جمع واژۀ طارف، چشمها، گویند: لاتراه الطوارف. (منتهی الارب). چشمان. (منتخب اللغات) ، دد که برباید شکار را، خیمه و خرگاه دامنها درواکرده جهت نگریستن ماوراء آن. (منتهی الارب). خیمه که دامن او برداشته شود تا بیرون نظر کرده شود. (منتخب اللغات)
جَمعِ واژۀ طارف، چشمها، گویند: لاتراه الطوارف. (منتهی الارب). چشمان. (منتخب اللغات) ، دد که برباید شکار را، خیمه و خرگاه دامنها درواکرده جهت نگریستن ماوراء آن. (منتهی الارب). خیمه که دامن او برداشته شود تا بیرون نظر کرده شود. (منتخب اللغات)
جمع طارف، نو یافته ها به گونه رمن چشم ها نوآوری ها هوشساخته ها جمع طارف، چشمها، ددان که شکار را بربایند، خیمه ها و خرگاههای دامن وا کرده جهت نگریستن ماورا آن
جمع طارف، نو یافته ها به گونه رمن چشم ها نوآوری ها هوشساخته ها جمع طارف، چشمها، ددان که شکار را بربایند، خیمه ها و خرگاههای دامن وا کرده جهت نگریستن ماورا آن
دور کعبه گشتن، گرد چیزی گشتن، پیرامون چیزی گشتن، دور زدن طواف نسا: از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام می دهند و دو رکعت نماز می خوانند
دور کعبه گشتن، گرد چیزی گشتن، پیرامون چیزی گشتن، دور زدن طواف نسا: از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام می دهند و دو رکعت نماز می خوانند
جمع واژۀ عارفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عارفه شود، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و مکارم آل سامان بر هیچکس از صنایع و بندگان ظاهر تو نیست که بر پسر سیمجور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38). دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هر یک چون سوار گشت. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ عارفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عارفه شود، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و مکارم آل سامان بر هیچکس از صنایع و بندگان ظاهر تو نیست که بر پسر سیمجور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38). دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هر یک چون سوار گشت. (جهانگشای جوینی)
جمع واژۀ طارقه. (منتهی الارب). حادثه های سوء بشب. بلاها که بشب رسد: از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). حواشی ممالک از سوابق خلل و طوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365). از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ طارقه. (منتهی الارب). حادثه های سوء بشب. بلاها که بشب رسد: از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). حواشی ممالک از سوابق خلل و طوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365). از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی)
بیش. بیخی باشد مانند ماه پروین گویند با ماه پروین یک جا روید لیکن سم قاتل است. (برهان) (آنندراج). نام گیاهی که سم الساعه است و تریاق آن انتله است که با وی در یک جا روید. (ابن البیطار در کلمه انطلۀ سوداء). به لغت اندلس گیاهی است که نزدیک انتله میروید مانند بیش که با جدوار میروید و آن بیش اندلسی است و سم است و انتله تریاق. (تحفۀ حکیم مؤمن)
بیش. بیخی باشد مانند ماه پروین گویند با ماه پروین یک جا روید لیکن سم قاتل است. (برهان) (آنندراج). نام گیاهی که سم الساعه است و تریاق آن انتله است که با وی در یک جا روید. (ابن البیطار در کلمه انطلۀ سوداء). به لغت اندلس گیاهی است که نزدیک انتله میروید مانند بیش که با جدوار میروید و آن بیش اندلسی است و سم است و انتله تریاق. (تحفۀ حکیم مؤمن)
طوائف. جمع واژۀ طایفه. رجوع به طایفه شود. - طوایف پشتکوه، از ایلات کرد ایران و از طوایف متعدد ترکیب یافته است. جمعیت آن چهل هزار خانوار که محل سکونتشان جنوب کرمانشاه، رود خانه سیمره دزفول، بین النهرین است. در منطقۀ این طوایف جنگلهای بلوط انبوه یافت میشود. و رجوع به پشتکوه شود. - طوایف فارس، ییلاق آنها در کوه نارو میانه و بلوک میمند و فرابا و صیمکان و میمند است. زندگانی آنها از گوسفند و بز و خر است. و رجوع به فارس شود
طوائف. جَمعِ واژۀ طایفه. رجوع به طایفه شود. - طوایف پشتکوه، از ایلات کرد ایران و از طوایف متعدد ترکیب یافته است. جمعیت آن چهل هزار خانوار که محل سکونتشان جنوب کرمانشاه، رود خانه سیمره دزفول، بین النهرین است. در منطقۀ این طوایف جنگلهای بلوط انبوه یافت میشود. و رجوع به پشتکوه شود. - طوایف فارس، ییلاق آنها در کوه نارو میانه و بلوک میمند و فرابا و صیمکان و میمند است. زندگانی آنها از گوسفند و بز و خر است. و رجوع به فارس شود
جمع واژۀ طائفه: سلطان به دفع جمعی از طوائف افغانیان... مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423). - طوائف (ملوک...) ، ملوک طوائف. عرب از ملوک طوائف، اشکانیان خواهد. - ، و نیز دوره ای از تاریخ اندلس را دورۀ ملوک طوایف خوانند. رجوع به ملوک الطوائف شود
جَمعِ واژۀ طائفه: سلطان به دفع جمعی از طوائف افغانیان... مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 423). - طوائف (ملوک...) ، ملوک طوائف. عرب از ملوک طوائف، اشکانیان خواهد. - ، و نیز دوره ای از تاریخ اندلس را دورۀ ملوک طوایف خوانند. رجوع به ملوک الطوائف شود