جدول جو
جدول جو

معنی طهیه - جستجوی لغت در جدول جو

طهیه(طُ هََ یْ یَ)
دختر عبدشمس بن سعد از طائفۀ تمیم عدنانیه یا جاهلیه است از ابناء عدنانیه که به ’بنوطهیه’ معروفند و نسبت به وی طهوی بسکون هاء میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 452)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهیه
تصویر بهیه
تابان، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
مهیا کردن، آماده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیه
تصویر نهیه
منع، بازداشت، پایان چیزی، عقل، خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طهره
تصویر طهره
پاکی، پاکیزگی
فرهنگ فارسی عمید
(طَ زَ)
دهی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ هی یَ)
تأنیث بهی. (آنندراج). مؤنث بهی، یقال امراءه بهیه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کَش ش)
نظم و ترتیب و آمادگی و تدارک. ج، تهیات. (ناظم الاطباء). نیکو ساختن. آماده کردن. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ هی یَ / یِ)
تهیئه. آماده کردن. ساختن. (فرهنگ فارسی معین). آمادگی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تدارک و بسیج و آمادگی و ترتیب و آنچه برای پیشرفت کار و انجام آن آماده و حاضر کنند. (ناظم الاطباء). ساز. آمادگی. ساختگی. ج، تهیات. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ساختن. (تاج المصادر بیهقی). بساختن. (زوزنی). تدارک دیدن و حاضر نمودن. (قاموس کتاب مقدس).
- روز تهیه، لفظی است که از برای روز ششم هفته استعمال شده آن را روز تهیه گفتند چون که در آن روز خوراک و مایحتاج روز سبت را آماده می کردند.... (قاموس کتاب مقدس).
- کلاس تهیه، معمولاً به کلاسی اطلاق می شود که در دبستان به مدت یکسال یا کمتر شاگردان خردسال را در آنجا برای تحصیل ابتدائی آماده کنند و همین وضع در بعضی از دانشکده ها هم وجود داشت که جوانان را برای تحصیل در دانشکده ای به مدت یکسال در کلاس تهیه (پره پاراتوار) مهیای تحصیل در دانشگاه می کردند. و اکنون هر دو متروک مانده است
لغت نامه دهخدا
(طَغْ یَ)
اندک از هر چیزی، مکان بلند، سر کوه و سخت ترین جای آن، آواز بلغت هذیل، سنگ سخت تابان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُرْ یَ)
صورتی دیگر از طرنه (بساطالغول) که در بعضی نسخ از مفردات ابن البیطار آمده است
لغت نامه دهخدا
(طَ ری یَ)
تأنیث طری ّ، بمعنی تر و تازه
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بام. (منتهی الارب). سطح. (اقرب الموارد) ، خشک کردنگاه خرما. (منتهی الارب). آنجا که خرما گرد کنند. (مهذب الاسماء) ، خرسنگ در زمین ریگستان، زمین که در آن سنگ نباشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در تداول فارسی، تودۀ بزرگ سرگین که تون تاب بر بام حمام گرد کند، تا کم کم آنرا در ماهها یا سالی در تون سوزاند. تودۀ عظیم خشک کردۀسرگین اسب و خر است که برای تون حمام ذخیره کنند
نهالی است که جوشاندۀ برگ آن نظیر چای است منتهی مطبوعتر. (دزی ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
طحیه من السحاب، ابر پاره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ بی یَ)
کار عظیم و سخت. طبواء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
الطثیه: شجره تسمو نحوالقامه، شوکه من اصلها الی اعلاها، شوکها غالب علی ورقها، و ورقها صغارٌ، و لها نویرهٌ بیضاء تجرسها النحل و جمعها طثی کذا فی المحکم. (تاج العروس در مستدرکات)
لغت نامه دهخدا
(طُفْ یَ)
برگ مقل. ج، طفی. (منتهی الارب). خوصۀ مقل. (فهرست مخزن الادویه). اسلم. شاخه های مقل، ماری است خبیث که بر پشت دو خط سپید دارد مانند دو برگ مقل و منه الحدیث: اقتلوا ذوالطفیتین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُلْ یَ)
گردن، بیخ گردن. ج، طلاء، و منه قول بعضهم: اللحیه لحلیه ما لم تطل عن الطلیه. (منتهی الارب). پیش گردن. ج، طلی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهیه
تصویر نهیه
پایان چیزی، منع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهیه
تصویر فهیه
سست ناتوان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهایه
تصویر طهایه
آشپزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهره
تصویر طهره
پاکی، شستن به آب شستن آبشویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهفه
تصویر طهفه
تکه پاره، زبوده از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهله
تصویر طهله
گیاه اندک، تره نازک، تیرگی و تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهیر
تصویر طهیر
پاک کننده، پاک، شسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیه
تصویر طلیه
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
برگ گلگلدار (درخت مقل)، مارگلگلی ماری است زهردار که بر پشت نگاره ای چون برگ گلگلدار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایه
تصویر طایه
پشت بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
نظم و ترتیب، آماده ساختن، تدارک و بسیج و آمادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیه
تصویر بهیه
روشن و تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیه
تصویر نهیه
((نُ یَ یا یِ))
عقل، خرد، جمع نهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهیه
تصویر بهیه
((بِ یَّ))
روشن، تابان، نیکو، زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
((تَ هِ یِّ))
آماده کردن، ساختن، آمادگی، بسیج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
آمایش، بسیجیدن
فرهنگ واژه فارسی سره