جدول جو
جدول جو

معنی طیاری - جستجوی لغت در جدول جو

طیاری(طَیْ یا)
طیار و آماده و مهیّا بودن، اصطلاحی بوده است. تریاک مالی
لغت نامه دهخدا
طیاری
تریاک مالی تریاک مالی
تصویری از طیاری
تصویر طیاری
فرهنگ لغت هوشیار
طیاری((طَ یّ))
تریاک مالی
تصویری از طیاری
تصویر طیاری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طخاری
تصویر طخاری
تخاری، از مردم تخارستان، زبانی از شاخه های مستقل زبان های هندواروپایی که مردم تخار با آن سخن می گفتند و اکنون از میان رفته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیفری
تصویر طیفری
طبق، طبقچه، طبق کوچک، برای مثال یکی نیشکر داشت بر طیفری / چپ و راست گردید بر مشتری (سعدی۱ - ۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیاره
تصویر طیاره
هواپیما، طیار، نوعی کشتی تندرو، پرنده
فرهنگ فارسی عمید
(سَیْ یا)
شیخ ابوالعباس بن القاسم بن المهدی السیاری رحمه الله تعالی. دخترزادۀ احمد سیار است و از اهل مرو و شاگرد ابوبکر واسطی است و عالم به حقایق احوال و فقیه وحدیث بسیار داشت. و از برکات صحبت واسطی بدرجه ای رسید که امام صنفی از متصوفه شد. قبر وی در مرو است و مردم برای حاجت بدانجا شدندی و کفایت مهمات طلبیدندی. (از طرایق الحقائق معصوم علیشاه چ محجوب ص 522)
لغت نامه دهخدا
(طُ ری ی)
مرغ فروش. (مهذب الاسماء). بائع الطیر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَیْ یا)
آمادگی و تدارک. (ناظم الاطباء). رجوع به تیار شود
لغت نامه دهخدا
(طَرْ را)
عیّاری. کیسه بری، گربزی
لغت نامه دهخدا
(طُ)
قومی از ایرانیان باستان که در حدود طخارستان میزیسته اند. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2263، 2265، 2264، 2277، 2256، 2258، 2259 شود، لهجه ای که مردم طخارستان بدان تکلم میکردند. زبان تخاری در تداول غالب زبان شناسان امروز، زبانی است هند و اروپائی و شامل دو لهجه که عادتاً آنها را لهجۀ A و لهجۀ B مینامند. این زبان از حیطۀ زبانهای ایرانی خارج است، ولی گاه در کتب اسلامی نام زبان تخاری (طخاریه) به زبانی ایرانی اطلاق شده است، از آنجمله ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه ’آذرخش’ را از ’ایام الطخاریه’ نام میبرد و مقدسی گوید: زبان طخارستان بزبان بلخی نزدیک است. بنونیست نیز بر این عقیده است که زبان ایران به نام تخاری در تخارستان متداول بوده است. (مقدمۀ برهان قاطع چ معین ص 25)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طادیه، بمعنی دیرینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ را)
جمع واژۀ طاهر (بر غیر قیاس) : ثیاب طهاری، جمع واژۀ طهیر
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا)
نسبت است به مشرعهالقیار یا درب القیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طارئه، بمعنی داهیه، حادثه، مصیبت.
- طواری شهادت، اصناف و الوان آن. رجوع به شرایع کتاب الشهادات شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از بنفشه است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یا)
منسوب به فیّار که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا)
حالت و چگونگی عیار. حیله بازی و مکاری. (فرهنگ فارسی معین). فریبندگی و حیله بازی و مکاری و داغولی. (ناظم الاطباء) ، جوانمردی. مروت. مردی. مردانگی. و آن یکی از طرق تربیت قدیم بوده و از اواخر قرن دوم هجری وجود داشته است. رجوع به عیار شود: اگر سیر مروت و عیاری امیر طاهر گویم قصه دراز گردد، اما یک حکایت یاد کنم. (تاریخ سیستان) ، تردستی و زیرکی:
ببینی نشنوی تو قول او را
نبیند کس چنین هرگز عیاری.
ناصرخسرو.
به راه ستوران روی می بدین در
به چاه اندر افتاده از بس عیاری.
ناصرخسرو.
بادام دو چشم تو به عیاری و شوخی
صد بار به هر لحظه درکند شکسته.
سوزنی.
به عیاری توان رفتن ره عشق
که این ره دامن تر برنتابد.
خاقانی.
به عیاری ز جای خویش برجست
برابر دست خود بوسید و بنشست.
نظامی.
به عیاری برآر ای دوست دستی
برافکن لشکر غم را شکستی.
نظامی.
دیده نگه داشتیم تا نرود دل
با همه عیاری از کمند نجستیم.
سعدی.
شبی گر جهد گربه هفتاد بام
به عیاریش برنیارند نام.
امیرخسرو.
، طراری. سرقت. دزدی: چه دانید اگر این هم ازجملۀ دزدانست، به عیاری درین کاروان تعبیه شده. (گلستان).
دل به عیاری ببردی ناگهان از دست من
دزد در شب ره زند تو روز روشن میبری.
سعدی.
- عیاری کردن، عیارپیشگی. عیاری را پیشۀ خود ساختن:
زآن طرۀ پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هرکس که عیاری کند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غُ را)
جمع واژۀ غیران. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (تاج العروس). و نظیر این جمع (که مفرد آن مفتوح باشد و جمع آن مضموم) جز سکاری ̍ و عجالی ̍ نیامده است. (از تاج العروس). رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
جمع واژۀ غیری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غیری ̍ شود، جمع واژۀ غیران. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (تاج العروس). رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوب است به خیار. که ابن مالک بن زین بن کهلان باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ یْ یا)
بزرگ نره. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابراهیم بن عبدالرحمن بن علی بن موسی بن خضر خیاری مدنی شافعی. یکی از مشاهیرحدیث و فنون ادب و تاریخ و شعر عرب است که بسال 1037 هجری قمری زاده شد و بسال 1083 هجری قمری درگذشت او راست اشعار و رسائل زیبا. ابتداء بنزد پدر علم آموخت وسپس ملتزم میرماه بخاری شد و سپس خود مرد میدان علم گشت و به دمشق رفت و مورد توجه اهالی گشت و بعد به بلاد روم و از آنجا دوباره به دمشق آمد و از دمشق بمصر رفت و سپس عازم مدینه شد و در آنجا رحل اقامت افکند و بدرس و نگارش پرداخت و سپس جان سپرد. می گویند مرگ او بر اثر مسمومیت بود. کتاب معروف او تحفهالادباء و سلوهالغرباء است که معروف به رحلهالخیاری می باشد وآن شرح سفر اوست از مدینه به روم و مصر و شام. (از معجم المطبوعات). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 301 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع در 12 هزارگزی باختر اهرم و جنوب خاوری کوه فلانک با 345 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). در فارسنامۀ ناصری آمده است که قریه ای است بچهار فرسنگی میانۀ جنوب و شرق سنگستان (فارس]
لغت نامه دهخدا
(حَ را / حُ را)
جمع واژۀ حیران. مردان سرگشته. سرکشتگان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حیران شود
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یا ری یَ)
فرقه ای از غالیۀ تناسخیه که قائل بتناسخ و منسوب بجعفر بن ابیطالب عم پیمبر اکرم صلواه الله و سلامه علیه میباشد. (مفاتیح خوارزمی ص 19)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیاری
تصویر عیاری
حیله بازی و مکاری، فریبندگی و حیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیاره
تصویر طیاره
کشتی سریع تیز رو، هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراری
تصویر طراری
کیسه بری بریکبری ترفندگری کسیه بری، دزدی، گربزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاری
تصویر حیاری
جمع حیران، سرگشتگان، جمع حیران، سرگشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیاره
تصویر طیاره
((طَ یّ رَ یا رِ))
کشتی تیزرو، هواپیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراری
تصویر طراری
کیسه بری، حیله گری
فرهنگ فارسی معین
موذی بودن
دیکشنری اردو به فارسی
زیبایی، عزیزم
دیکشنری اردو به فارسی
ساخت، آماده سازی، آمادگی
دیکشنری اردو به فارسی