جدول جو
جدول جو

معنی طیخه - جستجوی لغت در جدول جو

طیخه
(رَ)
جایگاهیست در اقاصی ذوالمروه بین ذی خشب و وادی القری. و این لفظ با حاء مهمله نیز آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
طیخه
پتیاره (بلا)، جنگ
تصویری از طیخه
تصویر طیخه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیبه
تصویر طیبه
(دخترانه)
مؤنث طیب، پاک، مطهر، پاکیزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طیره
تصویر طیره
فال بد زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیبه
تصویر طیبه
طیب، خوش بو، پاک دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیره
تصویر طیره
خفت، سبکی، کنایه از مایۀ شرمندگی و خشم، خشم و غضب، خجالت، شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
تأنیث ذیخ. کفتار مادۀ بسیارموی
لغت نامه دهخدا
(را)
چندین قریه بدین نام در دمشق هست که هر یک به قبیله ای علیحده منسوب میباشند. (مراصد الاطلاع ص 269). دهیست به دمشق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ لَ)
طیله الریح، باد نیّحه، مقابل باد نسیجه. رجوع به ’نیّحه’ و ’نسیجه’ شود
لغت نامه دهخدا
(طِ ری یَ)
شهری است نزدیک دمیاط (از توابع مصر). (منتهی الارب) (آنندراج). شهر کوچکی است بین فرما و تنیس بخاک مصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
فال بد. طوره. (منتهی الارب) (آنندراج). (بسکون یاء نیز آمده). سید شریف در شرح مشکوه گفته که: گویند فال اعم است از آنکه خوب باشد یا بد، ولی طیره فقط در فال بد استعمال شود. و اصل این لفظ در مورد سانح و بارح استعمال گردیده. رجوع به سانح و بارح شود. و اعراب زمان جاهلیت را بدین امر اعتقادی بوده و وقوع این امر را در جلب سود و دفع زیان مؤثر میدانسته اند، و پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله وسلم آن را نهی فرموده - انتهی کلامه. قاضی گفته که: عیافه زجر است و آن تفأل بنام رنگ و آواز مرغان باشد چنانچه از دیدن عقاب بعقوبت و غراب بغربت و هدهد بهدایت تفأل زنند. و فرق بین عیافه و طیره آنست که عیافه در فال نیک و بد و طیره فقط در فال بد استعمال شود. و قد تستعمل بالتشاؤم بغیرها - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). شگون بد. تأویل شنوده یا دیده ببدی. ضد فال. فالی بود عرب را با پریدن مرغ. زجر (رجوع به زجر شود). عیافه. و رجوع به ص 168 ج 2 شعوری شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
سبکی، یقال: فیه طیرهٌ،ای خفه و طیش. (منتهی الارب). (در غیاث اللغات و آنندراج طیره را به این معنی با کسر طاء ضبط کرده بنقل از خیابان و برهان و رشیدی و بهار عجم و کشف اللغات و منتخب اللغات). طیروره. (منتهی الارب) :
دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن،
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی.
(گلستان).
، خشم و غضب. (غیاث اللغات) (آنندراج). قهر. (برهان) : [قباد فیروز] سوفرا را با چندین نیکوئی بجای قباد از گفتار بدگویان بکشت تا ایرانیان از طیره او را بگرفتند و بازداشتند و برادرش جاماسب را بنشاندند. (مجمل التواریخ و القصص). و خالد از طیره چندان بکشت که اندازه نبود. (مجمل التواریخ و القصص).
نه دینار داد آن سیه دل نه دانگ
بر او زد به سر باری از طیره بانگ.
سعدی.
به طیره گفت مسلمان گر این قبالۀ من
درست نیست خدایا جهود گردانم.
سعدی.
،
{{صفت}} خشمگین:
چون حیز طیره شد ز میان ربوخه گفت
بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی.
عسجدی.
القادر باﷲ گفت اندر همه اسلام مرا مطیعتر از آن قوم [ماوراءالنهر] نیست معاذاﷲ که من این کار کنم و اگر تو بفرمان من قصد ایشان کنی همه عالم بر تو بشورانم، سلطان محمود از آن سخن طیره شد. (قابوسنامه ص 186). روزی امیر [طغانشاه] با احمد بدیهی نرد میباخت و نرد ده هزاری بپائین کشیده بود و امیر دو مهره در ششگاه داشت و احمد بدیهی دو مهره در یک گاه و ضرب امیر را بود، احتیاطها کرد و بینداخت تا دوشش زند، دویک برآمد، عظیم طیره شد و از طبع برفت و جای آن بود و آن غضب به درجه ای کشید که هر ساعت دست به تیغ میکرد و ندیمان چون برگ بر درخت همی لرزیدند. (چهارمقالۀ نظامی عروضی).
تقویم نو ای معجزۀ طبع سخن
بفرست و به وعده کژم طیره مکن
ترسم که چو تقویم نوم نفرستی
بیحاصل خوانمت چو تقویم کهن.
مجیر بیلقانی.
شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بیمبالاتی غلام طیره شده قلم برگرفت و آن نامه آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). چون این تذکره مطالعت کرد طیره شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 31).
بر ضعیفان و زیردستانت
خشم بیحد مران و طیره مگیر.
سعدی.
گشت قاضی طیره، صوفی گفت هی
حکم تو عدل است لاشک نیست غی.
مولوی.
، خشم آلود:
گفتا چو منی را چه دهی دیدۀ طیره
نفرین به چنین طیره گر خیره نگر بر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ بَ)
تأنیث طیب، و در تمام معانی با طیب برابر است. ج، طیبات. مقابل خبیثه. قوله تعالی: اء لم تر کیف ضرب اﷲ مثلاً کلمهً طیبهً کشجره طیبه (قرآن 24/14) ، نمی بینی ای محمدیعنی نمیدانی که چگونه مثل زد خدای تعالی که گفت کلمتی پاکیزه چون درختی پاک است. مفسران گفتند: مراد بکلمه پاک گفتن لااله الااﷲ است. (تفسیر ابوالفتح). و نیز قوله تعالی: و جرین بهم بریح طیبه (قرآن 22/10) ، وکشتیها ببرد ایشان را بباد خوش چون باد نرم باشد کشتی خوش رود و راست و آسان رود. (تفسیر ابوالفتوح).
- ارواح طیبه، روانهای پاک. در برابر ارواح خبیثه (روانهای پلید و ناپاک).
- خمسۀ طیبه، محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین صلوه اﷲ و سلامه علیهم اجمعین.
- طیبهالرائحه، خوشبوی. معطر
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
امور دشوار که دوری اندازد میان قوم، یقال: اصابتهم طیحهٌ، ای امور فرّقت بینهم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ بَ)
کار بی دغا و فریب. یقال: سبی ٌ طیبه، ای بلا غدر و نقض عهد. (منتهی الارب). برده ای که در او هیچ شبهت نباشد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَ خَ)
حوض بزرگ مانندی نزدیک مخرج کاریز. کلمه ای است غیرعربی که داخل لغت عرب گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسطخر، یعنی جایی که آب چشمه یا قنات را در آن گرد کنند، و در وقت ضرورت به مزارع روان کنند. رجوع به طرخ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مدینه الرسول صلی الله علیه و آله و سلم. قبل انما سمیت بطیبه بنت قیداربن اسماعیل وکانت تسکنها. (منتهی الارب). مدینه. یثرب. طابه. شهری که پیغمبر صلواه الله علیه و آله بدانجا هجرت کرد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بنت العجاج المجاشعی، عیال فرزدق شاعر. رجوع به حاشیۀ ج 4 عیون الاخبار ابن قتیبه چ دار الکتب المصریه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ خَ)
گول و نادان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذِ یَ خَ)
جمع واژۀ ذیخ
لغت نامه دهخدا
(لَ)
عمر. زندگانی، غیبت، درنگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ/ خِ)
بیخ. اصل. (آنندراج) :
چنان بیخه و ریشه های متین
که رگ رانده در مغز گاو زمین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ خَ)
سخت گول. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ خَ)
رجوع به تلخه شود
لغت نامه دهخدا
(بِطْ طی خَ)
یکی بطیخ. (منتهی الارب). واحد بطیخ. (ناظم الاطباء). خربزه. ج، بطاطیخ، یوم بعاث، روزجنگ اوس و خزرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موضعی است نزدیک مدینه که در آنجا میان اوس و خزرج جنگی عظیم واقع شده بود و آن روز جنگ را یوم بعاث گویند. (آنندراج). جنگی است میان اوس و خزرج در جاهلیت. (از مجمع الامثال میدانی). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طیبه
تصویر طیبه
حلال، روا، خوش طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیحه
تصویر طیحه
کار دشوار، بد آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره
تصویر طیره
خجلت و خجالت، شرمسار، خجل، فال بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیسه
تصویر طیسه
پارسی است تیسه بستر بالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طینه
تصویر طینه
اندکی گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطیخه
تصویر بطیخه
واحد بطیخ یک دانه خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیبه
تصویر طیبه
((طَ یّ بِ یا بَ))
مؤنث طیب، جمع طیبات، از اعلام زنان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیره
تصویر طیره
((رِ))
شرم، آزرم، آزردگی، خجل، شرمنده، دلتنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیره
تصویر طیره
((طَ یْ رَ یا طِ یْ رِ))
سبکی، سبکسری، خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیره
تصویر طیره
فال بد
فرهنگ فارسی معین