بفرست و به وعده کژم طیره مکن ترسم که چو تقویم نوم نفرستی بیحاصل خوانمت چو تقویم کهن. مجیر بیلقانی. شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بیمبالاتی غلام طیره شده قلم برگرفت و آن نامه آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). چون این تذکره مطالعت کرد طیره شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 31). بر ضعیفان و زیردستانت خشم بیحد مران و طیره مگیر. سعدی. گشت قاضی طیره، صوفی گفت هی حکم تو عدل است لاشک نیست غی. مولوی. ، خشم آلود: گفتا چو منی را چه دهی دیدۀ طیره نفرین به چنین طیره گر خیره نگر بر. سوزنی
تأنیث طیب، و در تمام معانی با طیب برابر است. ج، طیبات. مقابل خبیثه. قوله تعالی: اء لم تر کیف ضرب اﷲ مثلاً کلمهً طیبهً کشجره طیبه (قرآن 24/14) ، نمی بینی ای محمدیعنی نمیدانی که چگونه مثل زد خدای تعالی که گفت کلمتی پاکیزه چون درختی پاک است. مفسران گفتند: مراد بکلمه پاک گفتن لااله الااﷲ است. (تفسیر ابوالفتح). و نیز قوله تعالی: و جرین بهم بریح طیبه (قرآن 22/10) ، وکشتیها ببرد ایشان را بباد خوش چون باد نرم باشد کشتی خوش رود و راست و آسان رود. (تفسیر ابوالفتوح). - ارواح طیبه، روانهای پاک. در برابر ارواح خبیثه (روانهای پلید و ناپاک). - خمسۀ طیبه، محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین صلوه اﷲ و سلامه علیهم اجمعین. - طیبهالرائحه، خوشبوی. معطر
تأنیث طیب، و در تمام معانی با طیب برابر است. ج، طیبات. مقابل خبیثه. قوله تعالی: اء لم تر کیف ضرب اﷲ مثلاً کلمهً طیبهً کشجره طیبه (قرآن 24/14) ، نمی بینی ای محمدیعنی نمیدانی که چگونه مثل زد خدای تعالی که گفت کلمتی پاکیزه چون درختی پاک است. مفسران گفتند: مراد بکلمه پاک گفتن لااله الااﷲ است. (تفسیر ابوالفتح). و نیز قوله تعالی: و جرین بهم بریح طیبه (قرآن 22/10) ، وکشتیها ببرد ایشان را بباد خوش چون باد نرم باشد کشتی خوش رود و راست و آسان رود. (تفسیر ابوالفتوح). - ارواح طیبه، روانهای پاک. در برابر ارواح خبیثه (روانهای پلید و ناپاک). - خمسۀ طیبه، محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین صلوه اﷲ و سلامه علیهم اجمعین. - طیبهالرائحه، خوشبوی. معطر
حوض بزرگ مانندی نزدیک مخرج کاریز. کلمه ای است غیرعربی که داخل لغت عرب گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسطخر، یعنی جایی که آب چشمه یا قنات را در آن گرد کنند، و در وقت ضرورت به مزارع روان کنند. رجوع به طرخ شود
حوض بزرگ مانندی نزدیک مخرج کاریز. کلمه ای است غیرعربی که داخل لغت عرب گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسطخر، یعنی جایی که آب چشمه یا قنات را در آن گرد کنند، و در وقت ضرورت به مزارع روان کنند. رجوع به طرخ شود
مدینه الرسول صلی الله علیه و آله و سلم. قبل انما سمیت بطیبه بنت قیداربن اسماعیل وکانت تسکنها. (منتهی الارب). مدینه. یثرب. طابه. شهری که پیغمبر صلواه الله علیه و آله بدانجا هجرت کرد
مدینه الرسول صلی الله علیه و آله و سلم. قبل انما سمیت بطیبه بنت قیداربن اسماعیل وکانت تسکنها. (منتهی الارب). مدینه. یثرب. طابه. شهری که پیغمبر صلواه الله علیه و آله بدانجا هجرت کرد
یکی بطیخ. (منتهی الارب). واحد بطیخ. (ناظم الاطباء). خربزه. ج، بطاطیخ، یوم بعاث، روزجنگ اوس و خزرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موضعی است نزدیک مدینه که در آنجا میان اوس و خزرج جنگی عظیم واقع شده بود و آن روز جنگ را یوم بعاث گویند. (آنندراج). جنگی است میان اوس و خزرج در جاهلیت. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
یکی بطیخ. (منتهی الارب). واحد بطیخ. (ناظم الاطباء). خربزه. ج، بطاطیخ، یوم بعاث، روزجنگ اوس و خزرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موضعی است نزدیک مدینه که در آنجا میان اوس و خزرج جنگی عظیم واقع شده بود و آن روز جنگ را یوم بعاث گویند. (آنندراج). جنگی است میان اوس و خزرج در جاهلیت. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود