- طوع
- فرمانبرداری، اطاعت، منقاد شدن
معنی طوع - جستجوی لغت در جدول جو
- طوع ((طُ))
- فرمان بردن، فرمانبرداری
- طوع
- اطاعت کردن، فرمان بردن، فرمان برداری، کنایه از فرمانبردار، مطیع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برضا، بمیل، برغبت
خوش منشی، فرمانبری گردن گذاری، نامزدی، فرمانبرداری کردنمنقاد شدن، داوطلب گردیدن، مستحبی بجاآوردن کاری بقصد عبادت و نیکی انجام دادن، فرمانبرداری، خوش منشی
بلند شدن، برآمدن و بلند گردیدن
عمل مستحب کردن، کاری به قصد نیکی و عبادت انجام دادن، فرمان برداری کردن، منقاد شدن، داوطلب شدن
پیوند گسل
آنکه به طوع جهاد کند بی آنکه بر وی واجب باشد
جمع نطع، سفره های چرمی چرمخوانها
خواهی نخواهی، خواه ناخواه
خوش و ناخوش خواه و ناخواه خواهی نخواهی
بمیل یا با جبار خواه و ناخواه خواهی نخواهی. یا طوعا اوکرها
خوش و ناخوش خواه و ناخواه خواهی نخواهی
اسپ رام
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، فرزندگشتاسپ پادشاه کیانی
درازا، درازنا
برآمد، پگاه، بردمیدن
سرشت، منش، چاپ
گونه
کناد ماهی تالاب ماهی
از بیخ کندن بر کندن
ترس، فزع، بیم داشتن
تننده جولاهه (عنکبوت)
گرسنگی
جانب از هر چیزی، آرامش شب
گربگو از درختان پراکنده پریشان
جشن، شادی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
اولین شکوفۀ درخت خرما