از درختان جنگلی که در جنگل های مرطوب می روید و بلندیش به چهار متر می رسد، برگ هایش تلخ و قابض است، برگ و پوست آن به سبب قابض بودن به شکل مرهم یا شیاف در بواسیر به کار می رود دمیر آغاجی، انجیلی، آسوندار، انچیلو، انجیلو
از درختان جنگلی که در جنگل های مرطوب می روید و بلندیش به چهار متر می رسد، برگ هایش تلخ و قابض است، برگ و پوست آن به سبب قابض بودن به شکل مرهم یا شیاف در بواسیر به کار می رود دَمیر آغاجی، اَنجیلی، آسوندار، اَنچیلو، اَنجیلو
پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند، برای مثال در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم (حافظ - ۷۶۲)
پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند، برای مِثال در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم (حافظ - ۷۶۲)
منسوب به طی که پدر بطنی است، (منتهی الارب)، و از جمله حاتم از اسخیاء معروف عرب که از قبیلۀ طی بوده است: آنی تو که گر زنده شودحاتم طائی علم و کرم و جود کند از تو تعلم، سوزنی، نماند حاتم طائی و لیک تا به ابد بماند نام بلندش به نیکوئی مشهور، سعدی، رجوع به حاتم شود، و ابوتمّام حبیب بن اوس طائی است، رجوع به ابوتمّام شود
منسوب به طی که پدر بطنی است، (منتهی الارب)، و از جمله حاتم از اسخیاء معروف عرب که از قبیلۀ طی بوده است: آنی تو که گر زنده شودحاتم طائی علم و کرم و جود کند از تو تعلم، سوزنی، نماند حاتم طائی و لیک تا به ابد بماند نام بلندش به نیکوئی مشهور، سعدی، رجوع به حاتم شود، و ابوتمّام حبیب بن اوس طائی است، رجوع به ابوتمّام شود
مصطفی بن محمد بن یونس بن ابی عبداﷲ الطائی الحنفی، مولد او 1138 هجری قمری و وفات در 1193هجری قمری او راست: کتاب توفیق الرحمن بشرح کنز دقائق البیان در فقه حنفی تألیف ابوالبرکات نسفی و این شرح را اختصاری کرده، و آن را کنزالبیان، مختصر توفیق الرحمن نام نهاده است، و هر دو کتاب به طبع رسیده است، (معجم المطبوعات ج 2 ص 1225) ال طائی یکی از شیوخ رواه حدیث که در روزگار ابوداود به اصفهان آمد، نامش نامعلوم است، پاره ای از متأخرین گویند: محتمل است که شیخ مزبور یحیی بن عبدویه البغدادی باشد، (نقل به معنی از الموشح)
مصطفی بن محمد بن یونس بن ابی عبداﷲ الطائی الحنفی، مولد او 1138 هجری قمری و وفات در 1193هجری قمری او راست: کتاب توفیق الرحمن بشرح کنز دقائق البیان در فقه حنفی تألیف ابوالبرکات نسفی و این شرح را اختصاری کرده، و آن را کنزالبیان، مختصر توفیق الرحمن نام نهاده است، و هر دو کتاب به طبع رسیده است، (معجم المطبوعات ج 2 ص 1225) الَ طائی یکی از شیوخ رواه حدیث که در روزگار ابوداود به اصفهان آمد، نامش نامعلوم است، پاره ای از متأخرین گویند: محتمل است که شیخ مزبور یحیی بن عبدویه البغدادی باشد، (نقل به معنی از الموشح)
صادقی گوید: مولانا طوفی، از اهل تبریز است، چون شاعری نداشت به سراجی اشتغال میورزید. گویند اکنون در آن ولایت ارباب نظم مسلمش دارند. در واقع شخصی صاحب سلیقه و افتاده است. در شهر لاهیجان به وی برخوردم، اوقاتش را بکیمیاگری میگذرانید و در آن فن رساله ای هم نوشته بود ولی نمی فهمید. بعنوان آزمایش از من پرسید: ’حجری چند کلس دارد؟’ گفتم تو حجر را بیان کن تا بگویم چند کلس دارد و معلوم شد که معنی حجر را نمیداند. شخصی بسیار ساده لوح است. بهرحال اشعار خوبی دارد و این ابیات از آن جمله است: محبت یاد گیر ای بیمروت از خیال خود که نگذارد مرا دور از تو یک ساعت بحال خود به دست عجز جرأت کرده میکوبم در صلحی که درشرم ابد دارد مرا فکر محال خود جوان باید که عاشق دوست درددل شنو باشد نه بدخوئی که با او عرض نتوان کرد حال خود. تیر تغافل تو بجان خورده میروم دانسته باش کز تو دل آزرده میروم بدخوی التفاتم و عادت پذیر لطف تاب تغافل تو نیاورده میروم. ببین چه بیگنهم کز پی تلافی جور به آشتی است هوس خوی تیزجنگ تو را. در تب غم از عرق شستیم داغ خویش را آب دادیم آتشین گلهای باغ خویش را. بمحشر مایۀ رشک دگر باشد رقیبان را که خواهند از تو ایشان داد و من خاموش بنشینم. از حرف تهمتی که تو آزرده خاطری طوفی خبر ندارد از آنها بجان تو. بازم شکاف سینه ز تیغ نگاه کیست روز دلم سیاه ز چشم سیاه کیست دل در وفا و عهد تو بستن گناه من بیگانگی و عهد شکستن گناه کیست از راه عهد پای وفا چون کشید یار چشم امیدواری طوفی براه کیست. گریه بیش از همه برکشته و عشق تو کنند گربدانند که بسمل شدۀ خنجر کیست. ترا محبت من گرم کرده میدانم که اختلاط تو با من به اختیار تو نیست تو از کجا و محبت کجا و مهر کجا بمن گذار که کار من است کار تو نیست. شود هر گلبنی رشک نهال وادی ایمن گر از خاکسترم گردی صبا بر گلشن افشاند. (از مجمع الخواص تألیف صادقی کتابدار ص 170 و 171)
صادقی گوید: مولانا طوفی، از اهل تبریز است، چون شاعری نداشت به سراجی اشتغال میورزید. گویند اکنون در آن ولایت ارباب نظم مسلمش دارند. در واقع شخصی صاحب سلیقه و افتاده است. در شهر لاهیجان به وی برخوردم، اوقاتش را بکیمیاگری میگذرانید و در آن فن رساله ای هم نوشته بود ولی نمی فهمید. بعنوان آزمایش از من پرسید: ’حجری چند کلس دارد؟’ گفتم تو حجر را بیان کن تا بگویم چند کلس دارد و معلوم شد که معنی حجر را نمیداند. شخصی بسیار ساده لوح است. بهرحال اشعار خوبی دارد و این ابیات از آن جمله است: محبت یاد گیر ای بیمروت از خیال خود که نگذارد مرا دور از تو یک ساعت بحال خود به دست عجز جرأت کرده میکوبم در صلحی که درشرم ابد دارد مرا فکر محال خود جوان باید که عاشق دوست درددل شنو باشد نه بدخوئی که با او عرض نتوان کرد حال خود. تیر تغافل تو بجان خورده میروم دانسته باش کز تو دل آزرده میروم بدخوی التفاتم و عادت پذیر لطف تاب تغافل تو نیاورده میروم. ببین چه بیگنهم کز پی تلافی جور به آشتی است هوس خوی تیزجنگ تو را. در تب غم از عرق شستیم داغ خویش را آب دادیم آتشین گلهای باغ خویش را. بمحشر مایۀ رشک دگر باشد رقیبان را که خواهند از تو ایشان داد و من خاموش بنشینم. از حرف تهمتی که تو آزرده خاطری طوفی خبر ندارد از آنها بجان تو. بازم شکاف سینه ز تیغ نگاه کیست روز دلم سیاه ز چشم سیاه کیست دل در وفا و عهد تو بستن گناه من بیگانگی و عهد شکستن گناه کیست از راه عهد پای وفا چون کشید یار چشم امیدواری طوفی براه کیست. گریه بیش از همه برکشته و عشق تو کنند گربدانند که بسمل شدۀ خنجر کیست. ترا محبت من گرم کرده میدانم که اختلاط تو با من به اختیار تو نیست تو از کجا و محبت کجا و مهر کجا بمن گذار که کار من است کار تو نیست. شود هر گلبنی رشک نهال وادی ایمن گر از خاکسترم گردی صبا بر گلشن افشاند. (از مجمع الخواص تألیف صادقی کتابدار ص 170 و 171)
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل در 10 هزارگزی باختر سکوهه و 7 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم و معتدل با 3400 تن سکنه، آب آن از رود خانه هیرمند، محصول آنجا غلات و لبنیات و پنبه و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه، گلیم و کرباس بافی، راه آن فرعی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل در 10 هزارگزی باختر سکوهه و 7 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم و معتدل با 3400 تن سکنه، آب آن از رود خانه هیرمند، محصول آنجا غلات و لبنیات و پنبه و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه، گلیم و کرباس بافی، راه آن فرعی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
چگونگی تو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تو بودن. این کلمه در خطاب آید و افادۀ جدائی از جمع و دیگران کند چنانکه در مقام یگانگی گویند منی و توئی در میان نیست، یعنی جدایی و دوگانگی از میان رفته است و وحدت جایگزین آن شده است: گرنیست گشتی از خود و، با تو، توئی نماند از نیستی در آینۀ دل نشان طلب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 745). اینجا منی و توئی نباشد در مذهب ما دوئی نباشد. نظامی. دوستئی کآن ز توئی و منی است نسبت آن دوستی از دشمنی است. نظامی. که ام من چه دارم تو داری توئی الهی پناه نزاری توئی. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 48)
چگونگی تو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تو بودن. این کلمه در خطاب آید و افادۀ جدائی از جمع و دیگران کند چنانکه در مقام یگانگی گویند منی و توئی در میان نیست، یعنی جدایی و دوگانگی از میان رفته است و وحدت جایگزین آن شده است: گرنیست گشتی از خود و، با تو، توئی نماند از نیستی در آینۀ دل نشان طلب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 745). اینجا منی و توئی نباشد در مذهب ما دوئی نباشد. نظامی. دوستئی کآن ز توئی و منی است نسبت آن دوستی از دشمنی است. نظامی. که ام من چه دارم تو داری توئی الهی پناه نزاری توئی. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 48)
نوعی از شال، پتو و برک غلاف کمان هم گویند: صلیب همه کافران سوختم که طوسی بدین رشته دردوختم، نظام قاری (دیوان البسه ص 194)، ، غلاف کمان: به اسم مسمای اوکمان طوسی پوش و زره داودی بعشق زیور حلقه در گوش (؟)، نظام قاری، (دیوان البسه ص 136)
نوعی از شال، پتو و برک غلاف کمان هم گویند: صلیب همه کافران سوختم که طوسی بدین رشته دردوختم، نظام قاری (دیوان البسه ص 194)، ، غلاف کمان: به اسم مسمای اوکمان طوسی پوش و زره داودی بعشق زیور حلقه در گوش (؟)، نظام قاری، (دیوان البسه ص 136)
پرنده ای است سبزرنگ از طایفۀ پسیتاسیده، و بمناسبت سهولت تقلید آوای آدمی قابل ملاحظه است، طوطیان عموماً در نواحی گرم و رطوبی افریقا و هند زیست میکنند، ببغاء، طوطک، معرب توتۀ هندی است، (فهرست مخزن الادویه)، معرب توتی و آن طائری است سبز که بعرف آن را طوطا نامند و شکرشکن، شکرفشان، شکرمقال، شکرین مقال، شیرین زبان، شیرین سخن، شیرین تکلم، شیرین گفتار، خوش نوا و خوش حرف از صفات اوست، (آنندراج) : در کف لالۀ خودروی نهد سرخ قدح زاغ همچون پر طوطی شود از سبز گیاه، فرخی، الا تا درآیند طوطی و سارک (شارک) الا تا سرایند قمری و ساری، زینتی، بلی نعامه و طوطی دو طایرند ولیک غذای آن شکر آمد غذای این اخگر، ازرقی، طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب، خاقانی، ای عندلیب گلشن جان زارنال زار کزشاخ شرع طوطی حاضرجواب شد، خاقانی، طوطی آمد با دهانی پرشکر در لباس فستقی با طوق زر، عطار، مرحبا ای طوطی طوبی نشین پوششت حیله ست و طوقت آتشین، عطار، اگر طوطی زبان می بست در کام نه خود را در قفس میدید و نه دام، وحشی، - امثال: طوطی ز زبان خویش در دام افتاد، ؟ - طوطی پس آینه، شخصی که در پس آئینه نشسته حرفها زند برای تعلیم دادن طوطی کذائی بنوعی که منظور است و این طوطی کذائی که مقابل و مواجه آئینه است عکس خود را در آن آئینه مشاهده کرده گمان برد که این حرف حریف اوست غافل از آن طوطی که پس آئینه است، و همین مقصود است درین بیت خواجۀ شیراز: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم، و هم او راست: در لباس بشرٌ مثلکم ارشاد رسول فضل من بهرتو طوطی ّ پس آینه است، (از آنندراج)، - طوطی خط، کنایه از جوان سبزخط، ملا سالک قزوینی راست: طوطی خطی که طعنه زند بر شکر لبش دارم سری چو فاخته بر دور غبغبش، (از آنندراج)، - طوطی زرین نفس، کنایه از قلم است، (آنندراج)، - طوطی صاحب سلامت گو، طوطی که آن را صاحب سلامت تعلیم کرده باشند و اکثر اوقات اینچنین میگفته باشد، ملا قاسم مشهدی راست: در میان نوخطان باقی همه نیرنگ توست طوطی صاحب سلامت گو خط شبرنگ توست، (از آنندراج)، - طوطی صحرا، کنایه از سبزه است، (آنندراج) (برهان)، - طوطیک، مصغر طوطی: ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست طوطیکان با حدیث قمریکان با انین، منوچهری، هر طوطیکی سبزقبائی دارد هر آهوکی چرا به راغی دارد، منوچهری، - طوطی مقال، کنایه از فصیح است، (آنندراج)، - طوطی نوائی، بمعنی طوطی مقال که کنایه از فصیح است، (آنندراج)، - طوطی وار آموختن (از بر کردن) مطلبی، بی تعقل و اندیشه در فهم مقصود و مفهوم به آموختن یا از بر کردن لفظ بسنده کردن، از بر کردن الفاظ بی درک معانی آنها، چون طوطی سخنی را از بر کرده گفتن بی دانستن معنی آن
پرنده ای است سبزرنگ از طایفۀ پسیتاسیده، و بمناسبت سهولت تقلید آوای آدمی قابل ملاحظه است، طوطیان عموماً در نواحی گرم و رطوبی افریقا و هند زیست میکنند، ببغاء، طوطک، معرب توتۀ هندی است، (فهرست مخزن الادویه)، معرب توتی و آن طائری است سبز که بعرف آن را طوطا نامند و شکرشکن، شکرفشان، شکرمقال، شکرین مقال، شیرین زبان، شیرین سخن، شیرین تکلم، شیرین گفتار، خوش نوا و خوش حرف از صفات اوست، (آنندراج) : در کف لالۀ خودروی نهد سرخ قدح زاغ همچون پر طوطی شود از سبز گیاه، فرخی، الا تا درآیند طوطی و سارک (شارک) الا تا سرایند قمری و ساری، زینتی، بلی نعامه و طوطی دو طایرند ولیک غذای آن شکر آمد غذای این اخگر، ازرقی، طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب، خاقانی، ای عندلیب گلشن جان زارنال زار کزشاخ شرع طوطی حاضرجواب شد، خاقانی، طوطی آمد با دهانی پرشکر در لباس فستقی با طوق زر، عطار، مرحبا ای طوطی طوبی نشین پوششت حیله ست و طوقت آتشین، عطار، اگر طوطی زبان می بست در کام نه خود را در قفس میدید و نه دام، وحشی، - امثال: طوطی ز زبان خویش در دام افتاد، ؟ - طوطی پس آینه، شخصی که در پس آئینه نشسته حرفها زند برای تعلیم دادن طوطی کذائی بنوعی که منظور است و این طوطی کذائی که مقابل و مواجه آئینه است عکس خود را در آن آئینه مشاهده کرده گمان برد که این حرف حریف اوست غافل از آن طوطی که پس آئینه است، و همین مقصود است درین بیت خواجۀ شیراز: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم، و هم او راست: در لباس بشرٌ مثلکم ارشاد رسول فضل من بهرتو طوطی ّ پس آینه است، (از آنندراج)، - طوطی خط، کنایه از جوان سبزخط، ملا سالک قزوینی راست: طوطی خطی که طعنه زند بر شکر لبش دارم سری چو فاخته بر دور غبغبش، (از آنندراج)، - طوطی زرین نفس، کنایه از قلم است، (آنندراج)، - طوطی صاحب سلامت گو، طوطی که آن را صاحب سلامت تعلیم کرده باشند و اکثر اوقات اینچنین میگفته باشد، ملا قاسم مشهدی راست: در میان نوخطان باقی همه نیرنگ توست طوطی صاحب سلامت گو خط شبرنگ توست، (از آنندراج)، - طوطی صحرا، کنایه از سبزه است، (آنندراج) (برهان)، - طوطیَک، مصغر طوطی: ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست طوطیکان با حدیث قمریکان با انین، منوچهری، هر طوطیکی سبزقبائی دارد هر آهوکی چَرا به راغی دارد، منوچهری، - طوطی مقال، کنایه از فصیح است، (آنندراج)، - طوطی نوائی، بمعنی طوطی مقال که کنایه از فصیح است، (آنندراج)، - طوطی وار آموختن (از بر کردن) مطلبی، بی تعقل و اندیشه در فهم مقصود و مفهوم به آموختن یا از بر کردن لفظ بسنده کردن، از بر کردن الفاظ بی درک معانی آنها، چون طوطی سخنی را از بر کرده گفتن بی دانستن معنی آن
وحشی از مردم و مرغ و کبوتر. (منتهی الارب). وحشی. (مهذب الاسماء). اسم طیور وحشی است و حمام را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). رمیدگی و وحشت. (برهان) (آنندراج)
وحشی از مردم و مرغ و کبوتر. (منتهی الارب). وحشی. (مهذب الاسماء). اسم طیور وحشی است و حمام را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). رمیدگی و وحشت. (برهان) (آنندراج)
گیاهی است از تیره قلقاس ها و از راسته تک لپه ییها که در باتلاقها میروید و دارای ساقه زیرزمینی است. برگهایش طویل ومتناوبند. گلهایش بصورت دو قسمت جداگانه در انتهای ساقه قرار میگیرند. قسمت انتهایی مخروطی شکل و شامل گلهای نر است و قسمت زیرین آن که بلافاصله زیر قسمت قبلی قرار دارد استوانه یی شکل است وگلهای ماده را تشکیل میدهد. استوانه ای که تشکیل دهنده گلهای ماده است برنگ قهوه یی تیره میباشد. در حدود 10 گونه از این گیاه شناخته شده که در سراسر مناطق باتلاقهای کره زمین میرویند. گلهای ماده این گیاه پس از آمیزش دانه های بسیار میسازند که لابلای آنها رشته های پنبه مانند بسیار نازک بهم فشرده قرار دارد و چون خشک شود استوانه ماده متلاشی شده رشته های سفید پنبه مانند و دانه ها بوسیله باد متفرق و پراکنده میشوند. از رشته های پنبه مانند این گیاه جهت تهیه نوعی ساروج در بنایی نیز استفاده میکنند روخ لوخ لخ رخ بردی حفا بوط طیفی
گیاهی است از تیره قلقاس ها و از راسته تک لپه ییها که در باتلاقها میروید و دارای ساقه زیرزمینی است. برگهایش طویل ومتناوبند. گلهایش بصورت دو قسمت جداگانه در انتهای ساقه قرار میگیرند. قسمت انتهایی مخروطی شکل و شامل گلهای نر است و قسمت زیرین آن که بلافاصله زیر قسمت قبلی قرار دارد استوانه یی شکل است وگلهای ماده را تشکیل میدهد. استوانه ای که تشکیل دهنده گلهای ماده است برنگ قهوه یی تیره میباشد. در حدود 10 گونه از این گیاه شناخته شده که در سراسر مناطق باتلاقهای کره زمین میرویند. گلهای ماده این گیاه پس از آمیزش دانه های بسیار میسازند که لابلای آنها رشته های پنبه مانند بسیار نازک بهم فشرده قرار دارد و چون خشک شود استوانه ماده متلاشی شده رشته های سفید پنبه مانند و دانه ها بوسیله باد متفرق و پراکنده میشوند. از رشته های پنبه مانند این گیاه جهت تهیه نوعی ساروج در بنایی نیز استفاده میکنند روخ لوخ لخ رخ بردی حفا بوط طیفی
دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک وتردید وظن گوییا پنداری: خورشید و نور صبح بچشمم چنان نمود گویی بشست یار رخ خود بخون من. (پیغوملک) یا تو گویی. دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک و تردید، در ترکیب بمعنی گفتن آید: آفرین گویی اغراق گویی پر گویی دعا گویی لطیفه گویی
دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک وتردید وظن گوییا پنداری: خورشید و نور صبح بچشمم چنان نمود گویی بشست یار رخ خود بخون من. (پیغوملک) یا تو گویی. دوم شخص مفرد مضارع از گفتن، قید شک و تردید، در ترکیب بمعنی گفتن آید: آفرین گویی اغراق گویی پر گویی دعا گویی لطیفه گویی
برهان این واژه را برابر رمید گی و (وحشت وحشی) آورده گمان می رود توری یا تولی باشد برگرفته از توریدن یا تولیدن که رمیدن و به یکسو شدن است بهروز نیز تولی را با وحشی تازی برابر دانسته بیگانه، کسی
برهان این واژه را برابر رمید گی و (وحشت وحشی) آورده گمان می رود توری یا تولی باشد برگرفته از توریدن یا تولیدن که رمیدن و به یکسو شدن است بهروز نیز تولی را با وحشی تازی برابر دانسته بیگانه، کسی