جدول جو
جدول جو

معنی طوط - جستجوی لغت در جدول جو

طوط
مار، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، پنبه، (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء)، قطن، (فهرست مخزن الادویه)، قطن بردی، لوئی،
مرد بلندبالا، (منتهی الارب)، مرد دراز، (مهذب الاسماء)، دراز، (منتخب اللغات)،
باشه، (منتهی الارب)، شب پره، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، خفاش،
خرد، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، ریزه، مرد سخت پیکار، (منتهی الارب)، شدیدالخصومه، (منتخب اللغات)، دلیر، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، گشن تیزشهوت، (منتهی الارب)، شتر مست و بیقرار برای گشنی، (منتخب اللغات)، ج، اطواط
لغت نامه دهخدا
طوط
(حَ رَ بَ)
طیوط. تیزشهوت گردیدن گشن. بانگ کردن گشن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طوط
مار، پنبه، بلند بالا مرد، باشه، شب پره، خرد و ریزه، سخت پیکار، دلیر، گشن تیزورن (ورن شهوت)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوس
تصویر طوس
(پسرانه)
فرزند نوذر پادشاه پیشدادی ملقب به زرینه کفش، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوطی
تصویر طوطی
(دخترانه)
پرنده سبز رنگ و سخنگوست و نام برخی زنان در فارسی دری است.، پرنده ای که بیشتر در نواحی استوایی و جنگلها زندگی می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوش
تصویر طوش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، فرزندگشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند، برای مثال در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم (حافظ - ۷۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوطک
تصویر طوطک
طوطی، پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
خط ها، دست خط ها، سندها، سطرها، حکم ها، جمع واژۀ خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شطوط
تصویر شطوط
شط ها، رودخانه های بزرگ، جمع واژۀ شط
فرهنگ فارسی عمید
طائری است که آن را عطیطوی نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نازکی بدن و خوبی آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بطّ. (ناظم الاطباء). رجوع به بط شود، آنچه را که خافضه از زن قطع میکند. (ناظم الاطباء). آنچه که ختانه بگذارد از زن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بلندی میان لب بالا که اندکی دراز شود و آن مرد را ابظر خوانند. (آنندراج). تندی میان لب پایین. (ناظم الاطباء). تندی میان لب بالایین. (آنندراج) (منتهی الارب). بلندی میان لب فرودین. (مهذب الاسماء) ، سر پستان گوسپند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، بظاره الشاه، تندی کنارۀ فرج گوسپند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطّ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَوْ وَ)
سبک شتاب رو. (منتهی الارب). الخفیف الکمیش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤلف لباب الانساب مینویسد: گمان میرود محله ای است به بغداد به نواحی الدور، و معلوم نیست که این همان قطوطا است یا غیر آن، و به گمانم این دو یکی است. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(طو طَ)
طوطی. ببغاء. اسم عامی طوطی است که بعربی ببغاء نامند. (فهرست مخزن الادویه) : و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان) جانوران گوناگونند، چون پیل و گرگ و طاووس و کرکوی و طوطک و شارک و آنچه بدین ماند. (حدود العالم).
بر الواح ایوان کیوان مثالش
سپیدآب قمری و زنگار طوطک.
؟ (از جنگی خطی مورخ به 651 هجری قمری).
، نام سازی است و در عرف الغوزه خوانند. میرنجات راست:
ارغنون و نی و قانون برد از دل شک را
کوک کن توتک و طنبور و دف و تنبک را.
(از آنندراج).
و در تداول محلی گناباد بر سازی دهنی که از گل پخته سازند اطلاق شود و در شمار بازیچه های کودکان است. رجوع به مقالۀ آلات موسیقی ایران قدیم در مجلۀ موسیقی شمارۀ 6 دورۀ 3 ص 67 شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شطّ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شط شود
لغت نامه دهخدا
حبهالخضراست. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سند. نوشته گواهی: بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جملۀ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض).
- خطوط شعاعی، مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد
لغت نامه دهخدا
(طو طَ)
دهی از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده در 48 هزارگزی جنوب خاوری سوریان. کوهستانی و معتدل با 125 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت. راه آن فرعی است. پاسگاه ژاندارمری دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
پرنده ای است سبزرنگ از طایفۀ پسیتاسیده، و بمناسبت سهولت تقلید آوای آدمی قابل ملاحظه است، طوطیان عموماً در نواحی گرم و رطوبی افریقا و هند زیست میکنند، ببغاء، طوطک، معرب توتۀ هندی است، (فهرست مخزن الادویه)، معرب توتی و آن طائری است سبز که بعرف آن را طوطا نامند و شکرشکن، شکرفشان، شکرمقال، شکرین مقال، شیرین زبان، شیرین سخن، شیرین تکلم، شیرین گفتار، خوش نوا و خوش حرف از صفات اوست، (آنندراج) :
در کف لالۀ خودروی نهد سرخ قدح
زاغ همچون پر طوطی شود از سبز گیاه،
فرخی،
الا تا درآیند طوطی و سارک (شارک)
الا تا سرایند قمری و ساری،
زینتی،
بلی نعامه و طوطی دو طایرند ولیک
غذای آن شکر آمد غذای این اخگر،
ازرقی،
طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو
بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب،
خاقانی،
ای عندلیب گلشن جان زارنال زار
کزشاخ شرع طوطی حاضرجواب شد،
خاقانی،
طوطی آمد با دهانی پرشکر
در لباس فستقی با طوق زر،
عطار،
مرحبا ای طوطی طوبی نشین
پوششت حیله ست و طوقت آتشین،
عطار،
اگر طوطی زبان می بست در کام
نه خود را در قفس میدید و نه دام،
وحشی،
- امثال:
طوطی ز زبان خویش در دام افتاد،
؟
- طوطی پس آینه، شخصی که در پس آئینه نشسته حرفها زند برای تعلیم دادن طوطی کذائی بنوعی که منظور است و این طوطی کذائی که مقابل و مواجه آئینه است عکس خود را در آن آئینه مشاهده کرده گمان برد که این حرف حریف اوست غافل از آن طوطی که پس آئینه است، و همین مقصود است درین بیت خواجۀ شیراز:
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم،
و هم او راست:
در لباس بشرٌ مثلکم ارشاد رسول
فضل من بهرتو طوطی ّ پس آینه است،
(از آنندراج)،
- طوطی خط، کنایه از جوان سبزخط، ملا سالک قزوینی راست:
طوطی خطی که طعنه زند بر شکر لبش
دارم سری چو فاخته بر دور غبغبش،
(از آنندراج)،
- طوطی زرین نفس، کنایه از قلم است، (آنندراج)،
- طوطی صاحب سلامت گو، طوطی که آن را صاحب سلامت تعلیم کرده باشند و اکثر اوقات اینچنین میگفته باشد، ملا قاسم مشهدی راست:
در میان نوخطان باقی همه نیرنگ توست
طوطی صاحب سلامت گو خط شبرنگ توست،
(از آنندراج)،
- طوطی صحرا، کنایه از سبزه است، (آنندراج) (برهان)،
- طوطیک، مصغر طوطی:
ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست
طوطیکان با حدیث قمریکان با انین،
منوچهری،
هر طوطیکی سبزقبائی دارد
هر آهوکی چرا به راغی دارد،
منوچهری،
- طوطی مقال، کنایه از فصیح است، (آنندراج)،
- طوطی نوائی، بمعنی طوطی مقال که کنایه از فصیح است، (آنندراج)،
- طوطی وار آموختن (از بر کردن) مطلبی، بی تعقل و اندیشه در فهم مقصود و مفهوم به آموختن یا از بر کردن لفظ بسنده کردن، از بر کردن الفاظ بی درک معانی آنها، چون طوطی سخنی را از بر کرده گفتن بی دانستن معنی آن
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل در 10 هزارگزی باختر سکوهه و 7 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم و معتدل با 3400 تن سکنه، آب آن از رود خانه هیرمند، محصول آنجا غلات و لبنیات و پنبه و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه، گلیم و کرباس بافی، راه آن فرعی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شطوطی. ماده شتر بزرگ و درازکوهان. ج، شطائط. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن اشتر که هر دو پهلوی کوهان او بزرگ بود. (مهذب الاسماء). رجوع به شطوطی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر به معنی شطّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دشوار کردن بر کسی و ستم نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به شط شود، دور شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمین نشیب، ناقۀ اصیل تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطوط
تصویر قطوط
جمع قط، گربگان گربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
ددگاو از جانوران، جمع خط، سمیره ها، کشک ها، دبیره ها جمع خط. خط ها، نبشته ها، رشته ها راهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوطک
تصویر طوطک
نادرست نویسی توتک دودک از پرندگان طوطی
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست سبز رنگ که دارای منقار خمیده میباشد، بمناسبت سهولت تقلید آوای آدمی قابل ملاحظه است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شط، شهرودان و دور شدن، سخت گرفتن، ستم کردن رود بزرگ که وارد دریا شود، جمع شطوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطوط
تصویر خطوط
((خُ))
جمع خط، خط ها، بنفشه ها، رشته ها، راه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوطی
تصویر طوطی
پرنده ای از راسته طوطیان، دارای پرهای سبز و زرد و قرمز و زبان گوشتی و منقار خمیده و قوی که می تواند اصوات را تقلید کند
فرهنگ فارسی معین
دیدن طوطی، دلیل فرزند و غلام بود. اگر بیند طوطی از دست او بپرید، دلیل که فرزندش سفر کند. اگر بیند که طوطی با وی سخن گفت، دلیل که کاری کند که مردم را از آن عجب آید. طوطی ماده درخواب، دلیل بر دختر دوشیزه کند و طوطی نر، دلیل بر مردی پاکدل یا غلامی پارسا باشد. محمد بن سیرین
دیدن طوطی درخواب بر سه وجه باشد. اول: فرزند. دوم: دختری دوشیزه. سوم: شاگردی جلد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
طوطی، پرنده ای که بومی البرز نیست
فرهنگ گویش مازندرانی