نام یکی از موالی حضرت پیغمبرصلی اﷲ علیه و آله و سلم است که وی را بنامهای متعدد نام برده اند، از آن جمله: ذکوان، کیسان، مهران، هرمز. در کتاب الاصابه در ضمن ترجمه طهمان شرح احوال او را به ترجمه ذکوان ارجاع می دهد و در ترجمه ذکوان میگوید: ’موالی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم’. ابن حیان وی را در زمرۀ صحابه یاد کرده است. رجوع به الاصابه ج 2 ص 173 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 439 شود ابن عمرو الکلابی. او راست دیوان شعری که بسال 1859 میلادی جزو مجموعه ای بنام حرزه الحاطب و تحفه الطالب در شهر لیدن بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1247)
نام یکی از موالی حضرت پیغمبرصلی اﷲ علیه و آله و سلم است که وی را بنامهای متعدد نام برده اند، از آن جمله: ذکوان، کیسان، مهران، هرمز. در کتاب الاصابه در ضمن ترجمه طهمان شرح احوال او را به ترجمه ذکوان ارجاع می دهد و در ترجمه ذکوان میگوید: ’موالی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم’. ابن حیان وی را در زمرۀ صحابه یاد کرده است. رجوع به الاصابه ج 2 ص 173 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 439 شود ابن عمرو الکلابی. او راست دیوان شعری که بسال 1859 میلادی جزو مجموعه ای بنام حرزه الحاطب و تحفه الطالب در شهر لیدن بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1247)
ابوالعباس احمد بن محمد بن یوسف بن اسحاق السخی (ظ: الشیخی) الطیان الشاعر بالعجمیه. وی اهل قریۀ شیخ بوده. بیشتر اشعار او در سحق و مطاینه (ظ: مطایبه) میباشد. دیوان وی در مرو شهرتی دارد. در آخر توبه کرد و دیگر دهان و زبان به گفتار شعر نیالود، و چون بصنعت بنائی آشنا بود بدان پیشه اشتغال ورزید و گویند مناره ای که بر در جامع مدینه و جامع قریۀ شیخ برپاست از بناهای اوست. از ابورجاء محمد بن حمدویه الشیخی الهورقانی روایت دارد و ابوعلی الحسین بن علی البردعی السمرقندی نیز از وی روایت کرده است. (سمعانی). هدایت در مجمع الفصحاء آورده که: طیان حکیمی دانا و شاعری توانا و بلیغی تیززبان وفصیحی شیرین بیان بوده. از بم است که قلعه ای محکم است در حدود کرمان و ثغور سجستان. بهر صورت طیان را ژاژخا لقب کرده اند و ژاژ طیان مشهور است لکن معلوم نشدکه جهت آن چیست، همانا اعداء این لقب بر او بسته اندو خاطرش خسته. صاحب دیوان بوده اما به دست نمی آید. و از اشعارش نوشته شد: چو نیست روی سعادت گمان برم که مگر قضا مزاج زحل داد سعد کبری را چه گویم از غم گیتی که هرچه میگویم بسوزد آتش اندوه لفظ و معنی را من قصائده فی الشتائیه: روزی که بر زمین و که از سردی هوا بارد سحاب خردۀ کافور بیحساب. - انتهی: قافیتهای طیانی که مرا حاصل شد همه بربستم در مدح و کنون وقت دعاست. مسعودسعد. از نصرت و فتح مطلع و مخلص طیان و بدیع و مقطع و مبدا. مسعودسعد. رفیق و مونس من هزلهای طیانست حکایت خوش من خرزه نامۀ حکاک. سوزنی. خجسته خواجه نجیبی خطیری و طیان قریع و عمعق و حکاک و فرد یافه درای اگر بعهد منندی و در زمانۀ من مراستی ز میانشان همه برای و درای. سوزنی. زآنکه مقبول مصطفی نشود آنچه طیان ژاژخای آرد. انوری. ملک منطق الطیر طیار داند نه ژاژ مبتر که طیان نماید. خاقانی. صاحب مجمع الفصحاء او را بمی و کرمانی می گوید و از لقب ژاژخای که بدو میدهند تعجب می کند و جهت آن را نمیداند و اشعار بسیاری نیز از او نقل می کند. لکن در لغت نامۀ اسدی و لغت نامه های دیگر فردها و قطعه هائی که از او نقل میشود با اشعاری که صاحب مجمع الفصحاء از او نقل می کند شاید قریب سه چهار قرن فاصله را نشان میدهد یعنی طیان لغت نامه ها در طرز اداء با اقدم شعرای فارسی همزبان و همزمان می نماید و شعرهای مجمعمنتهی به اشعار اواخر دورۀ سلجوقی شبیه است و ژاژخای بودن او هم از همان فردها و قطعه های لغت نامه نیک آشکار است و شاید طیان مجمع الفصحاء طیان دیگریست یااشعار شاعری دیگر بنام طیان ضبط شده است. اینک تک بیت ها و قطعات او که از لغت نامۀ اسدی گردآوری شده است: در لغت کلابه: اگر بیند بخواب اندر قرابه زنی را بشکند میخ کلابه. (ص 457). در لغت ’کراسه’: ای عن فلان قال چنان دان که پیش من آرایش کراسه و تمثال دفتر است. (ص 489). در لغت ’خلاشمه’: ریشیش بس فرخج ز گردن برون دمید گوئی خلاشمه ست ز گردن برآمده. (ص 496). در لغت ’کوغاده’: ای بت خیز کیر آخر تا کی از کوغاده کی ؟ تا چو من صاحب نیابی سخت کیر و چاپلوس. (ص 508). در لغت ’غوشای’: یکی ز راه همی زرّ برندارد و سیم یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای. (ص 516). در لغت ’سل’: دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ جگر معلق و بریان و سل ّ بوده کباب. (ص 334). در لغت ’آنین’: سبود و ساغر و آنین و غولین حصیر و جایروب وخیم و پالان. هم طیان گفت: دوغم ای دوست در آنین تو میخواهم ریخت تاکنم روغن از آن دوغ همی جنبانم. (ص 372). در لغت ’پینو’: شعر ژاژ از دهان من شکر است شعر نیک از دهان تو پینو. (ص 407). در لغت ’کابیله’: خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست. (ص 430). در لغت ’لکانه’: من شاعر حلیمم با کودکان سلیمم زیرا که جعل ایشان دوغست یا لکانه. هم طیان گوید: گر زآنکه لکانه ست آرزویت اینک بمیان ران من لکانه. (ص 432). در لغت ’خرفه’: کسی را کو تو بینی درد سرفه بفرمایش تو آب دوغ و خرفه. (ص 452). در لغت ’لوش’: زن چو این بشنید شه خاموش بود کفشگر کانا و مردی لوش بود. (ص 213). در لغت ’لاش’: به لاش عشق من آن نوجوان بسان کلاب حوال و جبۀ من لاش کرد و کیسه خراب. (ص 225). در لغت ’زوباغ’: زو باغ وقف کرده بر آن مرزت ... خر و منارۀ اسکندر. (ص 242). در لغت ’غاوشنگ’: مرد را نهمار خشم آمد از این غاوشنگی را بکف کردش گزین. (ص 268). در لغت ’پوک’: غله کردی به زیر پوک نهان چون برانند پوک بر سر تو (کذا). (ص 271). در لغت ’غساک’: از دهان تو همی آید غساک پیر گشتی ریخت مویت از هباک. (ص 276). در لغت ’گوال’: بزرگان گنج سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. (ص 327). در لغت ’سرهال’: بدان منگر که سرهالم بکار خویش محتالم شب تاری بدشت اندر پی جرلاب خرکالم. (ص 331). در لغت ’بازخمید’: مردم نه ای آخر به چه میماند رویت چون بوزنه ای کو بکسی باز خماند. (ص 120). در لغت ’کیفر’: شیر غاش است وبه پستان در جغرات شده ست چشم دارد که فروریزد در کیفر تو. (ص 131). در لغت ’تندر’ و ’تندر’: خورد سیلی زند بسیار طنبور دهد تیزی ببازی همچو تندور. (ص 138). در لغت ’کاوکلور’: ور تو دو دانگ نداری که دهی رو مدارا کن با کاوکلور. (ص 164). در لغت ’ دانشگر’: چو دانشگر این قولها بشنود پس آنگه زمانی فروآرمد. (ص 166). در لغت ’فوز’: شبان تاری بیمار چاکر از غم عشق گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد. (ص 187). در لغت ’موز’: موز مکّی اگرچه دارد نام نکنندش چو شکّر اندر جام. (ص 188). در لغت ’خراس’: خراس و آخر و خنبه ببردند نبود از چنگشان بس چیز پنهان. (ص 198). در لغت ’فلخ’: مرا زندگانی بدینجای طلخ همه جای دیگر کنندم ز فلخ. (ص 83). در لغت ’فلغند’: تا نکردی خاک را با آب تر چون نهی فلغند بر دیوار بر. (ص 95). درلغت ’شتاوند’: جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار به ایوان چه بری رنج و به کاخ و به ستاوند. (ص 99). در لغت ’لاند’: با دفتر اشعار بر خواجه شدم دی من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن ریش گفتم که بر آن ریش که دی خواجه همی شاند. (ص 102). در لغت ’نهازید’: لبت گوئی که نیم کفته کل است می و نوش اندر او نهفتستی زلف گوئی ز لب نهازیده ست بگله سوی چشم رفتستی. (ص 105). در لغت ’فلخود’: موی زیر بغلش گشته دراز وز قفا موی پاک فلخیده. (ص 106). در لغت ’فخمید’: جوان بودم و پنبه فخمیدمی چو فخمیدمی پنبه برچیدمی. (ص 119). ور همه زندگان ترینه شوند تو کبیتای کنجدین منی. (ص 7). در لغت ’کتب’: زمانه کرد مرا مبتلی بگردش او گهی بنای گلونه گهی بپای کنب. (ص 31). در لغت ’جبغوت’: چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیر دوشی زو به روزی یک سبوی. (ص 42). در لغت ’جبغوت’: غم عیال نبود و غم تبار نبود دلم براش بیاگنده بود چون جبغوت. (ص 50). در لغت ’تلاج’: شب بیامد در برم دربان باج در بجنبانید با بانگ و تلاج. (ص 54). در لغت ’کلج’: صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش گفتم که بر آن ریش که دی خواجه همی شاند. (ص 61). در لغت ’لخج’: بینی آن زلفین او چون چنبر بالان نجم گر بلخج اندر زنی ایدون بود چون آبنوس. (ص 61). در لغت ’لنج’: کسی را کو تو بینی درد کولنج به کافش پشت و زو سرگین برون لنج. (ص 64). در لغت ’نخج’: دست و کف ّ پای پیران پرکلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. (ص 70). از غایت احسان تو بر هر ذاتی بر جان تو صدهزار جان میلرزد در حالت بیماری ممدوح خود عرض کرده: گر تیغ تو یک دم از میان برخیزد عصمت همه را ز خانمان برخیزد از بستر غم که جای بدخواه تو باد برخیز سبک ورنه جهان برخیزد. (از مجمع الفصحاء ج 1 صص 338- 339). میرزا محمدخان قزوینی در ضمن تعلیقاتی که بر ج 1 لباب الالباب نوشته گوید: طیان شاعری است از متقدمین و در السنۀ شعراء معروفست به ’ژاژخای’، خود گوید: شعر ژاژ ازدهان من شکر است شعر نیک از دهان تو پینو. انوری گوید: طبع حسان مصطفائی کو تاثناهای غمزدای آرد زآنکه مقبول مصطفی نشود آنچه طیان ژاژخای آرد. (از لباب الالباب ج 1 ص 305). اینک برخی از اشعار دیگر طیان که بتفاریق در لغتنامۀ اسدی و فرهنگهای دیگر درج است در ذیل ثبت میگردد: در کلمه ’کبیتا’: شمس دنیا تو فخر و زین منی فخر دنیا تو شمس دین منی ور همه زندگان ترینه شوند تو کبیتای گندمین منی. (لغتنامۀ اسدی ص 7). سرورا یک سخن اصغا کن و انصاف بده خود روا نیست کز انصاف کسی درگذرد هر دم از بنده برنجی که هجا میگوئی ور مدیحی بتو آورد عطائی نبرد شاعری گرسنه در کنج سرائی خالی از تو آزرده اگر گه نخورد پس چه خورد. الاغ خواسته: صاحبا هر لحظه گردون مینهد از حوادث بر دلم صد گونه داغ پیش لعب این سپهر نیلگون کار من بگذشته از بازی و لاغ در میان زمرۀ رذلم چنانک بازنشناسند طوطی از کلاغ خود تو دانی تنگ زندانی بود بلبل خوش نغمه را مأوای زاغ هم مگر زین قوم برهاند مرا ذات معطی ّ تو از یک سر الاغ. در اظهار ارادت و اشتیاق: نیست در حیز امکان که توان دادن شرح اشتیاقی که بدیدار همایون دارم چون بگویم بزبان قلم سرگردان که دل از غیبت جانکاه شما چون دارم در دل و دیده گواه است خدایم که همه آرزومندی آن غرّۀ میمون دارم. بجهت بیماری سلطان: از بیم تکسرت جهان میلرزد از لفظ ملالتت زبان میلرزد. جهد آن کن که نمانی ز سعادت محروم کارخود ساز که اینجا دو سه روزی است مقام. هستم چو باد سرسبک آری غریب نیست خاشاک اگر بساحل عمان همی برم مینا نثار معدن فیروزه میکنم بسد بنزد کان بدخشان همی برم. به وقت صبح که خورشید چرخ آینه فام همی زدود ز روی زمانه زنگ ظلام سپاه زنگ هزیمت گرفت از عالم چو شاه روم برافراخت از افق اعلام پدید شد ز شب تیره روشنائی صبح چو گل ز غنچۀ تیغ از نیام و مه ز غمام به نیم حملۀ خورشید بر رواق سپهر اثر نماند تو گفتی ز هستی اجرام بزیر پردۀ کحلی که نام او فلک است نهان شدند همه لعبتان سیم اندام. مرصع است درخت و معطر است چمن بسعی ابر بهاری و باد فروردین ز بس شکوفۀ لعبت نهاد پنداری که هست عرصۀ بستان نگار خانه چین. بخت برگشت از من سرگشته تا محروم ماند روی من از ساحت آن حضرت گردون پناه لحظه ای خالی نبودم هرگز از اندوه و غم ساعتی فارغ نگشتم هرگز از فریاد و آه. در عذر ممدوحی که بعد از مدیح گفتن او را هجو گفته و او رنجیده: دمبدم باشد ز رنگ و بوی او میخواره را لاله و گل در جبین و مشک و عنبر در مشام فاش گردد سرّها از لوح محفوظ ار فتد پرتو برق و صفای او درین فیروزه جام چون وصال یار جان بخش و چو رویش دلفریب چون جواب یار تلخ و چون لبش یاقوت فام شادی طبع جوان و دافع اندوه پیر آفت مال کرام و مایۀ جود لئام در نصیحت و حکمت و موعظت گوید: ای بغفلت گذرانیده همه عمر عزیز تا چه کردی و چه داری عملت کو و کدام توشۀ آخرتت چیست درین راه دراز که تو را موی سفید از اجل آورد پیام وای اگر پرده برافتد که ز بس خجلت و شرم همه بر جای عرق خون دل آید ز مسام دل بر این گنبد خونخوارۀ گردنده منه که بسی همچو تو دیده ست و ببیند ایام آفرینندۀ خود را تو اگر بشناسی طی شود در نظر همتت این سبز خیام کام جان از شکر معرفتش شیرین کن تا تو را زهر اجل شهد نماید در کام میتوانی که فرشته شوی از علم و عمل لیکن از همت دون ساخته ای با دد و دام چون شوی همدم حوران بهشتی که تو را همه در آب و گیاهست نظر چون انعام. ایمن شود زمانه ز بدخواه شوربخت خالی شود زمین ز بداندیش خاکسار. فی اللغز: چیست آن اختر رخشان رخ روشن دیدار که بجزدر شب تاریک نباشد بیدار طرفه مرغیست که هم ساکن و هم سیار است باز روشن تن و سیمین دم و زرین منقار عاشق آساست از آنروی که سوزی دارد لیک جان بخش بود بوسۀ او چون لب یار همچو مرغیست که در دام طپیدن گیرد قصد بالا کند و بسته دو پایش ناچار گلی از باغ خلیل است و به یک دم چو مسیح مرده را زنده کند لعل لبش دیگر بار افعیی در گلویش کژدم پیچان پیچان در دهانش ملخ سرخ و ملخ افعی خوار گرچه نار است بگلنار همی ماند راست دیده ای میوه که هم نار بود هم گلنار. چو نیم دایره از زرّ ناب پیدا شد هلال عید همایون ز گنبد ازرق بعکس آنکه نماید ز جام بادۀ لعل نمود ساغر ماه نو از میان شفق. آن زمان کز دوست پیغام آورد باد صبا خاک در چشم غم افکن زآب آتش رنگ جام باده ای خور کز فروغ او توان دیدن بشب خون مرطوب از عروق و مغز محرور از عظام آسمان را از فروغ قصر مرفوعت مدار اختران را در حریم صحن میمونت مسیر از تماثیل تو نقاش طبیعت منفعل وز تصاویر تو گردون ثوابت با نفیر دور نبود کز خجالت با علوّ سده ات روی چرخ لاژوردی زرد گردد چون زریر پرعجایب چون سپهری پربدایع چون بهشت بلکه باشد این و آن با نسبت قصرت قصیر آن هوای معتدل داری که هستی جاودان چون بهشت ایمن ز سردی ّ دی و گرمی ّ تیر. حله باف بوستان شد باد نوروزی دگر باغ ازو جنت صفت گشت وجهان دوزخ اثر کسوت زربفت پوشیده ست پنداری چمن پرنیان سبز گسترده ست گوئی بر شمر نقشبندی میکند در بوستان ابر بهار عطرسائی میکند در گلستان باد سحر گه نسیم مشکبو از دشت میبارد عبیر گه سحاب نیلگون بر خاک میریزد گهر. روزی سه چار اگر بضرورت مشوش است احوال روزگار نه بر وفق اختیار چندان بود ولی که ضمیر خدایگان حاصل کند فراغت کلی ز گیر و دار گردد ز دشمنان شکم خاک ممتلی گیرد زمین ز خون عدو رنگ لاله زار. حرباصفت ز غایت سرما شود بجان خفاش روزگار طلبکارآفتاب خواهد که چون سمندر زآتش وطن کند مرغابی آن زمان که بود در میان آب. امید مهر و وفا از زمانه عین خطاست از آنکه عادت گیتی همیشه جور و جفاست مباش غره بدین روزگار مردفریب چو کار و بار جهان آگهی که جمله هباست کدام گل بشکفت از چمن که تازه بماند کدام ماه منور تمام شد که نکاست اطراف باغ گشت ز آثار نامیه مینای لعل پرور و دیبای زرنگار بیجاده گون همی شود از لاله بوستان پیروزه رنگ گردد از سبزه جویبار شنگرف ریختند تو گوئی به گلستان زنگار بیختند تو گوئی بمرغزار نسرین ز سیم خام بپوشید پیرهن گلبن ز زرّ پخته برآورد گوشوار تا باغ برگرفت سر طبلۀ حلی بگشاد باد صبح در نافۀ تتار. ای چو گردون سقف تو در شکل و هیأت مستدیر چشم گردونت نخواهد دید در عالم نظیر قبه ٔافلاک نزد طارمت نامرتفع روضۀ فردوس نزد ساحتت نادلپذیر
ابوالعباس احمد بن محمد بن یوسف بن اسحاق السخی (ظ: الشیخی) الطیان الشاعر بالعجمیه. وی اهل قریۀ شیخ بوده. بیشتر اشعار او در سحق و مطاینه (ظ: مطایبه) میباشد. دیوان وی در مرو شهرتی دارد. در آخر توبه کرد و دیگر دهان و زبان به گفتار شعر نیالود، و چون بصنعت بنائی آشنا بود بدان پیشه اشتغال ورزید و گویند مناره ای که بر در جامع مدینه و جامع قریۀ شیخ برپاست از بناهای اوست. از ابورجاء محمد بن حمدویه الشیخی الهورقانی روایت دارد و ابوعلی الحسین بن علی البردعی السمرقندی نیز از وی روایت کرده است. (سمعانی). هدایت در مجمع الفصحاء آورده که: طیان حکیمی دانا و شاعری توانا و بلیغی تیززبان وفصیحی شیرین بیان بوده. از بم است که قلعه ای محکم است در حدود کرمان و ثغور سجستان. بهر صورت طیان را ژاژخا لقب کرده اند و ژاژ طیان مشهور است لکن معلوم نشدکه جهت آن چیست، همانا اعداء این لقب بر او بسته اندو خاطرش خسته. صاحب دیوان بوده اما به دست نمی آید. و از اشعارش نوشته شد: چو نیست روی سعادت گمان برم که مگر قضا مزاج زحل داد سعد کبری را چه گویم از غم گیتی که هرچه میگویم بسوزد آتش اندوه لفظ و معنی را من قصائده فی الشتائیه: روزی که بر زمین و کُه از سردی هوا بارد سحاب خُردۀ کافور بیحساب. - انتهی: قافیتهای طیانی که مرا حاصل شد همه بربستم در مدح و کنون وقت دعاست. مسعودسعد. از نصرت و فتح مطلع و مخلص طیان و بدیع و مقطع و مبدا. مسعودسعد. رفیق و مونس من هزلهای طیانست حکایت خوش من خرزه نامۀ حکاک. سوزنی. خجسته خواجه نجیبی خطیری و طیان قریع و عمعق و حکاک و فرد یافه درای اگر بعهد منندی و در زمانۀ من مراستی ز میانْشان همه برای و درای. سوزنی. زآنکه مقبول مصطفی نشود آنچه طیان ژاژخای آرد. انوری. ملک منطق الطیر طیار داند نه ژاژ مبتر که طیان نماید. خاقانی. صاحب مجمع الفصحاء او را بمی و کرمانی می گوید و از لقب ژاژخای که بدو میدهند تعجب می کند و جهت آن را نمیداند و اشعار بسیاری نیز از او نقل می کند. لکن در لغت نامۀ اسدی و لغت نامه های دیگر فردها و قطعه هائی که از او نقل میشود با اشعاری که صاحب مجمع الفصحاء از او نقل می کند شاید قریب سه چهار قرن فاصله را نشان میدهد یعنی طیان لغت نامه ها در طرز اداء با اقدم شعرای فارسی همزبان و همزمان می نماید و شعرهای مجمعمنتهی به اشعار اواخر دورۀ سلجوقی شبیه است و ژاژخای بودن او هم از همان فردها و قطعه های لغت نامه نیک آشکار است و شاید طیان مجمع الفصحاء طیان دیگریست یااشعار شاعری دیگر بنام طیان ضبط شده است. اینک تک بیت ها و قطعات او که از لغت نامۀ اسدی گردآوری شده است: در لغت کلابه: اگر بیند بخواب اندر قرابه زنی را بشکند میخ کلابه. (ص 457). در لغت ’کراسه’: ای عن فلان قال چنان دان که پیش من آرایش کراسه و تمثال دفتر است. (ص 489). در لغت ’خلاشمه’: ریشیش بس فرخج ز گردن برون دمید گوئی خلاشمه ست ز گردن برآمده. (ص 496). در لغت ’کوغاده’: ای بت خیز کیر آخر تا کی از کوغاده کی ؟ تا چو من صاحب نیابی سخت کیر و چاپلوس. (ص 508). در لغت ’غوشای’: یکی ز راه همی زرّ برندارد و سیم یکی ز دشت به نیمه همی چِنَد غوشای. (ص 516). در لغت ’سل’: دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ جگر معلق و بریان و سل ّ بوده کباب. (ص 334). در لغت ’آنین’: سبود و ساغر و آنین و غولین حصیر و جایروب وخیم و پالان. هم طیان گفت: دوغم ای دوست در آنین تو میخواهم ریخت تاکنم روغن از آن دوغ همی جنبانم. (ص 372). در لغت ’پینو’: شعر ژاژ از دهان من شکر است شعر نیک از دهان تو پینو. (ص 407). در لغت ’کابیله’: خایگان تو چو کابیله شده ست رنگ او چون کون پاتیله شده ست. (ص 430). در لغت ’لکانه’: من شاعر حلیمم با کودکان سلیمم زیرا که جعل ایشان دوغست یا لکانه. هم طیان گوید: گر زآنکه لکانه ست آرزویت اینک بمیان ْ ران من لکانه. (ص 432). در لغت ’خرفه’: کسی را کو تو بینی درد سرفه بفرمایش تو آب دوغ و خرفه. (ص 452). در لغت ’لوش’: زن چو این بشنید شه خاموش بود کفشگر کانا و مردی لوش بود. (ص 213). در لغت ’لاش’: به لاش عشق من آن نوجوان بسان کلاب حوال و جبۀ من لاش کرد و کیسه خراب. (ص 225). در لغت ’زوباغ’: زو باغ وقف کرده بر آن مُرزت ... خر و منارۀ اسکندر. (ص 242). در لغت ’غاوشنگ’: مرد را نهمار خشم آمد از این غاوشنگی را بکف کردش گزین. (ص 268). در لغت ’پوک’: غله کردی به زیر پوک نهان چون برانند پوک بر سر تو (کذا). (ص 271). در لغت ’غساک’: از دهان تو همی آید غساک پیر گشتی ریخت مویت از هباک. (ص 276). در لغت ’گوال’: بزرگان گنج سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. (ص 327). در لغت ’سرهال’: بدان منگر که سرهالم بکار خویش محتالم شب تاری بدشت اندر پی جرلاب خرکالم. (ص 331). در لغت ’بازخمید’: مردم نه ای آخر به چه میماند رویت چون بوزنه ای کو بکسی باز خماند. (ص 120). در لغت ’کیفر’: شیر غاش است وبه پستان در جغرات شده ست چشم دارد که فروریزد در کیفر تو. (ص 131). در لغت ’تندُر’ و ’تندَر’: خورد سیلی زند بسیار طنبور دهد تیزی ببازی همچو تندور. (ص 138). در لغت ’کاوکلور’: ور تو دو دانگ نداری که دهی رو مدارا کن با کاوکلور. (ص 164). در لغت ’ دانشگر’: چو دانشگر این قولها بشنود پس آنگه زمانی فروآرمد. (ص 166). در لغت ’فوز’: شبان تاری بیمار چاکر از غم عشق گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد. (ص 187). در لغت ’موز’: موز مکّی اگرچه دارد نام نکنندش چو شکّر اندر جام. (ص 188). در لغت ’خراس’: خراس و آخر و خنبه ببردند نبود از چنگشان بس چیز پنهان. (ص 198). در لغت ’فلخ’: مرا زندگانی بدینجای طلخ همه جای دیگر کنندم ز فلخ. (ص 83). در لغت ’فلغند’: تا نکردی خاک را با آب تر چون نهی فلغند بر دیوار بر. (ص 95). درلغت ’شتاوند’: جهان جای بقا نیست به آسانی بگذار به ایوان چه بری رنج و به کاخ و به ستاوند. (ص 99). در لغت ’لاند’: با دفتر اشعار بَرِ خواجه شدم دی من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن ریش گفتم که بر آن ریش که دی خواجه همی شاند. (ص 102). در لغت ’نُهازید’: لَبْت گوئی که نیم کفته کل است می و نوش اندر او نهفتستی زلف گوئی ز لب نُهازیده ست بگله سوی چشم رفتستی. (ص 105). در لغت ’فلخود’: موی زیر بغلش گشته دراز وز قفا موی پاک فلخیده. (ص 106). در لغت ’فخمید’: جوان بودم و پنبه فخمیدمی چو فخمیدمی پنبه برچیدمی. (ص 119). ور همه زندگان ترینه شوند تو کُبیتای کُنجدین منی. (ص 7). در لغت ’کتب’: زمانه کرد مرا مبتلی بگردش او گهی بنای گلونه گهی بپای کنب. (ص 31). در لغت ’جبغوت’: چون یکی جغبوت پستان بند اوی شیر دوشی زو به روزی یک سبوی. (ص 42). در لغت ’جبغوت’: غم عیال نبود و غم تبار نبود دلم براش بیاگنده بود چون جبغوت. (ص 50). در لغت ’تلاج’: شب بیامد در برم دربان باج در بجنبانید با بانگ و تلاج. (ص 54). در لغت ’کلج’: صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش گفتم که بر آن ریش که دی خواجه همی شاند. (ص 61). در لغت ’لخج’: بینی آن زلفین او چون چنبر بالان نجم گر بلخج اندر زنی ایدون بود چون آبنوس. (ص 61). در لغت ’لنج’: کسی را کو تو بینی درد کولنج به کافش پُشت و زو سرگین برون لِنج. (ص 64). در لغت ’نخج’: دست و کف ّ پای پیران پرکلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. (ص 70). از غایت احسان تو بر هر ذاتی بر جان تو صدهزار جان میلرزد در حالت بیماری ممدوح خود عرض کرده: گر تیغ تو یک دم از میان برخیزد عصمت همه را ز خانمان برخیزد از بستر غم که جای بدخواه تو باد برخیز سبک ورنه جهان برخیزد. (از مجمع الفصحاء ج 1 صص 338- 339). میرزا محمدخان قزوینی در ضمن تعلیقاتی که بر ج 1 لباب الالباب نوشته گوید: طیان شاعری است از متقدمین و در السنۀ شعراء معروفست به ’ژاژخای’، خود گوید: شعر ژاژ ازدهان من شکر است شعر نیک از دهان تو پینو. انوری گوید: طبع حسان مصطفائی کو تاثناهای غمزدای آرد زآنکه مقبول مصطفی نشود آنچه طیان ژاژخای آرد. (از لباب الالباب ج 1 ص 305). اینک برخی از اشعار دیگر طیان که بتفاریق در لغتنامۀ اسدی و فرهنگهای دیگر درج است در ذیل ثبت میگردد: در کلمه ’کُبیتا’: شمس دنیا تو فخر و زین منی فخر دنیا تو شمس دین منی ور همه زندگان ترینه شوند تو کبیتای گندمین منی. (لغتنامۀ اسدی ص 7). سرورا یک سخن اصغا کن و انصاف بده خود روا نیست کز انصاف کسی درگذرد هر دم از بنده برنجی که هجا میگوئی ور مدیحی بتو آورد عطائی نبرد شاعری گرسنه در کُنج سرائی خالی از تو آزرده اگر گُه نخورد پس چه خورد. اُلاغ خواسته: صاحبا هر لحظه گردون مینهد از حوادث بر دلم صد گونه داغ پیش لعب این سپهر نیلگون کار من بگذشته از بازی و لاغ در میان زُمرۀ رذلم چنانک بازنشناسند طوطی از کلاغ خود تو دانی تنگ زندانی بود بلبل خوش نغمه را مأوای زاغ هم مگر زین قوم بِرْهاند مرا ذات مُعطی ّ تو از یک سر الاغ. در اظهار ارادت و اشتیاق: نیست در حیز امکان که توان دادن شرح اشتیاقی که بدیدار همایون دارم چون بگویم بزبان قلم سرگردان که دل از غیبت جانکاه شما چون دارم در دل و دیده گواه است خدایم که همه آرزومندی آن غُرّۀ میمون دارم. بجهت بیماری سلطان: از بیم تکسرت جهان میلرزد از لفظ ملالتت زبان میلرزد. جهد آن کن که نمانی ز سعادت محروم کارخود ساز که اینجا دو سه روزی است مقام. هستم چو باد سرسبک آری غریب نیست خاشاک اگر بساحل عمان همی برم مینا نثار معدن فیروزه میکنم بسد بنزد کان بدخشان همی برم. به وقت صبح که خورشید چرخ آینه فام همی زدود ز روی زمانه زنگ ظلام سپاه زنگ هزیمت گرفت از عالم چو شاه روم برافراخت از افق اعلام پدید شد ز شب تیره روشنائی صبح چو گل ز غنچۀ تیغ از نیام و مه ز غمام به نیم حملۀ خورشید بر رواق سپهر اثر نماند تو گفتی ز هستی اجرام بزیر پردۀ کحلی که نام او فلک است نهان شدند همه لعبتان سیم اندام. مرصع است درخت و معطر است چمن بسعی ابر بهاری و باد فروردین ز بس شکوفۀ لعبت نهاد پنداری که هست عرصۀ بستان نگار خانه چین. بخت برگشت از من سرگشته تا محروم ماند روی من از ساحت آن حضرت گردون پناه لحظه ای خالی نبودم هرگز از اندوه و غم ساعتی فارغ نگشتم هرگز از فریاد و آه. در عذر ممدوحی که بعد از مدیح گفتن او را هجو گفته و او رنجیده: دمبدم باشد ز رنگ و بوی او میخواره را لاله و گل در جبین و مشک و عنبر در مشام فاش گردد سرّها از لوح محفوظ ار فتد پرتو برق و صفای او درین فیروزه جام چون وصال یار جان بخش و چو رویش دلفریب چون جواب یار تلخ و چون لبش یاقوت فام شادی طبع جوان و دافع اندوه پیر آفت مال کرام و مایۀ جود لئام در نصیحت و حکمت و موعظت گوید: ای بغفلت گذرانیده همه عمر عزیز تا چه کردی و چه داری عملت کو و کدام توشۀ آخرتت چیست درین راه دراز که تو را موی سفید از اجل آورد پیام وای اگر پرده برافتد که ز بس خجلت و شرم همه بر جای عرق خون دل آید ز مسام دل بر این گنبد خونخوارۀ گردنده منه که بسی همچو تو دیده ست و ببیند ایام آفرینندۀ خود را تو اگر بشناسی طی شود در نظر همتت این سبز خیام کام جان از شکر معرفتش شیرین کن تا تو را زهر اجل شهد نماید در کام میتوانی که فرشته شوی از علم و عمل لیکن از همت دون ساخته ای با دد و دام چون شوی همدم حوران بهشتی که تو را همه در آب و گیاهست نظر چون انعام. ایمن شود زمانه ز بدخواه شوربخت خالی شود زمین ز بداندیش خاکسار. فی اللغز: چیست آن اختر رخشان رخ روشن دیدار که بجزدر شب تاریک نباشد بیدار طرفه مرغیست که هم ساکن و هم سیار است باز روشن تن و سیمین دم و زرین منقار عاشق آساست از آنروی که سوزی دارد لیک جان بخش بود بوسۀ او چون لب یار همچو مرغیست که در دام طپیدن گیرد قصد بالا کند و بسته دو پایش ناچار گلی از باغ خلیل است و به یک دم چو مسیح مرده را زنده کند لعل لبش دیگر بار افعیی در گلویش کژدم پیچان پیچان در دهانش ملخ سرخ و ملخ افعی خوار گرچه نار است بگلنار همی ماند راست دیده ای میوه که هم نار بود هم گلنار. چو نیم دایره از زرّ ناب پیدا شد هلال عید همایون ز گُنبد ازرق بعکس آنکه نماید ز جام بادۀ لعل نمود ساغر ماه نو از میان شفق. آن زمان کز دوست پیغام آورد باد صبا خاک در چشم غم افکن زآب آتش رنگ جام باده ای خور کز فروغ او توان دیدن بشب خون مرطوب از عروق و مغز محرور از عظام آسمان را از فروغ قصر مرفوعت مدار اختران را در حریم صحن میمونت مسیر از تماثیل تو نقاش طبیعت منفعل وز تصاویر تو گردون ثوابت با نفیر دور نبود کز خجالت با عُلوّ سده ات روی چرخ لاژوردی زرد گردد چون زریر پُرعجایب چون سپهری پربدایع چون بهشت بلکه باشد این و آن با نسبت قصرت قصیر آن هوای معتدل داری که هستی جاودان چون بهشت ایمن ز سردی ّ دی و گرمی ّ تیر. حُله باف بوستان شد باد نوروزی دگر باغ ازو جنت صفت گشت وجهان دوزخ اثر کسوت زربفت پوشیده ست پنداری چمن پرنیان سبز گسترده ست گوئی بر شمر نقشبندی میکند در بوستان ابر بهار عطرسائی میکند در گُلستان باد سحر گَه نسیم مشکبو از دشت میبارد عبیر گه سحاب نیلگون بر خاک میریزد گهر. روزی سه چار اگر بضرورت مشوش است احوال روزگار نه بر وفق اختیار چندان بود ولی که ضمیر خدایگان حاصل کند فراغت کلی ز گیر و دار گردد ز دشمنان شکم خاک ممتلی گیرد زمین ز خون عدو رنگ لاله زار. حرباصفت ز غایت سرما شود بجان خفاش روزگار طلبکارآفتاب خواهد که چون سمندر زآتش وطن کند مرغابی آن زمان که بود در میان آب. امید مهر و وفا از زمانه عین خطاست از آنکه عادت گیتی همیشه جور و جفاست مباش غره بدین روزگار مردفریب چو کار و بار جهان آگهی که جمله هباست کدام گل بشکفت از چمن که تازه بماند کدام ماه منور تمام شد که نکاست اطراف باغ گشت ز آثار نامیه مینای لعل پرور و دیبای زرنگار بیجاده گون همی شود از لاله بوستان پیروزه رنگ گردد از سبزه جویبار شنگرف ریختند تو گوئی به گلستان زنگار بیختند تو گوئی بمرغزار نسرین ز سیم خام بپوشید پیرهن گلبن ز زرّ پخته برآورد گوشوار تا باغ برگرفت سر طبلۀ حلی بگشاد باد صبح در نافۀ تتار. ای چو گردون سقف تو در شکل و هیأت مستدیر چشم گردونت نخواهد دید در عالم نظیر قبه ٔافلاک نزد طارمت نامرتفع روضۀ فردوس نزد ساحتت نادلپذیر
دهی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد در 53 هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 24 هزارگزی باختر ایستگاه کشور، جلگه و گرمسیر مالاریائی با 60 تن سکنه، آب آن از چشمه ها، محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) دهی از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد در 42 هزارگزی جنوب خاوری دورود کنار راه مالرو کرجیان بقطعۀ رستم، کوهستانی و سردسیر با 108 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد در 53 هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 24 هزارگزی باختر ایستگاه کشور، جلگه و گرمسیر مالاریائی با 60 تن سکنه، آب آن از چشمه ها، محصول آن غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) دهی از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد در 42 هزارگزی جنوب خاوری دورود کنار راه مالرو کرجیان بقطعۀ رستم، کوهستانی و سردسیر با 108 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 18هزارگزی جنوب خاور لردگان و 10هزارگزی راه عمومی لردگان به پل کوه. محلی جلگه و جنگل و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 540 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن ارزن، غلات، تنباکو، بادام، میوه جات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 18هزارگزی جنوب خاور لردگان و 10هزارگزی راه عمومی لردگان به پل کوه. محلی جلگه و جنگل و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 540 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن ارزن، غلات، تنباکو، بادام، میوه جات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است به اصفهان. (منتهی الارب) (آنندراج). از قراء اصفهانست و جماعتی از محدثان از آنجا برخاسته اند. (معجم البلدان). در مشرق فریدن واقع است. و حمدالله مستوفی نیز در نزهه القلوب، طهران را یکی از قراء ناحیت جی اصفهان شمرده است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 50). و رجوع به طیران شود
دهی است به اصفهان. (منتهی الارب) (آنندراج). از قراء اصفهانست و جماعتی از محدثان از آنجا برخاسته اند. (معجم البلدان). در مشرق فریدن واقع است. و حمدالله مستوفی نیز در نزهه القلوب، طهران را یکی از قراء ناحیت جی اصفهان شمرده است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 50). و رجوع به طیران شود
دهیست به ری. (منتهی الارب) (آنندراج). یاقوت در معجم البلدان آورده که:از مردی اهل ری که محل وثوق و اعتماد بود، شنیدم که: طهران دیهی است بزرگ و بنای این دیه تمامی در زیر زمین واقع است و احدی را یارای آن نیست که بدان دیه راه یابد، مگر آنکه اهالی آنجا اجازت ورود دهند. مکرر مردم آنجا بر پادشاه وقت شوریدند، و چاره ای ندیدندجز آنکه با ساکنین آنجا به مدارات رفتار کنند. طهران را دوازده محلت است که پیوسته اهالی هر محلت با اهالی محلت دیگر در جنگ و جدال میباشند و مردم محلتی با مردم دیگر محلت معاشرت و رفت وآمد نکنند. طهران باغ و بوستان پردرخت و جنگل مانند بسیار دارد که همان نیز سبب محفوظ ماندن اهالی از شر اشرار میباشد. راوی میگفت برزیگران طهران با وصف مناعت و حصانت مسکن و مأوای خویش مانند سایر برزیگران، اراضی را بوسیله گاوهای کاری و آلات و ادوات برزیگری شیار و زراعت نکنند، بلکه بمرور تخمی افشانند و محصولی بردارند، چه از دشمنان خویش بیمناکند و ترسند که گاوهای کاری و ادوات برزیگری دستخوش یغما و تاراج اشرار گردد. (معجم البلدان ج 6 ص 74). طهران، قصبه ای معتبر است و آب و هوایش خوشتر از ری است، و در حاصل مانند آن، و در ماقبل اهل آنجا کثرتی عظیم داشته اند. و از معظم ناحیت غار است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 55 و 53). طهران، لقب آن دارالخلافه و دارالخلافۀ ناصری و دارالسلطنه بوده، در 71000 متری ایوانکی و 226500 متری سمنان و 42600 متری ورامین و 42300 متری کرج و 147000 متری قزوین و 59000 متری شمشک و 210300 متری چالوس واقع شده است. صاحب مرآه البلدان ناصری بنقل از زینه المجالس گوید: شهرری از زمان قتل عام مغول تاکنون خراب مانده و الحال طهران و ورامین شهر آنجاست. آب و هوای طهران از سایر ولایات ری نیکوتر است، در قدیم قصبه بود، و حضرت پادشاه مغفور، در عمارت آن کوشیده و باروئی دور آن کشیده که تقریباً یک فرسخ دورۀ آن است (مقصود از پادشاه، شاه طهماسب است). این شهر اکنون معمور و آبادان، و از ارتفاعاتش غله و میوه نیکو می آید از جمله خربزه و انگور و انجیر او نهایت لطیف می آید، اما خورندۀمیوه ها از تب و لرز مصون نیست - انتهی. و نیز از صاحب ریاض السیاحه نقل کرده است که طهران شهری است مشهور و بخوبی آب و هوا موصوف. حبوباتش ارزان، و فواکهش فراوان و اکثر میوه جات آنجا خاصه خربزه و انگور و انجیر ممتاز است. و در قدیم این شهر قصبه ای بوده بتدریج رو بعمارت نهاد، شاه طهماسب بن شاه اسماعیل صفوی در وسعت و عظمت آن کوشید، و بر آن حصاری حصین کشید، کریمخان زند نیز بعمارت آن افزود، و در اتساع آن سعی نمود، شهر در زمین هموار اتفاق افتاده و سمت شمالش فی الجمله گرفته و سایر اطرافش گشاده است - انتهی. و نیز از جام جم تألیف معتمدالدوله فرهاد میرزا نقل کرده که در ضمن احوال ری مرقوم فرموده اند که در شمالی ری طهران آباد شده و قدیماً قریه ای بود، و شاه طهماسب بزرگ سوری بر دور او کشید و در دولت قاجاریه آبادتر گشت، و اکنون پای تخت دولت ابدمدت است، و جمعیت آن اکنون تخمیناً صدوپنجاه هزار تن میشود و روزبروز بحلیۀ آبادی درمی آید و عمارات رفیعه و مساجد و مدارس عالیه و باغات بهجت انگیز در دولت قاجاریه طرح افکنده اند - انتهی. و نیز مؤلف مزبور بعد از نقل اقوال مذکور گوید: در نگارش احوال طهران دو چیز نگارنده را موجب تردید بود که آیا این لفظ را به تاء مؤلّف و در ضمن آن حرف نگارد، یا بتاء منقوطه و درین موضع ثبت نماید. یکی نگارش علمای جغرافی قدیم عرب و عجم و ارباب لغت که اغلب صریح به تاء منقوطه نوشته و آنهائی که به طاء مؤلف نگاشته باز اشعار کرده اند که به تاء منقوطه نیز صحیح و وجه رجحانی هم برای تاء منقوطه ایراد کرده اند، دیگر فارسی بودن لفظ و کثرت تداول تاء منقوطه در لغت عجم و دیری درین تردید بود تا وجود و استدراک مرجح را از نواب والا وزیر علوم اعتضاد السلطنه العلیه العالیه، که اقوال حقیقت مآل ایشان سندی صحیح و معتمدٌعلیه جمیع فضلای عصر است تحریراً مشورت نمودم، جوابی مرقوم فرمودند که همان موجب رجحان تاء منقوطه گردیده آن را اختیار کرد، و برای مزید اعتماد واستبصار مطالعه کنندگان، عین آن رقیمه را ثبت کرد: (صورت جواب نواب والا اعتضادالسلطنه وزیر علوم دامت افاضاته) درباب طهران به تاء منقوطه نوشته اند و صحیح است. در آثارالبلاد بعد از بیهق که در ردیف باء است تبریز را نوشته، و بعد از تبریز طهران را به تاء منقوطه نگاشته، در معجم البلدان نیز به تاء منقوطه متوجه شده (در صورتی که در معجم البلدان چ مصر جلد 6 ص 74 با طاء مؤلف آورده) درین کتاب صراحهً و در آثارالبلاد کنایهًوجه تسمیۀ آن را به این نحو معین کرده است که چون اهل آنجا در وقتی که دشمن برای آنها بهم میرسید در زیر زمین پنهان میشدند، ازین جهت به این اسم موسوم شده است که ’ته ران’ یعنی زیر زمین میرفته اند. چون کتابی از معجم البلدان و آثارالبلاد معتبرتر نمیباشد، دیگر لازم نیست بخود زحمت بدهید و بسایر کتب رجوع کنید، بخصوص کتاب شما فارسی است و تاء منقوطه هم در فارسی استعمال شده است، زحمت شما را دوستدار کم کرد - انتهی. مؤلف گوید پس از تمسک و استناد بچنین سندی متین اظهار میدارد که این شهر که اکنون دارالخلافه و پای تخت ایران، و محل سریر مهرمسیر اعلیحضرت مالک الرقاب و ولی نعمت کل ممالک محروسه است واقع در عراق عجم و سابق بر این قریه ای بوده از قراء ری که فاصله مابین هردو زیاده از یک فرسخ نبوده. هوای طهران به اتفاق جمیع علمای جغرافی سالم تر است از ری، و همان میوه جات که در ری یافت میشد درین شهر بعمل می آمده. اینکه ابتدا این آبادی را بانی کیست و چند قریه بوده مجهول است. از مسافرین عرب ابن حوقل و مسعودی که نهصد سال قبل بسمت ایران مسافرت نموده و ری را مفصلاً دیده و سیاحت کرده و وضع و هیئت شهر و حومه را نوشته از طهران اسمی نبرده اند، کتب جغرافی عرب که ذکری از طهران در آن شده منحصر است به آثارالبلاد و معجم البلدان و چنانکه ذکر کرده اند در زمان این دو نفر بیوتات این شهر در زیر زمین بوده، چندی بعد از این دو نفر قاضی عمادالدین ابویحیی زکریابن محمد بن محمود الانصاری که در ششصدوهشتادودو هجری قمری وفات کرده کتابی موسوم بعجائب البلدان تصنیف نموده، در آن کتاب همین قدر ذکر مینماید که: طهران قریه ای است معظم جزو ایالت ری دارای باغات زیاد و در آن باغات اشجار میوه دار غرس شده و سکنه در خانه های سرداب مانند متوطنند، همین که دشمنی به ایشان حمله آرد بدان خانه های تحتانی پناه جسته و هر قدر محصور بودن آنها امتداد یابد بسبب کثرت آذوقه که از فرط احتیاط ذخیره کرده اند آسوده اند و بیرون آوردن ایشان از آن اماکن غیرمقدور است و چون دشمن مأیوس شد و معاودت کرد از زیر زمین بیرون آمده اطراف و جوانب شهر بلکه شوارع و طرق عام را که محل عبور و مرور قوافل و مترددین است فروگرفته به راهزنی و قتل و غارت مشغول میشوند، و دائماً بسلطان عصر یاغی و با عساکر او در زد و خوردند و مالیات خود را به زر مسکوک نیمپردازند، بلکه در عوض نقود و وجوه رایج خروس و مرغ میپردازند و با آنها باید برفق و مدارا حرکت کرد نه تسلط و حکم. زراعت آنها با بیل است با گاو زمین را شخم نمیکنند بلکه مطلق دواب و اغنام و احشام نگه نمیدارند که مبادا وقت محصور شدن بغارت برند. حاجی خلیفه موسوم بمصطفی بن عبداﷲ چلبی ملقب بکاتب در جهان نامۀ خود شرحی از طهران نوشته و اهالی آن را وحشی و بیرحم خوانده است. یاقوت حموی و عبدالرشیدبن صالح بن نوری معروف به باکوئی و حمداﷲ مستوفی و احمد رازی صاحب تذکرۀ هفت اقلیم که از مصنفات سنۀ هزارودو هجری قمری است از میوه جات طهران توصیف کرده اند. احمدرازی در همین کتاب یعنی در تذکرۀ هفت اقلیم گوید طهران بواسطۀ انهار جاریه و کثرت اشجار مثمره و باغات منزهه نظیر بهشت است خاصه بلوک شمیران که در شمال این قریه واقع است و از کمال خضرت و صفا و نضرت و بهااز حیز توصیف بیرون است. بلوک شمیران که به شمع ایران معروف بوده و بهترین ییلاقات دنیاست. و نیز احمد رازی گوید: در دوفرسخی طهران قریه ای است معروف به کن سولقان که از زیادتی آبهای جاری و فواکه لطیفه و لطافت هوا ببستان پریان بیشتر شبیه است. بهترین میوه جات کن و سولقان گلابی و هلو است و احمد رازی مبالغه درتوصیف این دو میوه کرده بلکه میگوید بقدری که زبان برای دهان لازم، خوردن گلابی و هلوی کن و سولقان هم بهمان اندازه لزوم دارد. خلاصه اغلب مسافرین مسطور اراضی طهران را حاصلخیز و دارای باغات میوه خوب نوشته اند. این شهر که الاّن مقر خلافت عظمی است در زمان شاه طهماسب صفوی ابن شاه اسماعیل بواسطۀ کثرت میاه و اشجار و مکانتی که داشت محل توجه شده شاه طهماسب در سنۀ نهصدوشصت ویک هجری قمری حکم کرد باروئی دور او بنا کردند که ششهزار گام دورۀ او بود و بعدد سور مبارکۀ قرآنی صدوچهارده برج برای بارو قرار دادند و در هر برجی یک سوره از سور قرآن مجید دفن کردند. چهار دروازه برای شهر ساختند و خندق دور بارو اتصال یافت با اراضی رمل زار و چون خاک خندق کفایت ساختن قلعه و بروج را نکرد از دو چال خاک برداشتند، چال میدان و چال حصار و از همان وقت این دو محل به این دو اسم موسوم شد. و دروازۀ دولت دروازۀ ارگ است که از بناهای افاغنه میباشد به این معنی که هر جا در ممالک محروسه ارگ بنا شده افغان بنا کرده ویک طرف آن را بصحرا وصل کرده که راه گریز باشد. امادر زمان سلطنت صفویه عمارت سلطنتی درین شهر ساخته نشد بلکه شاه عباس بزرگ سفری که بخراسان میرفت در طهران مریض شد و لعنت کرد کسی را که از خارج شهر طهران داخل این شهر شود و شب را در آن بیتوته کند. بعضی مورخین بر اینند که این لعن شاه عباس نه برای مریض شدن در طهران بوده بلکه بعلت وحشیگری و پذیرائی بد مردم این سرزمین از شاه عباس بوده. بهرحال اول پادشاهی که بیگلربیگی برای طهران و بلوکات او تا فیروزکوه معین کرد شاه عباس بود. پیرو دلاواله که در سال هزاروششصدوهجده میلادی مطابق هزاروبیست وهشت هجری قمری به ایران سفرکرد و اول مسافر فرنگی است که از طهران عبور کرده مینویسد طهران از کاشان بزرگتر ولی تعداد سکنۀ آن کمتر از سکنۀ کاشان است. یک ثلث از زمین داخل حصار بیوتات و دو ثلث دیگر باغاتست. در قسمت بیوتات نیز در جمیع کوچه ها خیابان مانند درخت چنار غرس کرده اند و دور دائرۀ تنه چنار بقدری است که چهار نفر که دست بهم بدهند به اشکال میتوانند یک درخت را بغل کنند. این مسافر مینویسد: چنانکه اسلامبول بواسطۀ زیادتی درختهای سرو نزد بعضی مسافرین به سروستان معروفست طهران نیز باید به چنارستان موسوم باشد. این مسافر در طهران ابنیۀ عالیه ندیده که در سیاحتنامۀ خود ثبت کند... رضاقلیخان صاحب روضه الصفای ناصری، روّح اﷲ روحه، مختصری از تاریخ طهران را در کتاب مسطور نگاشته، ما همان را بعینه بی رعایت سجع و قافیه مینگاریم: طهران و مهران دو قریه بودند، بعد از خرابی ری، بازماندگان آن ناحیه بطهران جمع شده سکنی گرفتند، شاه طهماسب بن شاه اسماعیل صفوی که قزوین را پای تخت خود قرار داده بود، چون جد اعلای صفویه سیدحمزه در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی نوّر اﷲ مرقده، مدفون بود گاه گاه بزیارت آن مراقد شریفه تشرف میجست، و حین عبور و مرور در حوالی طهران شکار میکرد، و کم کم به آبادی طهران رغبت کرده، باروی محکمی دور طهران کشید، پس از انقراض صفویه و افشاریه کریمخان زند بواسطۀ منازعه با سلطان محمدحسن شاه و نزدیک بودن این شهر بطبرستان و مازندران و استراباد که مقرسلطنت آن پادشاه بود صلاح خود را در توقف بطهران ندید ولی در آبادی آن کوشید... توضیح، قنات مهرگرد که در ارگ جاری و دهنۀ آن در عمارت معروف به سرچشمه است متعلق بقلعۀ مهران و خیلی آباد بوده، گرد در لغت قدیم بمعنی آباد و معرب میشود به جرد، مثل: داراب گرد و داربجرد. روز یکشنبۀ یازدهم جمادی الاولای هزارودویست هجری قمری که روز نوروز بود، حضرت آقامحمدشاه قاجار، در طهران جلوس کرد، سکه زدند و خطبه خواندند... و از آن وقت این شهر را دارالخلافه خواندند، و پایتخت سلسلۀابدپیوند قاجاریه گردید. در سال یکهزارودویست وبیست ودو هجری قمری ژاک موریه نایب بسفارت انگلیس بایران آمد. این مسافر در سفرنامۀ خود مینویسد: پایتخت حالیۀ ایران طهرانست. دور باروی این شهر از چهار میل و نیم الی پنج میل است. این شهررا شش دروازه است که سردر و جوانب آنها را کاشی کاری کرده صورت ببر و حیوانات دیگر را در کاشیها نقش کرده اند، در سمت شمال غربی طهران بعضی یکه برجها در حوالی باروست که در یکی از آنها یک لولۀ توپ و یک زنبورک دیدم. شهر طهران ببزرگی شیراز ولی بیوتات و ابنیۀ آن کمتر از شیراز است. عمارات طهران چندان خوب نیست، زیرا که غالباً با خشت خام بنا شده و شباهت آنها به ابنیۀ عالیه کمتر است. تنها بنائی که قابل ملاحظه و تعریف است مسجد شاه میباشد که ناتمام است، و غیر از این مسجد شش مسجد کوچک در طهران هست که قابل ذکر نیست. این شهر سه چهار مدرسه بزرگ بیشتر ندارد. افواهاً میگویند صدوپنجاه کاروانسرا و بهمین شماره حمام در طهران هست. دو میدان بزرگ یکی در شهر و یکی در ارگ طهران است. دو عمارت ییلاقی سلطنتی این شهر راست، یکی قصر قاجار یکی نگارستان که تازه بنا مینمایند. هوای طهران بجهت نزدیکی آن بکوه البرز و دریای خزر که پشت کوه البرز است مختلف میباشد و در تابستان نهایت ناسازگاری را دارد. زمین شهری است و بارطوبت و شوره زار است. فصل گرما جز عجایز و عجزه در شهر نمیمانند. آب طهران نیز تعریفی ندارد. (مرآت البلدان ج 1 صص 508-532 که آنچه در طی 24 صفحه بود راجع به جغرافیا و آبادی طهران ثبت گردید). آقای میرزا عبداﷲخان مستوفی در کتاب ’شرح زندگانی من’ آورده: برای انتخاب این شهر ده بیست هزار نفری جهت پای تخت جز نزدیکی این شهر به بلوکات نسبهً حاصلخیز و قرب جوار آن به مسکن ایل افشار ساوجبلاغ و عرب ورامین که هواخواهان او [شاه طهماسب] بوده اند و همچنین نزدیکی به استراباد ومازندران که در حقیقت ستاد نیروی او بوده است راهی نمیتوان فکر کرد... خندق و دیوار دور عمارت سلطنتی که حد شمالی آن میدان سپه و شرقی آن خیابان ناصرخسرو و جنوبی آن خیابان بوذرجمهری و غربی آن خیابان جلیل آباد (خیام) بوده و پشت خندق دیوار قطور بلندی از گل داشته است شاید از کارهای آقامحمدخان باشد. دورۀ شهر طهران دیواری از زمان شاه طهماسب دوم صفوی داشته است. کندن خندق و بزرگ کردن طهران از کارهای آقامحمدخان است. درهرحال حدود آن از سمت شمال خیابان برق و سپه و از سمت غرب خیابان شاهپور و از جنوب خیابان اسماعیل بزاز (مولوی) و از مشرق خیابان ری بوده است. در اواسط سلطنت ناصرالدین شاه، احتیاج به بزرگ کردن شهر پیدا شد و خندق از سمت شمال بخیابان شاهرضا و ازسمت مغرب بخیابان سی متری تغییر یافته است، چون در سمت مشرق و جنوب بجای خندق ناصری خیابانی هنور کشیده نشده، تحدید آن به اسم و رسم ممکن نیست، ولی اجمالاً انبار غله از طرف جنوب نزدیک بخندق بوده و حد مشرقی شهر به اکبرآباد امروز منتهی میشده است که در دورۀ پهلوی خندقها پر و شهر طهران بعظمت امروزۀ خود رسیده است. (تاریخ زندگانی من ج 1 صص 25- 26). و نیز از آثار حاج میرزا آقاسی گوید: یکی از کارهای مهم فلاحتی حاج میرزا آقاسی کشیدن نهری از رود خانه کرج برای یافت آباد و وسفنارد است که بعدها موجب آبادی کلاک و گرم دره و میان جوب و عده زیادی از دهات که امروزه ازین نهر مشروب میشوند شده است. این نهر را حاج میرزا آقاسی بوسیلۀ سربازی فوج خلج قم کنده است. آبی هم که امروز از کرج بطهران می آید، تا سه چهار کیلومتر از همین نهر است و بعد به نهر علیحده میافتد و بالاخره از مجرای زیرزمینی بشهر طهران میرسد. آوردن این آب بطهران هم یکی از کارهای بسیار بسزای دورۀ رضاشاه است که طهران را به این عظمت رسانده است. از رود خانه جاجرود هم نهری برای امین آباد نزدیک شهرری کنده که در دامنۀ کوههای شمالی بهنام پازکی ورامین آثار آن باقی است ولی این نهر بواسطۀ گود بودن کف دهنۀ رود خانه جاجرود آبی نشده [ظ: آفتابی نشده] و معلوم میشود حاجی خیال داشته سدی جلو دهنه ببندد که آب بالا بیاید و به نهر بنشیند که روزگار مجالش نداده و کار نیمه تمام مانده است. (شرح زندگانی من ج 1 ص 69). و نیز درکتاب مزبور در موضعی دیگر گوید، بازار و سرای امیر از بناهای میرزا تقیخان امیرنظام است، در ایالات و ولایات نیز از عمارات دولتی تعمیر بسزائی کرده و هر جا بساختمان جدید حاجت داشته است ساخته و در داخلۀ شهرها قراولخانه های زیاد برای توقف سرباز در سر چهارراهها بنا کرده است که هر یک گنجایش بیست نفر سرباز داشت که با افسر خود همیشه مواظب حفظ نظم در محله باشند. (شرح زندگانی من ج 1 ص 100). و نیز در ج 3 همان کتاب در شرح آثار رضاشاه پهلوی آورده که: اول کار اساسی که برای آبادی شهر [تهران] کردند، آوردن آب کرج بطهران بود. من در ضمن کارهای فلاحتی حاج میرزا آقاسی در ج 1 ص 69 اشاره ای به این کار شایان تحسین دورۀ رضاشاه کرده ام و خوانندۀ عزیز میداند که مقداری بر آب یافت آباد احداثی حاج میرزا آقاسی افزودند و بعد از سه چهار کیلومتر این نهر را دو شاخ کرده، شاخۀ جدید را برای شهر طهران تخصیص دادند و بعد از طی دو سه کیلومتر آب این نهر را بمجرای زیرزمینی انداختند و از شمال شهر وارد طهران کردند. طهران، قنواتی که اکثر آنها مثل سرچشمه و حاج محمدعلی و نظامیه و سنگلج و قنات شاه وقف بر محلات شهر بود از قدیم داشت، ولی از زمان ناصرالدین شاه، بشرحی که در ج 1 ص 26 و 350نوشته ام که شهر را بزرگ کرده بودند، قنات تازه ای ایجاد نشده بود. درست است که باغاتی مانند لاله زار و نگارستان و سردار که از خود قنات داشتند نیز متروک شده بود ولی آب این قنوات همین قدر بود که خانه هائی را که در اراضی همان باغات ساخته بودند مشروب کنند و مابقی شهر جدید بی آب بود. بعضی مانند امین الدوله و قنات معینیه قنات خرابه هائی در شمیران پیدا کرده و آنهارا دائر نموده و بشهر آوردند ولی باز هم کفایت شهر را نمیداد، و حتی محله های داخل شهر قدیم هم بواسطۀ مزاحمتهای ساختمانهای جدید که گاهی از قنوات قدیم استفاده و شلتاق میکردند گرفتار تنگ آبی شده بودند. این نهر وزیرسو که شصت هفتاد سنگ آب از کرج به طهران میرساند، مایۀ آبادی محلات خارج شهر قدیم، و موجب ایجادخانه های جدید در ریگستانهای شمال شهر شد. خندق ناصرالدین شاهی را پر کردند و طهران بعظمت امروز رسید سهل است، این عمل موجب رفاه مزارع و باغات شمال شهر که در شمال نهر آب کرج واقعند نیز گردید، زیرا دیگر اهالی شهر احتیاجی به آب نداشتند که به زور پول و با رضایت مالکین آنها را خشکانده آب آنها را بشهر بیاورند. بعد از این اقدام اساسی نوبت به وسیع کردن خیابانهای سابق و ایجاد خیابانهای جدید رسید. جزقدرت و ارادۀ پهلوی با هیچ زور و زری ممکن نبود این توسیع و ایجاد صورت بگیرد. خانه اعیان بود یا خانه بیوه زن، مسجد بود یا مدرسه، متعلق بداخله بود یا خارجه، باغ سفارت بود یا عمارت دولتی، همین که داخل خط فرضی خیابان واقع میشد بخرابی مبتلا میگردید و بهرکیفیتی که بود، مقصود که گشایش خیابان تازه یا وسعت دادن خیابان سابق باشد حاصل میگشت. بعد از اینها به اسفالت ریزی سنگفرش خیابان ها پرداختند و از میدان توپخانه که تغییر اسم داد و بمیدان سپه معروف گشته بود کاررا شروع کردند و خیابانها یکی بعد از دیگری اسفالت شد، اسفالت ریزی به خیابانهای فرعی و بعضی از معابر وکوچه ها هم رسید، حتی از شهر هم گذشت و از جانب جنوب تا کهریزک و از جانب مغرب تا نزدیکی کرج و از سمت شمال در دو خط تا تجریش راههای خارج شهر را هم اسفالت ریزی کردند. برای ساختمانهای طرفین خیابانها هم مقرراتی وضع شد که تخلف از آنها برای احدی امکان پذیر نبود. ابتدا تصور میکردند این ساختمانها اگر متحدالشکل باشد بهتر است، ساختمانهای دوطبقۀ خیابان برق با ایوانهای فوقانی که نزدیک میدان سپه روبروی بانک انگلیس ساخته شد نتیجۀ این تصور خطای بوذرجمهری رئیس شهرداری وقت بود، بعد که بزشتی یک نواختی برخوردند، صاحب ملکها را در انتخاب اسلوب آزاد گذاشتند، و همین آزادی و رقابت جبلی بشری موجب شد که هرچه تاریخ ساختمان جلوتر می آید بناها زیباتر میشود. بناهای خیابان شاهرضا که از همه جدیدالاحداث تر است دلیل این گفته میباشد. عمارات زیاد سلطنتی در خیابان کاخ و حول و حوش ساختمانهای دولتی مانند کاخ دادگستری و کاخ مالیه و عمارات وزارت داخله و صحیه و ادارۀ ارزاق، ثبت اسناد و شهربانی و ابنیۀ وزارت جنگ و باشگاه افسران و بانک ملی و وزارت کشاورزی و اپرا و عمارت وزارت خارجه و ساختمان بیمۀ ایران و دهها بنای عالی دیگر که همه به امر این پادشاه ساخته شده است برای سایرین سرمشق شد. امروز اگر در پس کوچه های پائین شهر هم بخواهند عمارت کهنه ای را خراب و بجای آن ساختمانی کنند اسلوب جدید را حکماً رعایت مینمایند و بسا دیده میشود که در میان خانه های خشتی یک طبقۀ قدیمی عمارات دو سه طبقۀ آجری و حتی سیمانی ساخته و افراخته شده است، بطوری که میتوان به ضرس قاطع گفت ولو در محله های پائین شهر هم دیگر هیچکس خانه جدید با خشت و گل نمیسازد وحدّاقل مصالح ساختمانهای امروزه آجر و گچ شده و کمتر بنای تازه ای است که بام آن کاهگلی باشد. در داخل ابنیه هم لوله کشی آب و برق از لوازم زندگی و تمام این بهبودیها در زندگی شخصی مرهون همین اقدام شاه سابق است. (شرح زندگانی من ج 3 صص 324-326). و نیز در ج 3 همین کتاب آورده که: دیگر از کارهای خوب و شهرداریهای دورۀ رضاشاه، درختکاری خیابانهاست. خیابانهای قدیم عرض و طول و پیاده و سواره روی نداشت که در آنهادرختی کاشته شود، بر فرض اگر خیابانی مثل خیابان دروازۀ دوشان تپه و امیریه نسبهً عریض هم بود آبی نبودکه منظماً بدرختی بدهند بر فرض آنکه پاره ای از صاحبخانه ها عنایتی مبذول میداشتند و درختی میکاشتند، شاگرد خرکدارها که برای راندن خرهای خود حاجت به چوبدستی داشتند با بچه های ولگرد که میخواستند با اسب چوبی سوار شوند نهالهای کاشتۀ صاحبخانه را نمیگذاشتند بزرگ شود، بر فرض اینکه از صد تا صاحبخانه یکی به درختکاری در حریم خانه خود اقدام میکرد و از صد تا درخت کاشتۀ او یکی سایه افکن میشد، تازه گرفتار تطاول و تعدی سپورهای دورۀ مشروطه می گردید که تسمه از گردۀآنها کشیده، درختهای سایه افکن را بهیزم تبدیل میکردند. رضاشاه پهلوی، عنایت خاصی به درختکاری داشت. هر سال در فصل بهار بلدیه مکلف بود آنچه از درختهای کاشتۀ سال قبل بواسطۀ بی توجهی رفتگرها خشک شده بود و سالی نبود که در یکی دو سه تا از خیابانهای عقب مانده یا جدیدالاحداث درختکاری اولیه صورت نگیرد. این درختکاری بخیابانهای خارجی شهر هم رسید و خیابان از طهران به شمیران که یکی به سعدآباد و دیگری به تجریش میرود و در سرپل بهم می پیوندد. و در طرفین دو نهر تنگ درز درختکاری شده مخصوصاً خیابان پهلوی که بفاصله هر دو متر یک درخت چنار و بعلاوه در هر سی چهل ذرع فاصله، یک بوتۀ گل سرخ کاشتند. مواظبت این پادشاه در این امر بقدری بود که در زمستان 1319 امر داد بلدیه پای درختهای خیابان پهلوی را از سمت بیرون نهر بعمق یک متر و نیم گودبرداری، و با کامیون از طهران کود حمل و کنده ها را پر کردند. (قسمت 1 از ج 3 شرح زندگانی من صص 327- 328). آقای کیهان در ج 2 جغرافیای خویش که مخصوص قسمت جغرافیای سیاسی است مینویسد:این ایالت [ایالت طهران] از شمال محدود است به مازندران، و از مشرق به سمنان و از جنوب به قم و کویر و از مغرب به قزوین و ساوه، طول آن از مشرق به مغرب (غرق آباد تا فیروزه کوه) 260 و عرض آن از شمال بجنوب (از گردنۀ کندوان تا دریاچۀ قم) 120 کیلومتر، و مساحت آن در حدود 31000 کیلومتر مربع است. خلاصۀ اوضاع طبیعی: در شمال طهران کوه البرز از مغرب به مشرق امتداد یافته و از شمال غربی شعبه ای از کوههای مرکزی تا شمال دریاچۀ قم ممتد شده و از مشرق از فیروزکوه رشتۀ دیگری تا کویر امتداد یافته و بین این سه رشته جلگۀ وسیعی است که ولایات طهران را تشکیل داده و آبادیهای آن در زاویه های شمال غربی و شمال شرقی و دامنه های شمالی واقع شده است. بطور کلی طهران را از نظر طبیعی میتوان به دو قسمت تقسیم کرد: اول - قسمت کوهستانی، دوم - قسمت جلگه ای که دنبالۀ آن بزمینهای بیحاصل و کویر محدود میشود. 1- قسمت کوهستانی: از سرچشمۀ رودهای حبله رود و جاجرود و کرج شروع شده و به جلگۀ طهران ختم میشود ولی آب بعضی قسمت های کوهستانی که فعلاً جزء ایالت طهرانست وارد بحر خزر میشود مانند طالقان و درۀ لار. 2- جلگۀ طهران: از رسوبات رودهای فوق تشکیل یافته و در آن شعبی از جبال شمالی بجنوب پیش رفته مانند کوه های قره گچ و کوه نمک و کوه سه کوه در مشرق سه پایه و بی بی شهربانو در مرکز کوههای بقادر و کوه نمک نزدیک رباطکریم و کوه حسن آباد که بعضی قسمتهای آنها تا کویر پیش میرود. در قسمت غربی این جلگه درۀ طویلی است که از حوالی قزوین شروع شده و رودهائی ماند ابهررود کردان کرج و غیره ازشمال غربی به جنوب شرقی در آن جاری و بواسطۀ رسوبات خود نواحی زراعتی ساوجبلاغ و شهریار و غار و قسمتی از ورامین را تشکیل داده اند، در ورامین و خوار رسوبات رودهای مذکور ضمیمۀ جاجرود میگردد. آب و هوای ناحیۀ کوهستانی سرد و دارای بارندگی بیشتر و بهمین واسطه هوای آن در تابستان لطیف است. ناحیۀ جلگه را میتوان به دو قسمت کرد: قسمت شمالی آن که در دامنۀ کوهها واقع است دارای آب و هوای معتدل و تا حدی از بارانهای کوهستانی بهره مند میشود. قسمت جنوبی که بکلی خشک و باران آن کم و فقط از آب رودها استفاده میکند، بنابراین از قسمت کوهستانی شمالی رودها و جویبارهای متعدد تشکیل شده بسمت جنوب میروند و مهم ترین آنها و از مشرق بمغرب عبارتند از: حبله رود که از فیروزکوه سرچشمه گرفته خوار را مشروب میکند. جاجرود که از کلون بسته سرچشمه گرفته و پس از ضمیمه شدن به رود دماوند جلگۀ ورامین را مشروب میکند. رود کرج که سرچشمۀآن نیز از کلون بسته است و قسمتی از آب آن بطرف شهرطهران رسیده ولی بستر طبیعی آن بطرف شهریار و پشاپویه متوجه است. ابهررود از جنوب قزوین شروع شده و به اسم رود شور وارد مسیله میشود. تقسیمات حکومتی طهران از قرار ذیل است: 1- طهران و حومه 2- فیروزکوه 3- دماوند 4- لواسان و رودبار و لورا و شهرستانک 5- طالقان 6- خوار 7- ورامین 8- غار و پشاپویه 9- شمیران 10- کن و سولقان وارنگه 11- ساوجبلاغ 12- شهریار. 1- طهران و حومه: از شمال محدود است بشمیران و از مشرق و جنوب به غار و از مغرب به کن. طول آن از شمال بجنوب 12 و عرض آن از مغرب بمشرق 18 کیلومتر و مرکز آن شهر طهران پای تخت ایران است. جغرافیای تاریخی طهران: وجه تسمیۀ آن معلوم نیست و نویسندگانی هم که راجع به کلمه طهران تحقیقاتی نموده اند اغلب بعقیدۀ خود اظهاراتی کرده که هیچکدام مأخذ صحیحی ندارد، همین قدر معلوم است که طهران یکی از قرای کوچک ری بوده. اصطخری و ابن حوقل و مسعودی اسم طهران را در کتب خود ذکر کرده اند. در سنۀ 561 هجری قمری مادر ارسلان سلجوقی در موقع حرکت از ری به نخجوان در دولاب که نزدیک دولاب است توقف کرده است. نویسندگان مذکور طهران را دارای باغ های میوه و خانه های پست و زیرزمینهای متعدد دانسته اند. اهمیت تهران از وقتی شروع شده که شهرهای مهم مجاور آن مانند ری (که در سال 617 هجری قمری به دست مغول ویران شد) خراب گردیده در موقع کشمکش تیموریان و غیره تهران چندان اهمیتی نداشت و فقط از زمان صفویه یعنی در دورۀ شاه طهماسب اول دیواری بر اطراف که دارای چهار دروازه و چهارده برج بود کشیده شد و بازاری ساخته شد برای بنای ارگ اولیه از دو نقطۀ شهر که اسم خود را به دو محلۀ شهر داده اند خاک برداشته شد، یکی چال میدان و دیگری چال حصار در 998 هجری قمری شاه عباس کبیر در موقعی که به سرکوبی عبدالمؤمن خان ازبک میرفت در تهران مریض شد و مرض او مانع حرکتش گردیده ازبکها مشهد را مسخر کردند و شاه عباس بهمین جهت از طهران متنفر گردید معهذا باغی در آن بنا کرد موسوم به چهارباغ ارگ فعلی تهران قبل از هجوم افغانها شاه سلطان حسین مدتی در تهران توقف کرد ولی همین که افغانها نزدیک شدند بمازندران گریخت و تهران مقاومت شدیدی کرد و عده ای از افغانها کشته شدند. پس از شکست اشرف در مهماندوست افغانهائی که در تهران بودند، شهر را غارت کردند و عده کثیری را کشتند و به اصفهان فرار کردند و شاه طهماسب به طهران آمد. در 1154 هجری قمری نادرشاه تهران را به پسر خود رضاقلی میرزا به تیول داد و در 1171 محمدحسنخان قاجار پس از شکست از کریم خان زند به طهران آمد و قشون او بکلی متفرق شد و کریمخان یکی از سردارهای خود موسوم به شیخعلی خان را با کمک محمدحسن خان دولو به تعقیب او فرستاد و محمدحسن خان قاجار مغلوب و مقتول شده کریم خان با قشونش در 1172 وارد تهران شد و با احترامات کافی محمد حسنخان را در حضرت عبدالعظیم بخاک سپرد. سال بعد امر داده شد که عمارتی برای دارالحکومه بسبک ساسانیان و دیوانخانه و قراولخانه ساخته شود، و بنای باغ جنت را به کریمخان نسبت میدهند. ظاهراً کریمخان درصدد آن بوده است که تهران را پای تخت خود قرار دهدو در همین محل آغامحمدخان قاجار را از مازندران بحضور کریمخان آوردند و با کمال رأفت و مهربانی با او رفتار کرد ولی آغامحمدخان بعدها بجای این بلندهمتی از شدت قساوت جسد کریمخان را از شیراز به طهران منتقل کرده در پای یکی از پله های عمارت خود دفن کرد که هرروز آن را لگدکوب کند. ولی در عهد پهلوی به پاس احترام خدمات کریمخان استخوانهای او را با احترام بیرون آورده و در حضرت عبدالعظیم دفن کردند. در 1176 کریمخان از پای تخت نمودن طهران منصرف شده و حکومت آن را به غفورخان داده و شیراز را پای تخت قرار داد. از کتب قدیم جغرافیائی چنین استنباط میشود که شهر طهران ابتدا در قسمت جنوبی بنا شده و خانه های پستی داشته که شبیه به غار بوده است و بعدها کم کم از طرف شمال توسعه یافته و منازل را بیشتر به سرچشمۀ قناتها نزدیک کرده اند. از بناهای قدیم قبل از زندیه و متعلق به آن چیزی باقی نمانده و بنای این شهر بیشتر از زمان قاجاریه باقی مانده و 1175 ه.ش. شهر تقریبا از نو ساخته شده و ابتدا بصورت مربعی بوده، مساحتش قریب به پنج کیلومتر مربع، ولی نصف آن بیشتر دارای ساختمان نبوده، و جمعیت آن با نظامیان فقط 15000 تن بوده، در زمان آغامحمدخان قصوری در ارگ ساخته شد و تخت مرمر که بیشتر اثاثه و مصالح آن را از قصر کریمخانی شیراز آورده بودند در آن موقع ساخته شد، پانزده سال بعد از آن تاریخ، طهران توسعه یافته و جمعیت آن به پنجاه هزار نفر رسید و محیط شهر هفت الی هشت کیلومتر شد، ولی بواسطۀ گرمای فوق العادۀ تابستانی جمعیت آن در موقع تابستان فقط 10000 تن و بقیه به کوهستانات شمالی میرفتند، در این وقت شهر دارای حصار و خندقی بوده، ولی این حصار از نظر دفاع با اسلحۀ جدید نمیتوانسته است مقاومت نماید، همچنین شش دروازه و سی مسجد و مدرسه وسیصد حمام داشته. در 1195 هجری قمری سه دروازه به آن اضافه شد و جمعیت آن به 70000 تن بالغ گردید. در زمان فتحعلیشاه ابنیۀ دیگری ساخته شد، در 1223 هجری قمریقطر شهر از مشرق بمغرب 3800 متر، و از شمال بجنوب 900 تا2450 متر، و مساحت آن قدری بیش از هشت کیلومتر مربع میشده، دیوار ارگ در قسمت شمالی بدیوار شهر متصل میشده، و در خارج دیوار باغهای وسیع بوده، و پرجمعیت ترین محلات در جنوب شرقی ارگ در محلی که امروز موسوم به دروازۀ شاه عبدالعظیم میباشد، بوده است. دروازه های شهر درین دوره، شش باب و یک میدان موسوم بمیدان شاه در جنوب ارگ داشته و بناهای مهم آن، مسجد شاه، و امامزاده زید، و امامزاده یحیی بوده. تاریخ اتمام مسجد شاه، در 1224 هجری قمری و کتیبه های آن بخط محمد مهدی است، بنای آن قریب 31 سال طول کشید. در 1226 ه.ش. جمعیت در تابستان 80000 و در زمستان 120000 تن بوده است. از 1248 تا 1253 شهر تغییرات کلی یافت و ازهمه طرف وسعت پیدا کرد، خندق قدیمی و دیوارها را برداشتند و خندق جدیدی بشکل هشت ضلعی حفر شد و این خندق از روی خندق شهر پاریس ایجاد گردید ولی استفادۀ نظامی بهیچوجه از آن نشد، فقط دروازه های آن برای تفتیش ورود و خروج مسافرین و حیوانات و خندق آن برای جلوگیری سیلهای ناگهانی البرز بسیار مفید بوده است. دروازه های اصلی شهر دوازده باب و دروازۀ قدیمی تا مدتی در داخل شهر باقی بوده، ولی اسامی آنها را به دروازه های جدید اطلاق کردند. محیط خندق شهر 19596 متر و مساحت داخلی خندق 195 کیلومتر مربع است. در نزدیک دروازه دولت قدیم میدان توپخانه (میدان سپه فعلی) بطول 247 و عرض 110 متر ساخته شد که سابقاً در قسمت تحتانی دارای انبارهای توپ و در قسمت فوقانی محل توپچی ها بوده ولی فعلاً در شمال آن عمارت بلدیه، در مشرق عمارت بانک شاهنشاهی، در جنوب عمارت پست و تلگراف، و در مغرب آن عمارت نظمیه است. در مرکز میدان مزبور سابقاً باغچه و حوضی بوده و در اطراف آن توپهائی که از پرتغالیها در زمان صفویه گرفته شده بود قرار داده بودند ولی فعلاً بجای آن باغچۀ مصفائی یا گل خانه بلدی و فواره ها ایجاد شده، و در اطراف این میدان سابقاً شش دروازه بوده که به شش خیابان مربوط میشده ولی آن دروازه ها را برداشته و خیابانهای شرقی و غربی و جنوبی آن را عریض نموده اند. تفرجگاههائی که سابقاً از دروازۀ بیرون بوده، پس از حفر خندق جدید جزء شهر شده مانند باغ لاله زار و باغ وحش و باغ سردار و نگارستان و پس از توسعۀ سفارتخانه های خارجی که سابقاً در مرکز شهر بوده به قسمت شمالی منتقل شدند ولی بازار همان در محل اصلی یعنی در جنوب ارگ باقی ماند. از بناهای قابل ذکر تهران مسجد سپهسالار از بناهای حاج میرزا حسینخان سپهسالار است که مجلس شورای ملی به آن متصل و اصلاً از بناهای سپهسالار بوده و تغییراتی جزئی در آن داده شده، مسجد شاه و مسجد جامع و مسجد شیخ عبدالحسین و مدارس قدیمه از قبیل مسجد مروی و مدرسه صدر و مدرسه مادر شاه و غیره هم از بناهای بالنسبه معتبر است. از بناهای جدید که اخیراً ساخته شده بنای بانک شاهنشاهی است که سردر آن را با کمال زیبائی کاشی کاری کرده اند. ترقیات اخیر تهران از حیث مؤسسات جدید عبارتست از مؤسسات بلدی مانند: صحیه و معاونت عمومی مریضخانه ها، دارالمجانین، پستهای امدادی، پرورشگاههای کودکان، مدرسه صنعتی، آسایشگاه ناتوانان، دارالرضاعه، ساختمانها و گردشگاههای عمومی مانند: باغ ملی (در محل میدان مشق) و باغ فردوس (در محل قبرستان سرقبر آقا) و مخصوصاً تهیه و تأمین آب شهر که شرح آن مفصلاً بقرار ذیل است: آب مشروبی طهران، قبل از تشکیلات بلدیۀ فعلی (سال 1300 هجری شمسی) مسؤولیت شرب شهر را اشخاص غیرمسؤول عهده دار بودند و هیج قاعده و قانونی در امور شرب منظور نمیشد، و در واقع منازل و باغات اقویاء و صاحبان نفوذ اغلب سیراب، و ضعفاءو طبقۀ متوسطه همیشه در زحمت بودند. حق الشربی که از مردم گرفته میشد مطابق هیچ روش عادلانه ای نبود، بعداز آنکه بلدیه مسؤولیت شرب شهر را تقبل کرد با اعتراضات حق و باطلی مواجه شد و همیشه درصدد بود که از روی اصول صحیحی آب مشروب شهر و وضع تقسیم و اخذ حق الشرب را تصحیح کند تا آنکه در برج عقرب 1303 هجری شمسی کمیسیونی مرکب از نمایندگان فنی وزارت فوائد عامه و قشون و بلدیه انعقاد یافت و بهترین طریقۀ علمی و عملی را که برای اخذ حق الشرب تشخیص دادند مساحی محلهای مشروبی شهر بود. درنتیجۀ این تصمیم دوازده دسته مساح و معمار از 14 قوس 1303 تا اواسط فروردین 1304 هجری شمسی کلیۀ نقاط شهر را مساحت نمودند. آب شهر در قرن اخیر: مجرای کرج، قریب نود سال است که موضوع آب تهران نظر اولیای امور را جلب کرده و در هر تاریخ درصدد تهیۀ آن بوده اند. در اواسط سلطنت محمدشاه (تقریباً 1255) حاج میرزا آقاسی دو نهر بزرگ از رود خانه کرج جدا کرده بطهران آورد: یکی نهری که همه جا از دامنۀ البرز عبور کرده و از شمال قریۀ طرشت گذشته به عباس آباد منتهی میشد و هنوز آثار کرت و مرز درآنجا باقی است و باز هم ممکن است قابل استفاده شود ولی پس از فوت حاج میرزا آقاسی بکلی بی استفاده گردید.دیگری نهری است که همه جا از زیر جادۀ کنونی قزوین گذشته و به قریۀ یافت آباد میرسد و تا حال دائر است. بعدها آب مشروب شهر منحصر شد بچند رشتۀ قنات وقفی و فاضل قنات شاه، و وضع آب طهران بحالت بسیار خرابی درآمد، تاآنکه مرحوم میرزا عیسی وزیر، خطر تشنگی پایتخت را بخوبی احساس کرد و باآنکه وضع مالی او اجازه نمیداد با زحمت قنوات بسیار حفر کرد که هنوز هم باقی و در تصرف اشخاص است و برای هر رشته اسمی گذارده اند. در اواخر دورۀ ناصرالدینشاه چند نفر خارجی امتیاز حفر چاههای آرتزین را گرفته در شمال طهران مشغول حفاری شدند اما در حین کار متۀ چاه کنی شکست و بواسطۀ نبودن طرق شوسه و اشکالات دیگر پس از تحمل خسارت از تعقیب مقصود مأیوس و منصرف گردیدند. پس از سلطنت ناصرالدین شاه و زمان شاهان دیگر قاجاریه هم اقدامی برای آوردن آب بعمل نیامد. پس از تشکیل دولت فعلی که پایتخت ایران بمفهوم حقیقی دارای بلدیه ای شد (سال 1300) این مؤسسه در ضمن اصلاحات دیگر تهیه و تنظیم آب شهر را منظور خود قرار داد، از طرفی قنوات موجوده را از چنگال میرابها خارج و با کمی آب امر شرب شهر را صورتی داد و از طرفی درصدد تهیۀ آب بمقدار کافی از خارج برآمده، یک نفر مستشار مهندس را مأمور تحقیق و انجام این امر کرد، و او پس از مطالعات زیاد پیشنهاد بنای سد و ایجاد منبع آب در جاجرود را تهیه و تقدیم کرد، و او در این پیشنهاد پیش بینی مخارج آن بالغ بر 1700000 تومان میشد و بعلت فقدان سرمایه و علل دیگر این پیشنهادموقوف ماند، بعدها دوباره بلدیه درصدد تهیۀ آب و قوه برق برآمده، و در سال 1306 هیئتی مأمور مطالعات در بستن سد جاجرود کرد و هیئت مزبور هم نتیجۀ مطالعات خود را تقدیم کرد. عملی شدن این پیشنهاد تقریباًچهارصدهزار تومان خرج داشت ولی ممکن بود تا حدود صدوپنجاه هزار چراغ شانزده شمعی به شهر بدهد، از طرفی عایدات سالیانۀ این امر هم بطریقی که پیش بینی شده بودتقریباً در حدود پانصدوشصت هزار تومان بود و از همه حیث تکافو مخارج ضروری بلدیه را می کرد، متأسفانه این فکر هم عملی نشد. سرانجام متعاقب خشکسالی 1306 هجری شمسی و خطر تشنگی، بلدیه تصمیم گرفت بهر زحمت و قیمتی هست آب برای طهران تهیه نماید، و چند تن را مأمور تحقیقات و تفتیشات جدید نمود و آنها پیشنهاد دیگری راجع به حفر مجرای کرج تهیه و تقدیم کردند که موقع قبول واقع و فوراً بموقع اجرا گذارده شد. بند مجرای کرج بالای قریۀ سرجوب تقریباً مقابل بیلقان و مظهر آن در طهران، نزدیکی جمشیدآباد واقع است. طول مجرای مزبور 52 کیلومتر است که 20 کیلومتر آن زیرزمینی و 32 کیلومتر دیگر آن روباز است. از اول بند الی انتهای اراضی کلاک که تقریباً 15 کیلومتر است تمام آب کرج از یک نهر روباز بطرف طهران جریان دارد. در انتهای کلاک تمام آب وارد دو مجری میشود که بطور متوازی بفاصله 25 الی 40 گز از یکدیگر تا مظهر مجری ممتد است از کلاک تا مظهر فقط بین وردآورد و گرم دره و در دامنۀ کوههای شمالی قریب 5 کیلومتر از نهر روبازی که به عرض 3 الی 4 گز است جریان دارد و بواسطۀ ساختمان چهار دستگاه پل که در مقابل چهار دره روی ن
دهیست به ری. (منتهی الارب) (آنندراج). یاقوت در معجم البلدان آورده که:از مردی اهل ری که محل وثوق و اعتماد بود، شنیدم که: طهران دیهی است بزرگ و بنای این دیه تمامی در زیر زمین واقع است و احدی را یارای آن نیست که بدان دیه راه یابد، مگر آنکه اهالی آنجا اجازت ورود دهند. مکرر مردم آنجا بر پادشاه وقت شوریدند، و چاره ای ندیدندجز آنکه با ساکنین آنجا به مدارات رفتار کنند. طهران را دوازده محلت است که پیوسته اهالی هر محلت با اهالی محلت دیگر در جنگ و جدال میباشند و مردم محلتی با مردم دیگر محلت معاشرت و رفت وآمد نکنند. طهران باغ و بوستان پردرخت و جنگل مانند بسیار دارد که همان نیز سبب محفوظ ماندن اهالی از شر اشرار میباشد. راوی میگفت برزیگران طهران با وصف مناعت و حصانت مسکن و مأوای خویش مانند سایر برزیگران، اراضی را بوسیله گاوهای کاری و آلات و ادوات برزیگری شیار و زراعت نکنند، بلکه بمرور تخمی افشانند و محصولی بردارند، چه از دشمنان خویش بیمناکند و ترسند که گاوهای کاری و ادوات برزیگری دستخوش یغما و تاراج اشرار گردد. (معجم البلدان ج 6 ص 74). طهران، قصبه ای معتبر است و آب و هوایش خوشتر از ری است، و در حاصل مانند آن، و در ماقبل اهل آنجا کثرتی عظیم داشته اند. و از معظم ناحیت غار است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 55 و 53). طهران، لقب آن دارالخلافه و دارالخلافۀ ناصری و دارالسلطنه بوده، در 71000 متری ایوانکی و 226500 متری سمنان و 42600 متری ورامین و 42300 متری کرج و 147000 متری قزوین و 59000 متری شمشک و 210300 متری چالوس واقع شده است. صاحب مرآه البلدان ناصری بنقل از زینه المجالس گوید: شهرری از زمان قتل عام مغول تاکنون خراب مانده و الحال طهران و ورامین شهر آنجاست. آب و هوای طهران از سایر ولایات ری نیکوتر است، در قدیم قصبه بود، و حضرت پادشاه مغفور، در عمارت آن کوشیده و باروئی دور آن کشیده که تقریباً یک فرسخ دورۀ آن است (مقصود از پادشاه، شاه طهماسب است). این شهر اکنون معمور و آبادان، و از ارتفاعاتش غله و میوه نیکو می آید از جمله خربزه و انگور و انجیر او نهایت لطیف می آید، اما خورندۀمیوه ها از تب و لرز مصون نیست - انتهی. و نیز از صاحب ریاض السیاحه نقل کرده است که طهران شهری است مشهور و بخوبی آب و هوا موصوف. حبوباتش ارزان، و فواکهش فراوان و اکثر میوه جات آنجا خاصه خربزه و انگور و انجیر ممتاز است. و در قدیم این شهر قصبه ای بوده بتدریج رو بعمارت نهاد، شاه طهماسب بن شاه اسماعیل صفوی در وسعت و عظمت آن کوشید، و بر آن حصاری حصین کشید، کریمخان زند نیز بعمارت آن افزود، و در اتساع آن سعی نمود، شهر در زمین هموار اتفاق افتاده و سمت شمالش فی الجمله گرفته و سایر اطرافش گشاده است - انتهی. و نیز از جام جم تألیف معتمدالدوله فرهاد میرزا نقل کرده که در ضمن احوال ری مرقوم فرموده اند که در شمالی ِ رَی طهران آباد شده و قدیماً قریه ای بود، و شاه طهماسب بزرگ سوری بر دور او کشید و در دولت قاجاریه آبادتر گشت، و اکنون پای تخت دولت ابدمدت است، و جمعیت آن اکنون تخمیناً صدوپنجاه هزار تن میشود و روزبروز بحلیۀ آبادی درمی آید و عمارات رفیعه و مساجد و مدارس عالیه و باغات بهجت انگیز در دولت قاجاریه طرح افکنده اند - انتهی. و نیز مؤلف مزبور بعد از نقل اقوال مذکور گوید: در نگارش احوال طهران دو چیز نگارنده را موجب تردید بود که آیا این لفظ را به تاء مؤلّف و در ضمن آن حرف نگارد، یا بتاء منقوطه و درین موضع ثبت نماید. یکی نگارش علمای جغرافی قدیم عرب و عجم و ارباب لغت که اغلب صریح به تاء منقوطه نوشته و آنهائی که به طاء مؤلف نگاشته باز اِشعار کرده اند که به تاء منقوطه نیز صحیح و وجه رجحانی هم برای تاء منقوطه ایراد کرده اند، دیگر فارسی بودن لفظ و کثرت تداول تاء منقوطه در لغت عجم و دیری درین تردید بود تا وجود و استدراک مرجح را از نواب والا وزیر علوم اعتضاد السلطنه العلیه العالیه، که اقوال حقیقت مآل ایشان سندی صحیح و معتمدٌعلیه جمیع فضلای عصر است تحریراً مشورت نمودم، جوابی مرقوم فرمودند که همان موجب رجحان تاء منقوطه گردیده آن را اختیار کرد، و برای مزید اعتماد واستبصار مطالعه کنندگان، عین آن رقیمه را ثبت کرد: (صورت جواب نواب والا اعتضادالسلطنه وزیر علوم دامت افاضاته) درباب طهران به تاء منقوطه نوشته اند و صحیح است. در آثارالبلاد بعد از بیهق که در ردیف باء است تبریز را نوشته، و بعد از تبریز طهران را به تاء منقوطه نگاشته، در معجم البلدان نیز به تاء منقوطه متوجه شده (در صورتی که در معجم البلدان چ مصر جلد 6 ص 74 با طاء مؤلف آورده) درین کتاب صراحهً و در آثارالبلاد کنایهًوجه تسمیۀ آن را به این نحو معین کرده است که چون اهل آنجا در وقتی که دشمن برای آنها بهم میرسید در زیر زمین پنهان میشدند، ازین جهت به این اسم موسوم شده است که ’ته ران’ یعنی زیر زمین میرفته اند. چون کتابی از معجم البلدان و آثارالبلاد معتبرتر نمیباشد، دیگر لازم نیست بخود زحمت بدهید و بسایر کتب رجوع کنید، بخصوص کتاب شما فارسی است و تاء منقوطه هم در فارسی استعمال شده است، زحمت شما را دوستدار کم کرد - انتهی. مؤلف گوید پس از تمسک و استناد بچنین سندی متین اظهار میدارد که این شهر که اکنون دارالخلافه و پای تخت ایران، و محل سریر مهرمسیر اعلیحضرت مالک الرقاب و ولی نعمت کل ممالک محروسه است واقع در عراق عجم و سابق بر این قریه ای بوده از قراء ری که فاصله مابین هردو زیاده از یک فرسخ نبوده. هوای طهران به اتفاق جمیع علمای جغرافی سالم تر است از ری، و همان میوه جات که در ری یافت میشد درین شهر بعمل می آمده. اینکه ابتدا این آبادی را بانی کیست و چند قریه بوده مجهول است. از مسافرین عرب ابن حوقل و مسعودی که نهصد سال قبل بسمت ایران مسافرت نموده و ری را مفصلاً دیده و سیاحت کرده و وضع و هیئت شهر و حومه را نوشته از طهران اسمی نبرده اند، کتب جغرافی عرب که ذکری از طهران در آن شده منحصر است به آثارالبلاد و معجم البلدان و چنانکه ذکر کرده اند در زمان این دو نفر بیوتات این شهر در زیر زمین بوده، چندی بعد از این دو نفر قاضی عمادالدین ابویحیی زکریابن محمد بن محمود الانصاری که در ششصدوهشتادودو هجری قمری وفات کرده کتابی موسوم بعجائب البلدان تصنیف نموده، در آن کتاب همین قدر ذکر مینماید که: طهران قریه ای است معظم جزو ایالت ری دارای باغات زیاد و در آن باغات اشجار میوه دار غرس شده و سکنه در خانه های سرداب مانند متوطنند، همین که دشمنی به ایشان حمله آرد بدان خانه های تحتانی پناه جسته و هر قدر محصور بودن آنها امتداد یابد بسبب کثرت آذوقه که از فرط احتیاط ذخیره کرده اند آسوده اند و بیرون آوردن ایشان از آن اماکن غیرمقدور است و چون دشمن مأیوس شد و معاودت کرد از زیر زمین بیرون آمده اطراف و جوانب شهر بلکه شوارع و طرق عام را که محل عبور و مرور قوافل و مترددین است فروگرفته به راهزنی و قتل و غارت مشغول میشوند، و دائماً بسلطان عصر یاغی و با عساکر او در زد و خوردند و مالیات خود را به زر مسکوک نیمپردازند، بلکه در عوض نقود و وجوه رایج خروس و مرغ میپردازند و با آنها باید برفق و مدارا حرکت کرد نه تسلط و حکم. زراعت آنها با بیل است با گاو زمین را شخم نمیکنند بلکه مطلق دواب و اغنام و احشام نگه نمیدارند که مبادا وقت محصور شدن بغارت برند. حاجی خلیفه موسوم بمصطفی بن عبداﷲ چلبی ملقب بکاتب در جهان نامۀ خود شرحی از طهران نوشته و اهالی آن را وحشی و بیرحم خوانده است. یاقوت حموی و عبدالرشیدبن صالح بن نوری معروف به باکوئی و حمداﷲ مستوفی و احمد رازی صاحب تذکرۀ هفت اقلیم که از مصنفات سنۀ هزارودو هجری قمری است از میوه جات طهران توصیف کرده اند. احمدرازی در همین کتاب یعنی در تذکرۀ هفت اقلیم گوید طهران بواسطۀ انهار جاریه و کثرت اشجار مثمره و باغات منزهه نظیر بهشت است خاصه بلوک شمیران که در شمال این قریه واقع است و از کمال خضرت و صفا و نضرت و بهااز حیز توصیف بیرون است. بلوک شمیران که به شمع ایران معروف بوده و بهترین ِ ییلاقات دنیاست. و نیز احمد رازی گوید: در دوفرسخی طهران قریه ای است معروف به کن سولقان که از زیادتی آبهای جاری و فواکه لطیفه و لطافت هوا ببستان پریان بیشتر شبیه است. بهترین میوه جات کن و سولقان گلابی و هلو است و احمد رازی مبالغه درتوصیف این دو میوه کرده بلکه میگوید بقدری که زبان برای دهان لازم، خوردن گلابی و هلوی کن و سولقان هم بهمان اندازه لزوم دارد. خلاصه اغلب مسافرین مسطور اراضی طهران را حاصلخیز و دارای باغات میوه خوب نوشته اند. این شهر که الاَّن مقر خلافت عظمی است در زمان شاه طهماسب صفوی ابن شاه اسماعیل بواسطۀ کثرت میاه و اشجار و مکانتی که داشت محل توجه شده شاه طهماسب در سنۀ نهصدوشصت ویک هجری قمری حکم کرد باروئی دور او بنا کردند که ششهزار گام دورۀ او بود و بعدد سور مبارکۀ قرآنی صدوچهارده برج برای بارو قرار دادند و در هر برجی یک سوره از سور قرآن مجید دفن کردند. چهار دروازه برای شهر ساختند و خندق دور بارو اتصال یافت با اراضی رمل زار و چون خاک خندق کفایت ساختن قلعه و بروج را نکرد از دو چال خاک برداشتند، چال میدان و چال حصار و از همان وقت این دو محل به این دو اسم موسوم شد. و دروازۀ دولت دروازۀ ارگ است که از بناهای افاغنه میباشد به این معنی که هر جا در ممالک محروسه ارگ بنا شده افغان بنا کرده ویک طرف آن را بصحرا وصل کرده که راه گریز باشد. امادر زمان سلطنت صفویه عمارت سلطنتی درین شهر ساخته نشد بلکه شاه عباس بزرگ سفری که بخراسان میرفت در طهران مریض شد و لعنت کرد کسی را که از خارج شهر طهران داخل این شهر شود و شب را در آن بیتوته کند. بعضی مورخین بر اینند که این لعن شاه عباس نه برای مریض شدن در طهران بوده بلکه بعلت وحشیگری و پذیرائی بد مردم این سرزمین از شاه عباس بوده. بهرحال اول پادشاهی که بیگلربیگی برای طهران و بلوکات او تا فیروزکوه معین کرد شاه عباس بود. پیرو دلاواله که در سال هزاروششصدوهجده میلادی مطابق هزاروبیست وهشت هجری قمری به ایران سفرکرد و اول مسافر فرنگی است که از طهران عبور کرده مینویسد طهران از کاشان بزرگتر ولی تعداد سکنۀ آن کمتر از سکنۀ کاشان است. یک ثلث از زمین داخل حصار بیوتات و دو ثلث دیگر باغاتست. در قسمت بیوتات نیز در جمیع کوچه ها خیابان مانند درخت چنار غرس کرده اند و دور دائرۀ تنه چنار بقدری است که چهار نفر که دست بهم بدهند به اِشکال میتوانند یک درخت را بغل کنند. این مسافر مینویسد: چنانکه اسلامبول بواسطۀ زیادتی درختهای سرو نزد بعضی مسافرین به سروستان معروفست طهران نیز باید به چنارستان موسوم باشد. این مسافر در طهران ابنیۀ عالیه ندیده که در سیاحتنامۀ خود ثبت کند... رضاقلیخان صاحب روضه الصفای ناصری، رَوَّح َ اﷲ روحه، مختصری از تاریخ طهران را در کتاب مسطور نگاشته، ما همان را بعینه بی رعایت سجع و قافیه مینگاریم: طهران و مهران دو قریه بودند، بعد از خرابی ری، بازماندگان آن ناحیه بطهران جمع شده سکنی گرفتند، شاه طهماسب بن شاه اسماعیل صفوی که قزوین را پای تخت خود قرار داده بود، چون جد اعلای صفویه سیدحمزه در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی نَوَّرَ اﷲ مرقده، مدفون بود گاه گاه بزیارت آن مراقد شریفه تشرف میجست، و حین عبور و مرور در حوالی طهران شکار میکرد، و کم کم به آبادی طهران رغبت کرده، باروی محکمی دور طهران کشید، پس از انقراض صفویه و افشاریه کریمخان زند بواسطۀ منازعه با سلطان محمدحسن شاه و نزدیک بودن این شهر بطبرستان و مازندران و استراباد که مقرسلطنت آن پادشاه بود صلاح خود را در توقف بطهران ندید ولی در آبادی آن کوشید... توضیح، قنات مهرگرد که در ارگ جاری و دهنۀ آن در عمارت معروف به سرچشمه است متعلق بقلعۀ مهران و خیلی آباد بوده، گرد در لغت قدیم بمعنی آباد و معرب میشود به جرد، مثل: داراب گرد و داربجرد. روز یکشنبۀ یازدهم جمادی الاولای هزارودویست هجری قمری که روز نوروز بود، حضرت آقامحمدشاه قاجار، در طهران جلوس کرد، سکه زدند و خطبه خواندند... و از آن وقت این شهر را دارالخلافه خواندند، و پایتخت سلسلۀابدپیوند قاجاریه گردید. در سال یکهزارودویست وبیست ودو هجری قمری ژاک موریه نایب بسفارت انگلیس بایران آمد. این مسافر در سفرنامۀ خود مینویسد: پایتخت حالیۀ ایران طهرانست. دور باروی این شهر از چهار میل و نیم الی پنج میل است. این شهررا شش دروازه است که سردر و جوانب آنها را کاشی کاری کرده صورت ببر و حیوانات دیگر را در کاشیها نقش کرده اند، در سمت شمال غربی طهران بعضی یکه برجها در حوالی باروست که در یکی از آنها یک لولۀ توپ و یک زنبورک دیدم. شهر طهران ببزرگی شیراز ولی بیوتات و ابنیۀ آن کمتر از شیراز است. عمارات طهران چندان خوب نیست، زیرا که غالباً با خشت خام بنا شده و شباهت آنها به ابنیۀ عالیه کمتر است. تنها بنائی که قابل ملاحظه و تعریف است مسجد شاه میباشد که ناتمام است، و غیر از این مسجد شش مسجد کوچک در طهران هست که قابل ذکر نیست. این شهر سه چهار مدرسه بزرگ بیشتر ندارد. افواهاً میگویند صدوپنجاه کاروانسرا و بهمین شماره حمام در طهران هست. دو میدان بزرگ یکی در شهر و یکی در ارگ طهران است. دو عمارت ییلاقی سلطنتی این شهر راست، یکی قصر قاجار یکی نگارستان که تازه بنا مینمایند. هوای طهران بجهت نزدیکی آن بکوه البرز و دریای خزر که پشت کوه البرز است مختلف میباشد و در تابستان نهایت ناسازگاری را دارد. زمین شهری است و بارطوبت و شوره زار است. فصل گرما جز عجایز و عجزه در شهر نمیمانند. آب طهران نیز تعریفی ندارد. (مرآت البلدان ج 1 صص 508-532 که آنچه در طی 24 صفحه بود راجع به جغرافیا و آبادی طهران ثبت گردید). آقای میرزا عبداﷲخان مستوفی در کتاب ’شرح زندگانی من’ آورده: برای انتخاب این شهر ده بیست هزار نفری جهت پای تخت جز نزدیکی این شهر به بلوکات نسبهً حاصلخیز و قرب جوار آن به مسکن ایل افشار ساوجبلاغ و عرب ورامین که هواخواهان او [شاه طهماسب] بوده اند و همچنین نزدیکی به استراباد ومازندران که در حقیقت ستاد نیروی او بوده است راهی نمیتوان فکر کرد... خندق و دیوار دور عمارت سلطنتی که حد شمالی آن میدان سپه و شرقی آن خیابان ناصرخسرو و جنوبی آن خیابان بوذرجمهری و غربی آن خیابان جلیل آباد (خیام) بوده و پشت خندق دیوار قطور بلندی از گل داشته است شاید از کارهای آقامحمدخان باشد. دورۀ شهر طهران دیواری از زمان شاه طهماسب دوم صفوی داشته است. کندن خندق و بزرگ کردن طهران از کارهای آقامحمدخان است. درهرحال حدود آن از سمت شمال خیابان برق و سپه و از سمت غرب خیابان شاهپور و از جنوب خیابان اسماعیل بزاز (مولوی) و از مشرق خیابان ری بوده است. در اواسط سلطنت ناصرالدین شاه، احتیاج به بزرگ کردن شهر پیدا شد و خندق از سمت شمال بخیابان شاهرضا و ازسمت مغرب بخیابان سی متری تغییر یافته است، چون در سمت مشرق و جنوب بجای خندق ناصری خیابانی هنور کشیده نشده، تحدید آن به اسم و رسم ممکن نیست، ولی اجمالاً انبار غله از طرف جنوب نزدیک بخندق بوده و حد مشرقی شهر به اکبرآباد امروز منتهی میشده است که در دورۀ پهلوی خندقها پُر و شهر طهران بعظمت امروزۀ خود رسیده است. (تاریخ زندگانی من ج 1 صص 25- 26). و نیز از آثار حاج میرزا آقاسی گوید: یکی از کارهای مهم فلاحتی حاج میرزا آقاسی کشیدن نهری از رود خانه کرج برای یافت آباد و وسفنارد است که بعدها موجب آبادی کلاک و گرم دره و میان جوب و عده زیادی از دهات که امروزه ازین نهر مشروب میشوند شده است. این نهر را حاج میرزا آقاسی بوسیلۀ سربازی فوج خلج قم کنده است. آبی هم که امروز از کرج بطهران می آید، تا سه چهار کیلومتر از همین نهر است و بعد به نهر علیحده میافتد و بالاخره از مجرای زیرزمینی بشهر طهران میرسد. آوردن این آب بطهران هم یکی از کارهای بسیار بسزای دورۀ رضاشاه است که طهران را به این عظمت رسانده است. از رود خانه جاجرود هم نهری برای امین آباد نزدیک شهرری کنده که در دامنۀ کوههای شمالی بهنام پازکی ورامین آثار آن باقی است ولی این نهر بواسطۀ گود بودن کف ِ دهنۀ رود خانه جاجرود آبی نشده [ظ: آفتابی نشده] و معلوم میشود حاجی خیال داشته سدی جلو دهنه ببندد که آب بالا بیاید و به نهر بنشیند که روزگار مجالش نداده و کار نیمه تمام مانده است. (شرح زندگانی من ج 1 ص 69). و نیز درکتاب مزبور در موضعی دیگر گوید، بازار و سرای امیر از بناهای میرزا تقیخان امیرنظام است، در ایالات و ولایات نیز از عمارات دولتی تعمیر بسزائی کرده و هر جا بساختمان جدید حاجت داشته است ساخته و در داخلۀ شهرها قراولخانه های زیاد برای توقف سرباز در سر چهارراهها بنا کرده است که هر یک گنجایش بیست نفر سرباز داشت که با افسر خود همیشه مواظب حفظ نظم در محله باشند. (شرح زندگانی من ج 1 ص 100). و نیز در ج 3 همان کتاب در شرح آثار رضاشاه پهلوی آورده که: اول کار اساسی که برای آبادی شهر [تهران] کردند، آوردن آب کرج بطهران بود. من در ضمن کارهای فلاحتی حاج میرزا آقاسی در ج 1 ص 69 اشاره ای به این کار شایان تحسین دورۀ رضاشاه کرده ام و خوانندۀ عزیز میداند که مقداری بر آب یافت آباد احداثی حاج میرزا آقاسی افزودند و بعد از سه چهار کیلومتر این نهر را دو شاخ کرده، شاخۀ جدید را برای شهر طهران تخصیص دادند و بعد از طی دو سه کیلومتر آب این نهر را بمجرای زیرزمینی انداختند و از شمال شهر وارد طهران کردند. طهران، قنواتی که اکثر آنها مثل سرچشمه و حاج محمدعلی و نظامیه و سنگلج و قنات شاه وقف بر محلات شهر بود از قدیم داشت، ولی از زمان ناصرالدین شاه، بشرحی که در ج 1 ص 26 و 350نوشته ام که شهر را بزرگ کرده بودند، قنات تازه ای ایجاد نشده بود. درست است که باغاتی مانند لاله زار و نگارستان و سردار که از خود قنات داشتند نیز متروک شده بود ولی آب این قنوات همین قدر بود که خانه هائی را که در اراضی همان باغات ساخته بودند مشروب کنند و مابقی شهر جدید بی آب بود. بعضی مانند امین الدوله و قنات معینیه قنات خرابه هائی در شمیران پیدا کرده و آنهارا دائر نموده و بشهر آوردند ولی باز هم کفایت شهر را نمیداد، و حتی محله های داخل شهر قدیم هم بواسطۀ مزاحمتهای ساختمانهای جدید که گاهی از قنوات قدیم استفاده و شلتاق میکردند گرفتار تنگ آبی شده بودند. این نهر وزیرسو که شصت هفتاد سنگ آب از کرج به طهران میرساند، مایۀ آبادی محلات خارج شهر قدیم، و موجب ایجادخانه های جدید در ریگستانهای شمال شهر شد. خندق ناصرالدین شاهی را پر کردند و طهران بعظمت امروز رسید سهل است، این عمل موجب رفاه مزارع و باغات شمال شهر که در شمال نهر آب کرج واقعند نیز گردید، زیرا دیگر اهالی شهر احتیاجی به آب نداشتند که به زور پول و با رضایت مالکین آنها را خشکانده آب آنها را بشهر بیاورند. بعد از این اقدام اساسی نوبت به وسیع کردن خیابانهای سابق و ایجاد خیابانهای جدید رسید. جزقدرت و ارادۀ پهلوی با هیچ زور و زری ممکن نبود این توسیع و ایجاد صورت بگیرد. خانه اعیان بود یا خانه بیوه زن، مسجد بود یا مدرسه، متعلق بداخله بود یا خارجه، باغ سفارت بود یا عمارت دولتی، همین که داخل خط فرضی خیابان واقع میشد بخرابی مبتلا میگردید و بهرکیفیتی که بود، مقصود که گشایش خیابان تازه یا وسعت دادن خیابان سابق باشد حاصل میگشت. بعد از اینها به اسفالت ریزی سنگفرش خیابان ها پرداختند و از میدان توپخانه که تغییر اسم داد و بمیدان سپه معروف گشته بود کاررا شروع کردند و خیابانها یکی بعد از دیگری اسفالت شد، اسفالت ریزی به خیابانهای فرعی و بعضی از معابر وکوچه ها هم رسید، حتی از شهر هم گذشت و از جانب جنوب تا کهریزک و از جانب مغرب تا نزدیکی کرج و از سمت شمال در دو خط تا تجریش راههای خارج شهر را هم اسفالت ریزی کردند. برای ساختمانهای طرفین خیابانها هم مقرراتی وضع شد که تخلف از آنها برای احدی امکان پذیر نبود. ابتدا تصور میکردند این ساختمانها اگر متحدالشکل باشد بهتر است، ساختمانهای دوطبقۀ خیابان برق با ایوانهای فوقانی که نزدیک میدان سپه روبروی بانک انگلیس ساخته شد نتیجۀ این تصور خطای بوذرجمهری رئیس شهرداری وقت بود، بعد که بزشتی یک نواختی برخوردند، صاحب ملکها را در انتخاب اسلوب آزاد گذاشتند، و همین آزادی و رقابت جبلی بشری موجب شد که هرچه تاریخ ساختمان جلوتر می آید بناها زیباتر میشود. بناهای خیابان شاهرضا که از همه جدیدالاحداث تر است دلیل این گفته میباشد. عمارات زیاد سلطنتی در خیابان کاخ و حول و حوش ساختمانهای دولتی مانند کاخ دادگستری و کاخ مالیه و عمارات وزارت داخله و صحیه و ادارۀ ارزاق، ثبت اسناد و شهربانی و ابنیۀ وزارت جنگ و باشگاه افسران و بانک ملی و وزارت کشاورزی و اپرا و عمارت وزارت خارجه و ساختمان بیمۀ ایران و دهها بنای عالی دیگر که همه به امر این پادشاه ساخته شده است برای سایرین سرمشق شد. امروز اگر در پس کوچه های پائین شهر هم بخواهند عمارت کهنه ای را خراب و بجای آن ساختمانی کنند اسلوب جدید را حکماً رعایت مینمایند و بسا دیده میشود که در میان خانه های خشتی یک طبقۀ قدیمی عمارات دو سه طبقۀ آجری و حتی سیمانی ساخته و افراخته شده است، بطوری که میتوان به ضرس قاطع گفت ولو در محله های پائین شهر هم دیگر هیچکس خانه جدید با خشت و گل نمیسازد وحدّاقل مصالح ساختمانهای امروزه آجر و گچ شده و کمتر بنای تازه ای است که بام آن کاهگلی باشد. در داخل ابنیه هم لوله کشی آب و برق از لوازم زندگی و تمام این بهبودیها در زندگی شخصی مرهون همین اقدام شاه سابق است. (شرح زندگانی من ج 3 صص 324-326). و نیز در ج 3 همین کتاب آورده که: دیگر از کارهای خوب و شهرداریهای دورۀ رضاشاه، درختکاری خیابانهاست. خیابانهای قدیم عرض و طول و پیاده و سواره روی نداشت که در آنهادرختی کاشته شود، بر فرض اگر خیابانی مثل خیابان دروازۀ دوشان تپه و امیریه نسبهً عریض هم بود آبی نبودکه منظماً بدرختی بدهند بر فرض آنکه پاره ای از صاحبخانه ها عنایتی مبذول میداشتند و درختی میکاشتند، شاگرد خرکدارها که برای راندن خرهای خود حاجت به چوبدستی داشتند با بچه های ولگرد که میخواستند با اسب چوبی سوار شوند نهالهای کاشتۀ صاحبخانه را نمیگذاشتند بزرگ شود، بر فرض اینکه از صد تا صاحبخانه یکی به درختکاری در حریم خانه خود اقدام میکرد و از صد تا درخت کاشتۀ او یکی سایه افکن میشد، تازه گرفتار تطاول و تعدی سپورهای دورۀ مشروطه می گردید که تسمه از گردۀآنها کشیده، درختهای سایه افکن را بهیزم تبدیل میکردند. رضاشاه پهلوی، عنایت خاصی به درختکاری داشت. هر سال در فصل بهار بلدیه مکلف بود آنچه از درختهای کاشتۀ سال قبل بواسطۀ بی توجهی رفتگرها خشک شده بود و سالی نبود که در یکی دو سه تا از خیابانهای عقب مانده یا جدیدالاحداث درختکاری اولیه صورت نگیرد. این درختکاری بخیابانهای خارجی شهر هم رسید و خیابان از طهران به شمیران که یکی به سعدآباد و دیگری به تجریش میرود و در سرپل بهم می پیوندد. و در طرفین دو نهر تنگ درز درختکاری شده مخصوصاً خیابان پهلوی که بفاصله هر دو متر یک درخت چنار و بعلاوه در هر سی چهل ذرع فاصله، یک بوتۀ گل سرخ کاشتند. مواظبت این پادشاه در این امر بقدری بود که در زمستان 1319 امر داد بلدیه پای درختهای خیابان پهلوی را از سمت بیرون نهر بعمق یک متر و نیم گودبرداری، و با کامیون از طهران کود حمل و کنده ها را پر کردند. (قسمت 1 از ج 3 شرح زندگانی من صص 327- 328). آقای کیهان در ج 2 جغرافیای خویش که مخصوص قسمت جغرافیای سیاسی است مینویسد:این ایالت [ایالت طهران] از شمال محدود است به مازندران، و از مشرق به سمنان و از جنوب به قم و کویر و از مغرب به قزوین و ساوه، طول آن از مشرق به مغرب (غرق آباد تا فیروزه کوه) 260 و عرض آن از شمال بجنوب (از گردنۀ کندوان تا دریاچۀ قم) 120 کیلومتر، و مساحت آن در حدود 31000 کیلومتر مربع است. خلاصۀ اوضاع طبیعی: در شمال طهران کوه البرز از مغرب به مشرق امتداد یافته و از شمال غربی شعبه ای از کوههای مرکزی تا شمال دریاچۀ قم ممتد شده و از مشرق از فیروزکوه رشتۀ دیگری تا کویر امتداد یافته و بین این سه رشته جلگۀ وسیعی است که ولایات طهران را تشکیل داده و آبادیهای آن در زاویه های شمال غربی و شمال شرقی و دامنه های شمالی واقع شده است. بطور کلی طهران را از نظر طبیعی میتوان به دو قسمت تقسیم کرد: اول - قسمت کوهستانی، دوم - قسمت جلگه ای که دنبالۀ آن بزمینهای بیحاصل و کویر محدود میشود. 1- قسمت کوهستانی: از سرچشمۀ رودهای حبله رود و جاجرود و کرج شروع شده و به جلگۀ طهران ختم میشود ولی آب بعضی قسمت های کوهستانی که فعلاً جزء ایالت طهرانست وارد بحر خزر میشود مانند طالقان و درۀ لار. 2- جلگۀ طهران: از رسوبات رودهای فوق تشکیل یافته و در آن شعبی از جبال شمالی بجنوب پیش رفته مانند کوه های قره گچ و کوه نمک و کوه سه کوه در مشرق سه پایه و بی بی شهربانو در مرکز کوههای بقادر و کوه نمک نزدیک رباطکریم و کوه حسن آباد که بعضی قسمتهای آنها تا کویر پیش میرود. در قسمت غربی این جلگه درۀ طویلی است که از حوالی قزوین شروع شده و رودهائی ماند ابهررود کردان کرج و غیره ازشمال غربی به جنوب شرقی در آن جاری و بواسطۀ رسوبات خود نواحی زراعتی ساوجبلاغ و شهریار و غار و قسمتی از ورامین را تشکیل داده اند، در ورامین و خوار رسوبات رودهای مذکور ضمیمۀ جاجرود میگردد. آب و هوای ناحیۀ کوهستانی سرد و دارای بارندگی بیشتر و بهمین واسطه هوای آن در تابستان لطیف است. ناحیۀ جلگه را میتوان به دو قسمت کرد: قسمت شمالی آن که در دامنۀ کوهها واقع است دارای آب و هوای معتدل و تا حدی از بارانهای کوهستانی بهره مند میشود. قسمت جنوبی که بکلی خشک و باران آن کم و فقط از آب رودها استفاده میکند، بنابراین از قسمت کوهستانی شمالی رودها و جویبارهای متعدد تشکیل شده بسمت جنوب میروند و مهم ترین آنها و از مشرق بمغرب عبارتند از: حبله رود که از فیروزکوه سرچشمه گرفته خوار را مشروب میکند. جاجرود که از کلون بسته سرچشمه گرفته و پس از ضمیمه شدن به رود دماوند جلگۀ ورامین را مشروب میکند. رود کرج که سرچشمۀآن نیز از کلون بسته است و قسمتی از آب آن بطرف شهرطهران رسیده ولی بستر طبیعی آن بطرف شهریار و پشاپویه متوجه است. ابهررود از جنوب قزوین شروع شده و به اسم رود شور وارد مسیله میشود. تقسیمات حکومتی طهران از قرار ذیل است: 1- طهران و حومه 2- فیروزکوه 3- دماوند 4- لواسان و رودبار و لورا و شهرستانک 5- طالقان 6- خوار 7- ورامین 8- غار و پشاپویه 9- شمیران 10- کن و سولقان وارنگه 11- ساوجبلاغ 12- شهریار. 1- طهران و حومه: از شمال محدود است بشمیران و از مشرق و جنوب به غار و از مغرب به کن. طول آن از شمال بجنوب 12 و عرض آن از مغرب بمشرق 18 کیلومتر و مرکز آن شهر طهران پای تخت ایران است. جغرافیای تاریخی طهران: وجه تسمیۀ آن معلوم نیست و نویسندگانی هم که راجع به کلمه طهران تحقیقاتی نموده اند اغلب بعقیدۀ خود اظهاراتی کرده که هیچکدام مأخذ صحیحی ندارد، همین قدر معلوم است که طهران یکی از قرای کوچک ری بوده. اصطخری و ابن حوقل و مسعودی اسم طهران را در کتب خود ذکر کرده اند. در سنۀ 561 هجری قمری مادر ارسلان سلجوقی در موقع حرکت از ری به نخجوان در دولاب که نزدیک دولاب است توقف کرده است. نویسندگان مذکور طهران را دارای باغ های میوه و خانه های پست و زیرزمینهای متعدد دانسته اند. اهمیت تهران از وقتی شروع شده که شهرهای مهم مجاور آن مانند ری (که در سال 617 هجری قمری به دست مغول ویران شد) خراب گردیده در موقع کشمکش تیموریان و غیره تهران چندان اهمیتی نداشت و فقط از زمان صفویه یعنی در دورۀ شاه طهماسب اول دیواری بر اطراف که دارای چهار دروازه و چهارده برج بود کشیده شد و بازاری ساخته شد برای بنای ارگ اولیه از دو نقطۀ شهر که اسم خود را به دو محلۀ شهر داده اند خاک برداشته شد، یکی چال میدان و دیگری چال حصار در 998 هجری قمری شاه عباس کبیر در موقعی که به سرکوبی عبدالمؤمن خان ازبک میرفت در تهران مریض شد و مرض او مانع حرکتش گردیده ازبکها مشهد را مسخر کردند و شاه عباس بهمین جهت از طهران متنفر گردید معهذا باغی در آن بنا کرد موسوم به چهارباغ ارگ فعلی تهران قبل از هجوم افغانها شاه سلطان حسین مدتی در تهران توقف کرد ولی همین که افغانها نزدیک شدند بمازندران گریخت و تهران مقاومت شدیدی کرد و عده ای از افغانها کشته شدند. پس از شکست اشرف در مهماندوست افغانهائی که در تهران بودند، شهر را غارت کردند و عده کثیری را کشتند و به اصفهان فرار کردند و شاه طهماسب به طهران آمد. در 1154 هجری قمری نادرشاه تهران را به پسر خود رضاقلی میرزا به تیول داد و در 1171 محمدحسنخان قاجار پس از شکست از کریم خان زند به طهران آمد و قشون او بکلی متفرق شد و کریمخان یکی از سردارهای خود موسوم به شیخعلی خان را با کمک محمدحسن خان دولو به تعقیب او فرستاد و محمدحسن خان قاجار مغلوب و مقتول شده کریم خان با قشونش در 1172 وارد تهران شد و با احترامات کافی محمد حسنخان را در حضرت عبدالعظیم بخاک سپرد. سال بعد امر داده شد که عمارتی برای دارالحکومه بسبک ساسانیان و دیوانخانه و قراولخانه ساخته شود، و بنای باغ جنت را به کریمخان نسبت میدهند. ظاهراً کریمخان درصدد آن بوده است که تهران را پای تخت خود قرار دهدو در همین محل آغامحمدخان قاجار را از مازندران بحضور کریمخان آوردند و با کمال رأفت و مهربانی با او رفتار کرد ولی آغامحمدخان بعدها بجای این بلندهمتی از شدت قساوت جسد کریمخان را از شیراز به طهران منتقل کرده در پای یکی از پله های عمارت خود دفن کرد که هرروز آن را لگدکوب کند. ولی در عهد پهلوی به پاس احترام خدمات کریمخان استخوانهای او را با احترام بیرون آورده و در حضرت عبدالعظیم دفن کردند. در 1176 کریمخان از پای تخت نمودن طهران منصرف شده و حکومت آن را به غفورخان داده و شیراز را پای تخت قرار داد. از کتب قدیم جغرافیائی چنین استنباط میشود که شهر طهران ابتدا در قسمت جنوبی بنا شده و خانه های پستی داشته که شبیه به غار بوده است و بعدها کم کم از طرف شمال توسعه یافته و منازل را بیشتر به سرچشمۀ قناتها نزدیک کرده اند. از بناهای قدیم قبل از زندیه و متعلق به آن چیزی باقی نمانده و بنای این شهر بیشتر از زمان قاجاریه باقی مانده و 1175 هَ.ش. شهر تقریبا از نو ساخته شده و ابتدا بصورت مربعی بوده، مساحتش قریب به پنج کیلومتر مربع، ولی نصف آن بیشتر دارای ساختمان نبوده، و جمعیت آن با نظامیان فقط 15000 تن بوده، در زمان آغامحمدخان قصوری در ارگ ساخته شد و تخت مرمر که بیشتر اثاثه و مصالح آن را از قصر کریمخانی شیراز آورده بودند در آن موقع ساخته شد، پانزده سال بعد از آن تاریخ، طهران توسعه یافته و جمعیت آن به پنجاه هزار نفر رسید و محیط شهر هفت الی هشت کیلومتر شد، ولی بواسطۀ گرمای فوق العادۀ تابستانی جمعیت آن در موقع تابستان فقط 10000 تن و بقیه به کوهستانات شمالی میرفتند، در این وقت شهر دارای حصار و خندقی بوده، ولی این حصار از نظر دفاع با اسلحۀ جدید نمیتوانسته است مقاومت نماید، همچنین شش دروازه و سی مسجد و مدرسه وسیصد حمام داشته. در 1195 هجری قمری سه دروازه به آن اضافه شد و جمعیت آن به 70000 تن بالغ گردید. در زمان فتحعلیشاه ابنیۀ دیگری ساخته شد، در 1223 هجری قمریقطر شهر از مشرق بمغرب 3800 متر، و از شمال بجنوب 900 تا2450 متر، و مساحت آن قدری بیش از هشت کیلومتر مربع میشده، دیوار ارگ در قسمت شمالی بدیوار شهر متصل میشده، و در خارج دیوار باغهای وسیع بوده، و پرجمعیت ترین محلات در جنوب شرقی ارگ در محلی که امروز موسوم به دروازۀ شاه عبدالعظیم میباشد، بوده است. دروازه های شهر درین دوره، شش باب و یک میدان موسوم بمیدان شاه در جنوب ارگ داشته و بناهای مهم آن، مسجد شاه، و امامزاده زید، و امامزاده یحیی بوده. تاریخ اتمام مسجد شاه، در 1224 هجری قمری و کتیبه های آن بخط محمد مهدی است، بنای آن قریب 31 سال طول کشید. در 1226 هَ.ش. جمعیت در تابستان 80000 و در زمستان 120000 تن بوده است. از 1248 تا 1253 شهر تغییرات کلی یافت و ازهمه طرف وسعت پیدا کرد، خندق قدیمی و دیوارها را برداشتند و خندق جدیدی بشکل هشت ضلعی حفر شد و این خندق از روی خندق شهر پاریس ایجاد گردید ولی استفادۀ نظامی بهیچوجه از آن نشد، فقط دروازه های آن برای تفتیش ورود و خروج مسافرین و حیوانات و خندق آن برای جلوگیری سیلهای ناگهانی البرز بسیار مفید بوده است. دروازه های اصلی شهر دوازده باب و دروازۀ قدیمی تا مدتی در داخل شهر باقی بوده، ولی اسامی آنها را به دروازه های جدید اطلاق کردند. محیط خندق شهر 19596 متر و مساحت داخلی خندق 195 کیلومتر مربع است. در نزدیک دروازه دولت قدیم میدان توپخانه (میدان سپه فعلی) بطول 247 و عرض 110 متر ساخته شد که سابقاً در قسمت تحتانی دارای انبارهای توپ و در قسمت فوقانی محل توپچی ها بوده ولی فعلاً در شمال آن عمارت بلدیه، در مشرق عمارت بانک شاهنشاهی، در جنوب عمارت پست و تلگراف، و در مغرب آن عمارت نظمیه است. در مرکز میدان مزبور سابقاً باغچه و حوضی بوده و در اطراف آن توپهائی که از پرتغالیها در زمان صفویه گرفته شده بود قرار داده بودند ولی فعلاً بجای آن باغچۀ مصفائی یا گل خانه بلدی و فواره ها ایجاد شده، و در اطراف این میدان سابقاً شش دروازه بوده که به شش خیابان مربوط میشده ولی آن دروازه ها را برداشته و خیابانهای شرقی و غربی و جنوبی آن را عریض نموده اند. تفرجگاههائی که سابقاً از دروازۀ بیرون بوده، پس از حفر خندق جدید جزء شهر شده مانند باغ لاله زار و باغ وحش و باغ سردار و نگارستان و پس از توسعۀ سفارتخانه های خارجی که سابقاً در مرکز شهر بوده به قسمت شمالی منتقل شدند ولی بازار همان در محل اصلی یعنی در جنوب ارگ باقی ماند. از بناهای قابل ذکر تهران مسجد سپهسالار از بناهای حاج میرزا حسینخان سپهسالار است که مجلس شورای ملی به آن متصل و اصلاً از بناهای سپهسالار بوده و تغییراتی جزئی در آن داده شده، مسجد شاه و مسجد جامع و مسجد شیخ عبدالحسین و مدارس قدیمه از قبیل مسجد مروی و مدرسه صدر و مدرسه مادر شاه و غیره هم از بناهای بالنسبه معتبر است. از بناهای جدید که اخیراً ساخته شده بنای بانک شاهنشاهی است که سردر آن را با کمال زیبائی کاشی کاری کرده اند. ترقیات اخیر تهران از حیث مؤسسات جدید عبارتست از مؤسسات بلدی مانند: صحیه و معاونت عمومی مریضخانه ها، دارالمجانین، پستهای امدادی، پرورشگاههای کودکان، مدرسه صنعتی، آسایشگاه ناتوانان، دارالرضاعه، ساختمانها و گردشگاههای عمومی مانند: باغ ملی (در محل میدان مشق) و باغ فردوس (در محل قبرستان سرقبر آقا) و مخصوصاً تهیه و تأمین آب شهر که شرح آن مفصلاً بقرار ذیل است: آب مشروبی طهران، قبل از تشکیلات بلدیۀ فعلی (سال 1300 هجری شمسی) مسؤولیت شرب شهر را اشخاص غیرمسؤول عهده دار بودند و هیج قاعده و قانونی در امور شرب منظور نمیشد، و در واقع منازل و باغات اقویاء و صاحبان نفوذ اغلب سیراب، و ضعفاءو طبقۀ متوسطه همیشه در زحمت بودند. حق الشربی که از مردم گرفته میشد مطابق هیچ روش عادلانه ای نبود، بعداز آنکه بلدیه مسؤولیت شرب شهر را تقبل کرد با اعتراضات حق و باطلی مواجه شد و همیشه درصدد بود که از روی اصول صحیحی آب مشروب شهر و وضع تقسیم و اخذ حق الشرب را تصحیح کند تا آنکه در برج عقرب 1303 هجری شمسی کمیسیونی مرکب از نمایندگان فنی وزارت فوائد عامه و قشون و بلدیه انعقاد یافت و بهترین طریقۀ علمی و عملی را که برای اخذ حق الشرب تشخیص دادند مساحی محلهای مشروبی شهر بود. درنتیجۀ این تصمیم دوازده دسته مساح و معمار از 14 قوس 1303 تا اواسط فروردین 1304 هجری شمسی کلیۀ نقاط شهر را مساحت نمودند. آب شهر در قرن اخیر: مجرای کرج، قریب نود سال است که موضوع آب تهران نظر اولیای امور را جلب کرده و در هر تاریخ درصدد تهیۀ آن بوده اند. در اواسط سلطنت محمدشاه (تقریباً 1255) حاج میرزا آقاسی دو نهر بزرگ از رود خانه کرج جدا کرده بطهران آورد: یکی نهری که همه جا از دامنۀ البرز عبور کرده و از شمال قریۀ طرشت گذشته به عباس آباد منتهی میشد و هنوز آثار کرت و مرز درآنجا باقی است و باز هم ممکن است قابل استفاده شود ولی پس از فوت حاج میرزا آقاسی بکلی بی استفاده گردید.دیگری نهری است که همه جا از زیر جادۀ کنونی قزوین گذشته و به قریۀ یافت آباد میرسد و تا حال دائر است. بعدها آب مشروب شهر منحصر شد بچند رشتۀ قنات وقفی و فاضل قنات شاه، و وضع آب طهران بحالت بسیار خرابی درآمد، تاآنکه مرحوم میرزا عیسی وزیر، خطر تشنگی پایتخت را بخوبی احساس کرد و باآنکه وضع مالی او اجازه نمیداد با زحمت قنوات بسیار حفر کرد که هنوز هم باقی و در تصرف اشخاص است و برای هر رشته اسمی گذارده اند. در اواخر دورۀ ناصرالدینشاه چند نفر خارجی امتیاز حفر چاههای آرتزین را گرفته در شمال طهران مشغول حفاری شدند اما در حین کار متۀ چاه کنی شکست و بواسطۀ نبودن طرق شوسه و اشکالات دیگر پس از تحمل خسارت از تعقیب مقصود مأیوس و منصرف گردیدند. پس از سلطنت ناصرالدین شاه و زمان شاهان دیگر قاجاریه هم اقدامی برای آوردن آب بعمل نیامد. پس از تشکیل دولت فعلی که پایتخت ایران بمفهوم حقیقی دارای بلدیه ای شد (سال 1300) این مؤسسه در ضمن اصلاحات دیگر تهیه و تنظیم آب شهر را منظور خود قرار داد، از طرفی قنوات موجوده را از چنگال میرابها خارج و با کمی آب امر شرب شهر را صورتی داد و از طرفی درصدد تهیۀ آب بمقدار کافی از خارج برآمده، یک نفر مستشار مهندس را مأمور تحقیق و انجام این امر کرد، و او پس از مطالعات زیاد پیشنهاد بنای سد و ایجاد منبع آب در جاجرود را تهیه و تقدیم کرد، و او در این پیشنهاد پیش بینی مخارج آن بالغ بر 1700000 تومان میشد و بعلت فقدان سرمایه و علل دیگر این پیشنهادموقوف ماند، بعدها دوباره بلدیه درصدد تهیۀ آب و قوه برق برآمده، و در سال 1306 هیئتی مأمور مطالعات در بستن سد جاجرود کرد و هیئت مزبور هم نتیجۀ مطالعات خود را تقدیم کرد. عملی شدن این پیشنهاد تقریباًچهارصدهزار تومان خرج داشت ولی ممکن بود تا حدود صدوپنجاه هزار چراغ شانزده شمعی به شهر بدهد، از طرفی عایدات سالیانۀ این امر هم بطریقی که پیش بینی شده بودتقریباً در حدود پانصدوشصت هزار تومان بود و از همه حیث تکافو مخارج ضروری بلدیه را می کرد، متأسفانه این فکر هم عملی نشد. سرانجام متعاقب خشکسالی 1306 هجری شمسی و خطر تشنگی، بلدیه تصمیم گرفت بهر زحمت و قیمتی هست آب برای طهران تهیه نماید، و چند تن را مأمور تحقیقات و تفتیشات جدید نمود و آنها پیشنهاد دیگری راجع به حفر مجرای کرج تهیه و تقدیم کردند که موقع قبول واقع و فوراً بموقع اجرا گذارده شد. بند مجرای کرج بالای قریۀ سرجوب تقریباً مقابل بیلقان و مظهر آن در طهران، نزدیکی جمشیدآباد واقع است. طول مجرای مزبور 52 کیلومتر است که 20 کیلومتر آن زیرزمینی و 32 کیلومتر دیگر آن روباز است. از اول بند الی انتهای اراضی کلاک که تقریباً 15 کیلومتر است تمام آب کرج از یک نهر روباز بطرف طهران جریان دارد. در انتهای کلاک تمام آب وارد دو مجری میشود که بطور متوازی بفاصله 25 الی 40 گز از یکدیگر تا مظهر مجری ممتد است از کلاک تا مظهر فقط بین وردآورد و گرم دره و در دامنۀ کوههای شمالی قریب 5 کیلومتر از نهر روبازی که به عرض 3 الی 4 گز است جریان دارد و بواسطۀ ساختمان چهار دستگاه پل که در مقابل چهار دره روی ن
درگذشتن از اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). از حد درگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : فمایزیدهم الا طغیاناً کبیراً. (قرآن 60/17) ، (ترسانیدن ما) ایشان را نمیفزاید مگر طغیانی و عصیانی بزرگ و طغیان مجاوزهالحد باشد. (تفسیر ابوالفتوح سورۀ بنی اسرائیل آیۀ 60). زیاده روی. تجاوز از حد. تجاوز از قدر. اعتداء از حدود و مقادیر، گمراهی، بلند شدن و درگذشتن از حد کفر. (منتهی الارب) (آنندراج)، بطر. سرکشی کردن از حق. (منتهی الارب). زیادتی کردن در معاصی و ظلم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسراف در ظلم و گناه. غلو درکفر. و بعید نیست که اصل آن تورانز یونانی باشد و تیران فرانسه هم از آن است. و عرب هم که ’ملک الروم’را در کتب تواریخ به لفظ طاغیه تعبیر میکنند در وجه تسمیۀ آن گویند: لکثره طغیانه و فساده. رجوع به توران شود، نافرمانی. سرکشی: تجربت کوفته دلی است مرا نه خطائی در او نه طغیانی. مسعودسعد. ، موج زدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن و بالا زدن آب رود و جز آن بیش از حد. به جوش آمدن. جوشیدن. آشوب شدن دریا و رود و مانند آن، جوشیدن خون، بانگ کردن گاو، بسیار آب آوردن سیل. (منتهی الارب) (آنندراج). آب خیز، {{اسم}} به عربی گاو وحشی کوچک را نامند. (فهرست مخزن الادویه). (این معنی در عرب به لفظ طغیا آمده و افزودن نون ناشی از تحریف نساخ است)، {{اسم مصدر}} مجازاً، بمعنی افزونی و کثرت استعمال این درافزونی چیزهای نامرغوب و از این باعث گاهی بمعنی ظلم و بی فرمانی آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج). - طغیان آبها، مقابل نقصان. افزون شدن آب. کثرت آب. غلبۀ آب. - امثال: اشک کباب مایۀ طغیان آتش است. طغیان رونده بر قلم است: مثل زنند که طغیان رونده بر قلم است چرا برون نرود چون برون رود طغیان. ادیب صابر. صاحب تیغ و قلم عالی علاءالملک آن که او از قلم جز تیغ تیزش حرف طغیان برندارد. سیف اسفرنگ. با سر تیغ زبان تو خیال طغیان از قلم دور نباشد که مر او را دو سر است. سیف اسفرنگ. تهمت طغیان نبندد هیچ عاقل بر قلم گر به تلقین ضمیرت کار فرماید دبیر. سیف اسفرنگ
درگذشتن از اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج). از حد درگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : فمایزیدهم الا طغیاناً کبیراً. (قرآن 60/17) ، (ترسانیدن ما) ایشان را نمیفزاید مگر طغیانی و عصیانی بزرگ و طغیان مجاوزهالحد باشد. (تفسیر ابوالفتوح سورۀ بنی اسرائیل آیۀ 60). زیاده روی. تجاوز از حد. تجاوز از قدر. اعتداء از حدود و مقادیر، گمراهی، بلند شدن و درگذشتن از حد کفر. (منتهی الارب) (آنندراج)، بطر. سرکشی کردن از حق. (منتهی الارب). زیادتی کردن در معاصی و ظلم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسراف در ظلم و گناه. غلو درکفر. و بعید نیست که اصل آن تورانز یونانی باشد و تیران فرانسه هم از آن است. و عرب هم که ’ملک الروم’را در کتب تواریخ به لفظ طاغیه تعبیر میکنند در وجه تسمیۀ آن گویند: لکثره طغیانه و فساده. رجوع به توران شود، نافرمانی. سرکشی: تجربت کوفته دلی است مرا نه خطائی در او نه طغیانی. مسعودسعد. ، موج زدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن و بالا زدن آب رود و جز آن بیش از حد. به جوش آمدن. جوشیدن. آشوب شدن دریا و رود و مانند آن، جوشیدن خون، بانگ کردن گاو، بسیار آب آوردن سیل. (منتهی الارب) (آنندراج). آب خیز، {{اِسم}} به عربی گاو وحشی کوچک را نامند. (فهرست مخزن الادویه). (این معنی در عرب به لفظ طغیا آمده و افزودن نون ناشی از تحریف نساخ است)، {{اِسمِ مَصدَر}} مجازاً، بمعنی افزونی و کثرت استعمال این درافزونی چیزهای نامرغوب و از این باعث گاهی بمعنی ظلم و بی فرمانی آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج). - طغیان آبها، مقابل نقصان. افزون شدن آب. کثرت آب. غلبۀ آب. - امثال: اشک کباب مایۀ طغیان آتش است. طغیان رونده بر قلم است: مثل زنند که طغیان رونده بر قلم است چرا برون نرود چون برون رود طغیان. ادیب صابر. صاحب تیغ و قلم عالی علاءالملک آن که او از قلم جز تیغ تیزش حرف طغیان برندارد. سیف اسفرنگ. با سر تیغ زبان تو خیال طغیان از قلم دور نباشد که مر او را دو سر است. سیف اسفرنگ. تهمت طغیان نبندد هیچ عاقل بر قلم گر به تلقین ضمیرت کار فرماید دبیر. سیف اسفرنگ
یاسمن صحرائی را گویند و آن مانند لبلاب بر یکدیگر پیچیده و بر شاخه های آن خار میباشد مانند خار گل وآن را بعربی عشبهالنار خوانند. (برهان) (آنندراج). یاسمین بری است. (فهرست مخزن الادویه). یاسمن دشتی
یاسمن صحرائی را گویند و آن مانند لبلاب بر یکدیگر پیچیده و بر شاخه های آن خار میباشد مانند خار گل وآن را بعربی عشبهالنار خوانند. (برهان) (آنندراج). یاسمین بری است. (فهرست مخزن الادویه). یاسمن دشتی
در گذشتن از اندازه، نافرمانی سرکشی، آپخشی، جوشیدن، بانگیدن گاو، گستاخی از حد خود تجاوز کردن از اندازه در گذشتن، نا فرمانی کردن، بالا آمدن آب دریا یا رود، تجاوز از حد، نافرمانی سرکشی، گستاخی. یا طغیان قلم. سرکشی قلم نویسنده تحت تاثیر احساسات و بر خلاف اراده او
در گذشتن از اندازه، نافرمانی سرکشی، آپخشی، جوشیدن، بانگیدن گاو، گستاخی از حد خود تجاوز کردن از اندازه در گذشتن، نا فرمانی کردن، بالا آمدن آب دریا یا رود، تجاوز از حد، نافرمانی سرکشی، گستاخی. یا طغیان قلم. سرکشی قلم نویسنده تحت تاثیر احساسات و بر خلاف اراده او