جدول جو
جدول جو

معنی طوارف - جستجوی لغت در جدول جو

طوارف
(طَ رِ)
جمع واژۀ طارف، چشمها، گویند: لاتراه الطوارف. (منتهی الارب). چشمان. (منتخب اللغات) ، دد که برباید شکار را، خیمه و خرگاه دامنها درواکرده جهت نگریستن ماوراء آن. (منتهی الارب). خیمه که دامن او برداشته شود تا بیرون نظر کرده شود. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
طوارف
جمع طارف، نو یافته ها به گونه رمن چشم ها نوآوری ها هوشساخته ها جمع طارف، چشمها، ددان که شکار را بربایند، خیمه ها و خرگاههای دامن وا کرده جهت نگریستن ماورا آن
فرهنگ لغت هوشیار
طوارف
((طَ رِ))
جمع طارف، چشم ها، خیمه ها و خرگاه های دامن واکرده جهت نگریستن ماوراء آن، ددان که شکار را بربایند
تصویری از طوارف
تصویر طوارف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارف
تصویر وارف
ممتد، وسیع، گسترده، ویژگی گیاه سبز و گوالیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوارف
تصویر عوارف
جمع واژۀ عارفه، مؤنث واژۀ عارف، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوایف
تصویر طوایف
طایفه ها، جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است، قوم ها، تیره ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ طایفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طارف
تصویر طارف
مال نو، مالی که تازه به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طواف
تصویر طواف
دور کعبه گشتن، گرد چیزی گشتن، پیرامون چیزی گشتن، دور زدن
طواف نسا: از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام می دهند و دو رکعت نماز می خوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طواف
تصویر طواف
کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار می گرداند، کاسب دوره گرد، بسیار طواف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوارق
تصویر طوارق
بلاهای بد و ناگهانی، ویژگی کسی که در شب و به صورت ناگهانی می آید
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
جمع واژۀ طارئه، بمعنی داهیه، حادثه، مصیبت.
- طواری شهادت، اصناف و الوان آن. رجوع به شرایع کتاب الشهادات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ)
جمع واژۀ شارف. (منتهی الارب). رجوع به شارف شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رِ)
جمع واژۀ غارفه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به غارفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عارفه شود، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و مکارم آل سامان بر هیچکس از صنایع و بندگان ظاهر تو نیست که بر پسر سیمجور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38). دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هر یک چون سوار گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
جمع واژۀ طارقه. (منتهی الارب). حادثه های سوء بشب. بلاها که بشب رسد: از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). حواشی ممالک از سوابق خلل و طوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365). از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ / رِ)
بیش. بیخی باشد مانند ماه پروین گویند با ماه پروین یک جا روید لیکن سم قاتل است. (برهان) (آنندراج). نام گیاهی که سم الساعه است و تریاق آن انتله است که با وی در یک جا روید. (ابن البیطار در کلمه انطلۀ سوداء). به لغت اندلس گیاهی است که نزدیک انتله میروید مانند بیش که با جدوار میروید و آن بیش اندلسی است و سم است و انتله تریاق. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(طَ رِ)
جمع واژۀ طارم
لغت نامه دهخدا
(طَیِ)
طوائف. جمع واژۀ طایفه. رجوع به طایفه شود.
- طوایف پشتکوه، از ایلات کرد ایران و از طوایف متعدد ترکیب یافته است. جمعیت آن چهل هزار خانوار که محل سکونتشان جنوب کرمانشاه، رود خانه سیمره دزفول، بین النهرین است. در منطقۀ این طوایف جنگلهای بلوط انبوه یافت میشود. و رجوع به پشتکوه شود.
- طوایف فارس، ییلاق آنها در کوه نارو میانه و بلوک میمند و فرابا و صیمکان و میمند است. زندگانی آنها از گوسفند و بز و خر است. و رجوع به فارس شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
جمع واژۀ طائفه: سلطان به دفع جمعی از طوائف افغانیان... مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423).
- طوائف (ملوک...) ، ملوک طوائف. عرب از ملوک طوائف، اشکانیان خواهد.
- ، و نیز دوره ای از تاریخ اندلس را دورۀ ملوک طوایف خوانند. رجوع به ملوک الطوائف شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
جمع واژۀ صارفه. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ رِ)
آبهای روان
لغت نامه دهخدا
تصویری از طارف
تصویر طارف
مال نو، مال تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواف
تصویر طواف
طوف، گرد و پیرامون کعبه گشتن، گرد بر چیزی بر آمدن، دور زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوار
تصویر طوار
اندازه، برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارف
تصویر وارف
وسیع، ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عارفه، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، بخششها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوارق
تصویر طوارق
جمع طارقه، بلاها که به شب رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوایف
تصویر طوایف
جمع طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوائف
تصویر طوائف
جمع طائفه، قبیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوارف
تصویر صوارف
گردش های زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوارف
تصویر عوارف
((عَ رِ))
جمع عارفه، نیکویی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طوایف
تصویر طوایف
((یِ))
جمع طایفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طواف
تصویر طواف
((طَ))
گرد چیزی گشتن، دور خانه خدا گشتن، گردش، دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طواف
تصویر طواف
((طَ وّ))
بسیار طوف کننده، خادمی که به مهربانی و عنایت خدمت کند، در فارسی، دوره گرد، عسس، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی معین
طایفه ها، اقوام، تیره ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد