جدول جو
جدول جو

معنی طوبا - جستجوی لغت در جدول جو

طوبا
طوبی، درختی در بهشت، رجوع به طوبا شود:
پشت این مشت مقلد کی شدی خم از رکوع
گرنه در جنت امید سایۀ طوباستی،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوبی
تصویر طوبی
(دخترانه)
نام درختی در بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توبا
تصویر توبا
بزرگ ترین و بم ترین ساز بادی، که از برنج ساخته می شود و دارای چند پیستون، لولۀ دراز پر پیچ و خم و دهانۀ پهن رو به بالا می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوبا
تصویر قوبا
هر نوع بیماری پوستی همراه با بثورات، بریون، گریون، گوارون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طولا
تصویر طولا
درازتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
درختی در بهشت، برای مثال به باغی در او سایۀ شاخ طوبی / به باغی در او چشمۀ آب کوثر (فرخی - ۵۴)
خوشا
فرهنگ فارسی عمید
به لغت زندو پازند، دزد و راهزن و قطاع الطریق را گویند، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، هزوارش ’زوبا’، ’زوبا’، پهلوی ’دژد’ (دزد) ... قرائت غلط بجای ’گوبا’، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
غلام عمونی که پیشوای مخالفان بنای هیکل ثانی بود، چون وی از دختران اعیان و اشراف در سلک ازدواج خود میداشت بدان لحاظ همواره با بزرگان یهود مراسله و مکاتبه همی نمود و نحمیا را تهدید میکرد و در غیاب نحمیا منزل و مقام خود را در یکی از غرفات هیکل قرار داد و چون نحمیا مراجعت کرد وی را از آنجا رانده منزل وی را تطهیر فرمود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
شخصی که اولاده اش از بابل به ازروبابل مراجعت نمود اما نتوانست نسب خود را معین نماید که اسرائیلی میباشند زیرا که نسب نامۀ خانوادۀ آبای خود را گم کرده بودند، (از قاموس کتاب مقدس)
لاوی که یهوشافاط برای تعلیم به یهودا ببلاد یهودا فرستاد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قصر الطوب، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(با / بی)
نام درختی است در بهشت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نام درختی است در بهشت که بهر خانه از اهل جنت شاخی از آن باشد و میوه های گوناگون و خوشبوئی از آن حاصل آید... و هندیان آن را کلپ برچهه خوانند. (غیاث) (آنندراج) :
بباغی در او سایۀ شاخ طوبی
بباغی در او چشمۀ آب کوثر.
فرخی.
درختی ساختم مانند طوبی خرم و زیبا
که هر لفظیش دیناریست هر معنیش خرمائی.
ناصرخسرو.
سایه و مایه که دولت را و نعمت را از اوست
از درخت طوبی و از چشمۀ کوثر گرفت.
مسعودسعد.
نهاد گوئی رضوان بشاهراهش بر
میان هر دو سه گامی نهالی از طوبی.
ابوالفرج رونی.
چو طعنه هاست که اطفال باغ می نزنند
به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را.
انوری.
تحفۀ بزم اوست مریم وار
هرچه طوبی به نوبر افشاند.
خاقانی.
فیض هزار کوثر و زین ابر یک سرشک
برگ هزار طوبی و زین باغ یک گیا.
خاقانی.
آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد
طرفه بود که چشم به طرفا برافکند.
خاقانی.
بر آتش هرکه مدح تو خواند
جز طوبی و ضیمران ندیده ست.
خاقانی.
هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه
کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است.
خاقانی.
بی منت نامیه درختت
افراخته تر ز شاخ طوبی.
سیف اسفرنگی.
صاحب آنندراج گوید: طوبی قامت و طوبی قد از اسمای محبوب است. خواجه آصفی راست:
ز طوبی قامتان بس باشدم سرو خرامانم
چرا قمری صفت هر لحظه بر شاخی دگر باشم.
و نیز آصفی راست:
آصفی طوبی قدان را نشئه ای میشد بلند
التماس جرعه ای زآن مجلس عالی کنم.
، بهشت به لغت هندیه. (منتهی الارب) (المعرب). نامی است بهشت را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(با)
تأنیث اطیب. پاک. پاکیزه، رام، حسنی ̍. نیکو، برگزیده، سخ. خوش. (منتخب اللغات) :
نبید پیش من آمد بشاطی برکه
بخنده گفتم طوبی لمن یری عکه.
منوچهری.
طوبی بر آن قلم که بعنوان نامه بر
بوحرب بختیار محمد کند همی.
منوچهری.
- طوبی لک ، طوبی لک ، سخ تو. خنک تو را. خوش بحال تو. خوشا بحال تو.
- طوبی لکم، طوبی لکن، سخ شما را. خنک شما را. خوش بحال شما. خوشا بحال شما.
- طوبی لنا، خنک ما را. خوش بحال ما. خوشا به حال ما.
- طوبی لهم، طوبی لهن، خنک آنان را. خوش بحال آنان. خوشا بحال آنان:
بخوان تو آیۀ طوبی لهم ز حسن مآب.
؟
- طوبی لی، خنک مرا. خوش به حال من. خوشا بحال من
جمع واژۀ طیبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
کلمه ای است ماخوذ از لغت توپو اسپانیایی که در آن زبان تنها بمعنی موش کور است اما در عربی که آن را با ’ب’ نوشته اند بمعنی مطلق موش است. رجوع به دزی ج 2 ص 65 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام ماهیست در تاریخ قبط قدیم. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(طَوْ وا)
خشت پز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خشونت و درشتیی است که در ظاهر پوست بدن به هم رسد با خارش بسیار و از آن قشور دایم جدا میگردد تا صحت یابد و در ابتدا دانۀ اندک صلبی پیدا میشود و یا داغی و خارش بسیار میکند و بعد اندک آب لزجی از آن تراوش میکند و روز بروز زیاده میگردد و از امراض مسری است، و بر دو نوع است: سرخ و سیاه، سرخ آن نازک تر و خارش آن کمتر و سیاه آن ضخیم تر و خارش آن بیشتر است، بسیار آن خصوصاً سیاه ضخیم و آنچه از آن رطوبت صدیدی لزج عفن تراوش نماید و زود منتشر شود و اطراف خود را متقرح و فاسد سازد، بسیار ردی و مقدمۀجذام است و قوبای منتشر را برص اسود اطلاق میکنند و گاه قوبا در دماغ ظاهر میشود و علامت و سبب آن قریب به علامت و سبب حمرۀ دماغ و لازم آن حکه دماغ است، (بحر الجواهر) (فرهنگ نظام از مجمع الجوامع)، قوبا بریون، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، رجوع به قوباء شود، زفت مطلق یا زفت یابس، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
کشوری است جمهوری در امریکای مرکزی که از قسمت بزرگی از جزایر آنتیل تشکیل یافته و در جنوب فلوریداواقع است و 114522 کیلومتر مربع مساحت و 7068000 تن سکنه دارد، پایتخت این کشور هاوانا و شهرهای عمده آن ماریانائو، سانتیاگو، کاماگی، ماتانزاس و سیانفوگوس است، جزیره از جلگه و دشت آهکی تشکیل یافته و فقط در جنوب کوهستانی است، کوبا بزرگترین صادرکننده شکر در جهان است و کشت توتون و قهوۀ این کشور نیز حائز اهمیت است، معادن مس و کرم و مخصوصاً منینز و آهن آن قابل ملاحظه است،
کریستف کلمب به سال 1492 میلادی در اولین سفر خود به ساحل این کشور رسیدولی تا سال 1511 فتح نشد و در همین سال دیه گو ولاسکز آن را به مستعمرات و متصرفات اسپانیا ضمیمه کرد و تا سال 1795 این مستعمره تابع سن دومینگ بود و در این سال مرکزیت به جزیره کوبا انتقال یافت، مردم کوبابرای کسب استقلال در سال 1878 میلادی دست به انقلاب زدند اما بی آنکه نتیجه ای گرفته شود به وسیلۀ ژنرال مارتنیز کامپوس اسپانیایی سرکوب شدند، کوشش و استقلال طلبی مردم کوبا چندین سال ادامه داشت تا سرانجام در سال 1895 میلادی با مداخلۀ ممالک متحدۀ امریکا عهدنامۀ پاریس امضاء گردید و اسپانیااز دخالت در امور کوبا ممنوع شد، ممالک متحدۀ امریکا تا سال 1902 میلادی بر این جزیره حکومت داشت و حقوق کنترل امریکا در این کشور تا سال 1934 میلادی ادامه یافت، در سال 1959 میلادی باتیستا دیکتاتور این کشور به وسیلۀ یک قیام مسلحانۀ سوسیالیستی به رهبری فیدل کاسترو ساقط گشت و اصلاحات اساسی در مورد مالکیت زمین در این کشور انجام گرفت و مؤسسات امریکایی ملی شد، (ازلاروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
شوربا، آهار نساجان. (ناظم الاطباء). رجوع به شوربا شود
لغت نامه دهخدا
از ’بو’ گوشت بز کوهی + با (آش)، (حاشیۀ برهان چ معین)، آشی را گویند که از گوشت بز کوهی پخته باشند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء)، و رجوع به ’بو’ و ’با’ شود، ظرفی که از گل حکمت (طین الحکمه) ساخته باشند و طلا و نقره و امثال آن در آن بگدازند و معرب آن بوتقه و بعربی خلاص گویند، (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، بوتۀ زرگری، (ناظم الاطباء)، ظرفی که زرگران، سیم و زر در آن گدازند و گاه نیز گویند، (انجمن آرا)، بوته را معرب کرده ’بوتقه’ گویند، (از انجمن آرا) (آنندراج)، ظرفی که از گل سازند و زر و سیم و مانند آن در آن گدازند و بوتقه، معرب آن است، (رشیدی)، ظرف کوچکی که از گل سازند و در آن طلا و نقره گدازند، (غیاث اللغات)، در زرگری ظرف گودی است، تا طلا را بخود بکشد و شمش را در آن می نهند و در کوره میگذارند تا ذوب شود، (یادداشت بخط مؤلف) :
نوای ناله غم اندوته دونو
عیار زر خالص بوته دونو
بوره سوته دلان گرد هم آئیم
که قدر سوته دل، دل سوته دونو،
باباطاهر (دیوان)،
اگر نیستم من ستم یافته
چو آهن به بوته درون تافته،
سپیده دمش گشت و کوره سپهر
هوا بوتۀ زر گدازنده مهر،
اسدی،
تو گفتی یکی بوته بد ساخته
بجوشیدگی سیم بگداخته،
اسدی،
پراکنده سیماب در هر مغاک
چو در بوته بگداخته سیم پاک،
اسدی،
نه نه که گر فلک بودم بوته
و آتش بود اثیر نه بنگدازم،
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 463)،
نگرفتت عیار اثیر فلک
که مگر بوتۀ عیار نداشت،
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 62)،
تو گویی که در بوتۀ کارزار
زبرجد همی حل کند بهرمان،
مسعودسعد،
یک من نرم آهن بیاورد ... و به آتش اندربرد تا بگدازد و ببوته اندربگردد، (نوروزنامه)،
تا خاک مرا بقالب آمیخته اند
بس فتنه که زین خاک برانگیخته اند
من بهتراز این نمیتوانم بودن
کز بوته مرا چنین برون ریخته اند،
(منسوب به خیام)،
بادیه بوته است و ما چون زر مغشوشیم راست
چون بپالودیم از او خالص چو زر کان شویم،
سنایی،
تاج دولت بایدت زر سلامت جوی لیک
آن زر اندر بوتۀ عالم نخواهی یافتن،
خاقانی،
زر نهاد تو چون پاک شد به بوتۀ خاک
نه طوق و تاج شود چون ز بوته گشت جدا،
خاقانی،
در بوتۀ خاک سازی اکسیر
آتش ز اثیر و آسمان دم،
خاقانی،
دوش آمد و گفت از آن ما باش
در بوتۀ امتحان ما باش،
عطار،
چنان نمود مرابوته های سیم شگفت
که بوته های زر اندر میان آتشدان،
کمال الدین اسماعیل،
کافران قلبند و پاکان همچو زر
اندر این بوته درند این دو نفر،
مولوی،
سیاه سیم زراندود چون به بوته برند
خلاف آن به در آید که خلق پندارند،
سعدی،
زین بوتۀ پر از خبث و غش گریز از آنک
خوش نیست دربلای سرب مانده کیمیا،
سراج الدین قمری،
بر آن تیر کز شستش آمد به در
سوی بوته شد راست مانند زر،
سلمان ساوجی،
خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوتۀ هجران کنند،
حافظ،
- بوتۀ خاک، کنایه از بدن و قالب انسان، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)،
- بوتۀ زرگری، ظرفی که از گل حکمت (طین الحکمه) سازند و طلا و نقره و مانند آن را در آن بگدازند، (از فرهنگ فارسی معین)،
، بچۀ آدمی و سایر حیوانات را گویند، عموماً و بچۀ شتر، خصوصاً، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) (جهانگیری) (رشیدی)، بچۀاشتر، (غیاث)، نشانۀ تیر، (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، نشانۀ تیر، چه در امثال است که: بوتۀ ملامت شدیم، کنایه از این باشد که هدف تیر ملامت شده ایم، (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین)، زلف، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 512) :
بوته بر عارض آن نگار نهاد
دل ما را به عشق خار نهاد،
(لغت فرس اسدی)،
، نقاشی بر صفحۀ آئینه و محبره که قلمدان گویند و امثال آن از لباس و شال کنند و آنرا گل و بوته گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، گلی که بر روی پارچه وجز آن نقش کنند و گل و بته، بته جقه ای ... (فرهنگ فارسی معین)، گلی که بر روی پارچه و جز آن نقش می کنند، (ناظم الاطباء)،
- بوته امیری، نقشه ای از نقشه های قالی است، (یادداشت بخط مؤلف)،
- بوته جقه ای، بته جقه ای، نقشی چون جقه، رجوع به جقه شود،
- گل و بوته، نقش گل و گیاه که نقاش میکشد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دیه های دجیل بغداد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از شاگردان مورولو اسپانیائی که در قرن 17 میلادی میزیسته و در نقاشی از طبیعت تقلید میکرده است. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 313 شود
لغت نامه دهخدا
حصنی است از اعمال حمص یا حماه، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابن یافث بن نوح، کسی که بسرزمین اسپانیا درآمد و بدین مناسبت آنجا اندلس نام یافت، (الحلل السندسیه ج 1 ص 33 از نفح الطیب)
لغت نامه دهخدا
میش نر را طوبال نامند، (فهرست مخزن الادویه)، و لایقال للکبش طوبال، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
نوعی از ماهی (قزوینی نوعی از طوبار آورده است)، (دزی ج 2 ص 66)
لغت نامه دهخدا
یک آگور کنگر خود روی از گیاهان، پنجمین ماه میخی (میخ قطب) کنگر فرنگی وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
نام درختی است در بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
به درازا از درازی از طول بدرازا مقابل عرضا: آن دیار روم و از جانب دیگر تا مصر طولا و عرضا بضبط ما آراسته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبا
تصویر طلبا
جمع طلیب، جست و جو گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوبا
تصویر حوبا
نفس، تن انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوبا
تصویر اوبا
میلی که در بیابانها و صحاری بر افرازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوبا
تصویر بوبا
آشی که از بن کوهی پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواب
تصویر طواب
خشت پز آگور پز کوره پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
خیر و خوشی، سعادت، بهشت، نام درختی در بهشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوبی
تصویر طوبی
((با))
مؤنث اطیب. پاکیزه، پاکیزه تر
فرهنگ فارسی معین