جدول جو
جدول جو

معنی طورسرا - جستجوی لغت در جدول جو

طورسرا
به یونانی سکر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
فضای سرپوشیده در مدخل عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنرسرا
تصویر هنرسرا
آموزشگاهی که در آنجا صنعت و هنر تعلیم داده شود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ)
مورسره. مورسرج. مورسارج. (یادداشت مؤلف). رجوع به مورسارج و مورسرج شود
لغت نامه دهخدا
(طُوْ وَ)
دهی از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس. در 40 هزارگزی خاور حاجی آباد و 5 هزارگزی باختر راه سیاهو. کوهستانی و گرمسیر با60 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا خرما و غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
عود بلسان را گویند و بجای سین ثای مثلثه هم بنظر آمده است، (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به قورثا شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
محوطه ای در مدخل سرای که مسقف است. (فرهنگ فارسی معین). گشادگی که درچند اطاق یا راه روها بدان باز شود: سرسرای عمارت
لغت نامه دهخدا
ادوار (1858- 1936 میلادی)، ریاضی دان فرانسوی که در لانزاک متولد شد، وی به وجودآورندۀ آنالیزهای بسیار دقیق و کوچک است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان قشلاق کله رستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر، در 11 هزارگزی مغرب چالوس و یک هزارگزی جنوب جادۀ چالوس به تنکابن، در دشت مرطوب معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سرداب رود، محصولش برنج و لبنیات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
مورسارج. مورسرک. معرب مورسره و آن خروج طبقۀ عنبیه است و آن ابتدا به قدر سر مور باشد. (آنندراج) (غیاث). معرب مورسرک. مورسارج. مورسره. خروج طبقۀ عنبیه است آن گاه که به اندازۀ سر موری قرنیه بشکافد به قرحه ای یا بثره ای یا جراحتی که بر آن وارد آید. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مورسارج شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ سَ)
مدرسه ای که در آن انواع هنر را به شاگردان آموزند.
- هنرسرای عالی، مدرسه عالی که در آن انواع هنرآموزند
لغت نامه دهخدا
(رَ)
که به طرف نور گراید. که رو به منبع نور و روشنائی کند، (اصطلاح گیاه شناسی) گیاهی که به طرف نور گراید. رجوع به نورگرایی شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ رِ)
یکی از دهات بلوک فخر عمادالدین از توابع استرآبادرستاق که در وقفنامۀ مورخ سال 989 هجری قمری / 1581 میلادی در تصرف سادات شیرنگ میباشد، نامی از آن برده شده است. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 127)
لغت نامه دهخدا
واحه هایی است در صحرای الجزایر نزدیک واحه های توات و تیدیکلت که 36000 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ اَ کَ)
شعرسرای. رجوع به شعرسرای شود
لغت نامه دهخدا
ابن مراد، بر شرح وقایۀ صدرالشریعۀ ثانی تعلیقه ای دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان فومن. واقع در 4هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 10هزارگزی شمال ماسال. جلگه و معتدل و مرطوب. دارای 266 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه شاندرمن. محصول آنجا برنج و ابریشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. واقع در 5هزارگزی خاور رضوان ده و یک هزارگزی راه آهن پونل به کپورچال. محلی است جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و دارای 586 تن سکنه است. آب آن از چاف رود و شفارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، ابریشم، صیفی و شغل اهالی زراعت و مکاری است. 15 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
اسبی که رنگ آن بسرخی گراید، بور، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پُ سِ)
نام پادشاه شهر کلوسیوم. و کلوسیوم در خطۀ قدیمۀ اتروریا از ایتالیا واقع است، پورسنا در 508 قبل از میلاد ببهانۀ اعادۀ تارکین به تخت سلطنت بروم لشکر کشید و آن کشور را ضبط کرد ولی در همان اوان مغلوب شد و لاتن ها روم را از چنگ وی برون آوردند و فقط پاره ای از اراضی روم در دست وی ماند
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش سرولایت شهرستان نیشابور، در 12 هزارگزی جنوب غربی چگنۀ بالا، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 442 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از دهات مازندران و استرآباد است. (مازندران و استرآباد رابینو ص 41)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
گشادی که در چند اطاق یا راهروها بدان باز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورسا
تصویر قورسا
یونانی تازی گشته چوب گوج بن (بلسان) از گیاهان چوب درخت بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورسار
تصویر بورسار
اسبی که رنگ آن بسرخی گراید بور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورسری
تصویر پورسری
ارتباط پدر بر فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
((~. سَ))
راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
هال
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کلارستاق شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
سر قبر، کنار گور
فرهنگ گویش مازندرانی
راه باریک
فرهنگ گویش مازندرانی
دیگر، دوّم
دیکشنری اردو به فارسی