جدول جو
جدول جو

معنی طهماسپ - جستجوی لغت در جدول جو

طهماسپ(پسرانه)
دارنده اسب نیرومند، از شخصیتهای شاهنامه، پدر، جانشین نوذرپاد شاه پیشدادی
تصویری از طهماسپ
تصویر طهماسپ
فرهنگ نامهای ایرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هباسپ
تصویر هباسپ
(پسرانه)
دارنده اسب اصیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جاماسپ
تصویر جاماسپ
(پسرانه)
جاماسب، از شخصیتهای شاهنامه، نام خردمندی ایرانی، وزیر و راهنمای لهراسپ و گشتاسپ پادشاهان کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تهماسب
تصویر تهماسب
(پسرانه)
یکی از شخصیتهای شاهنامه، طهماسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لهراسپ
تصویر لهراسپ
(پسرانه)
صاحب اسب تندرو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر اروند شاه از نژاد کیقباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(طُ)
مرگائی. مؤلف کتاب حکام که در840 میلادی نگاشته است و از روابط فرقۀ نسطوری با پادشاهان ایران بحث میکند و تاریخ عهد هرقل خسرو دوم را شرح میدهد. (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 47)
آرتسرونی. مورخ قرن دهم میلادی (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 46)
از حواریون عیسی (ع). (ایران باستان ج 3 ص 2633)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نام یکی از موالی حضرت پیغمبرصلی اﷲ علیه و آله و سلم است که وی را بنامهای متعدد نام برده اند، از آن جمله: ذکوان، کیسان، مهران، هرمز. در کتاب الاصابه در ضمن ترجمه طهمان شرح احوال او را به ترجمه ذکوان ارجاع می دهد و در ترجمه ذکوان میگوید: ’موالی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم’. ابن حیان وی را در زمرۀ صحابه یاد کرده است. رجوع به الاصابه ج 2 ص 173 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 439 شود
ابن عمرو الکلابی. او راست دیوان شعری که بسال 1859 میلادی جزو مجموعه ای بنام حرزه الحاطب و تحفه الطالب در شهر لیدن بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1247)
لغت نامه دهخدا
(حَصْوْ)
حرز کردن. اندازه نمودن، نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
تخمین. دید. حرز
لغت نامه دهخدا
(هََ مْ ما)
شیر بیشۀ سخت شکننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دارندۀ اسب فربه یا دارای اسب زورمند. توماسپ = تهماسپ = طهماسپ. یکبار در اوستا در فروردین یشت فقرۀ 131 یاد شده است ’تاء’ یا ’طاء’ در این نام باید به ضم تلفظ شود. از آنکه آن رابه فتح خوانند نظر به ’تاء’ در نامهای تهمتن و رستهم = رستم و گستهم است. اما تهم در این سه نام از تخم می باشد که به معنی دلیر و پهلوان است. نگاه کنید به یشتها ج 2 صص 46-49. (فرهنگ ایران باستان ص 228). رجوع به تهم و تهمتن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
منسوب به ابراهیم بن طهمان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
هاید. از مترجمین غزلیات حافظ به لاتینی. (از سعدی تا جامی ص 331)
لاو. شاعر انگلیسی (1785 میلادی). (از سعدی تا جامی ص 329)
لغت نامه دهخدا
یاماسپ = جاماسب، یعنی توماسپ تهماسپ، دارندۀ اسب فربه یا دارای اسب زورمند، (فرهنگ ایران باستان ص 228)، مرحوم دهخدا در حاشیۀ این صفحه نوشته اند: چرا از ’یام’ به معنی جنیبت یا اسکدار گرفته نمیشود؟
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تهماسپ. نام یکی از پادشاهان ایران بوده است. گویند هفت سال خراج تمام ایران رابخشید و پنجاه سال پادشاهی کرد. (برهان قاطع). طهماسب پدر ’زو’ است و ’زو’ پس از نوذر پنج سال پادشاهی کرده است. رجوع به شاهنامۀ فردوسی شود:
ز تخم فریدون بجستند چند
یکی شاه زیبای تخت بلند
ندیدند جز پور طهماسب زو
که زور کیان داشت و فرهنگ گو.
فردوسی.
بلعمی در ترجمه تاریخ طبری آورده است که منوچهر را پسری بود نام وی طهماسب و منوچهر بر وی خشم گرفت ازبهر گناهی را و خواست که مردی را بکشد، پس مهتران گردآمدند و او را از پدرش بخواستند، پدر وی را بدیشان بخشید و باز بفرمود تا آن طهماسب را از شهر بیرون کردند و به ترکستان افکندند و آن دختر را که به زنی بدو داده بود تا به کوشک اندر بازداشتندش و نام آن دخترک مادرک بود، پس طهماسب حیله کرد و او را که زن او بود بدزدید و با خویشتن ببرد، پس این طهماسب را از آن دختر پسری آمد نام او ’زو’ کرد. پس چون منوچهر آمدن ’زو’ بشنید از طهماسب خشنود شد و مر او را بازخواند، پس طهماسب بمرد و منوچهر هم بمرد و آن پسر بماند و سخت خرد بود و ملک را نشایست، پس افراسیاب ملک ترک بیامد و پادشاهی منوچهر بگرفت و بر مردمان عجم ستم کرد و شهرها ویران کرد. و چون پنج سال برآمد قحطشان افتاد و عجم اندر آن قحط و ستم ترکان دوازده سال بماندند، پس این ’زو’ بزرگ شد و خروش آمد و سپاه بر خویشتن عرضه کرد سپاه پدر و آن جدش منوچهر بدو گرد آمدند و با افراسیاب حرب کرد و افراسیاب را از زمین عجم بیرون کرد تا بهزیمت ترکستان بازشد و آن روز روز آبان بود و عجم این روز را روز عید دارند. (ترجمه طبری بلعمی خطی ورق 108). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: و فرزندش (منوچهر) طهماسب بود که پدر بوده است ’زاب’ را و پارسیان او را ’زو’ خوانند و ’زه’ نیز گفته اند و بعضی گویند پسر نوذر بود و حقیقت آن است که پسر طهماسب ابن منوچهر بود. (مجمل التواریخ و القصص صص 27-28). ابن البلخی نام پدر طهماسب را ’کنجهوبرز’ ثبت کرده است. (فارسنامه چ تهران ص 13). و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 14 و تاریخ سیستان ص 7 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شاوه، دهی از دهستان شهریاری بخش رامهرمز است که در شهرستان اهواز واقع شده است. دارای 110 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
همتا و انباز و شریک و رفیق. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرماس
تصویر طرماس
تاریکی ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهماسب
تصویر طهماسب
نام پارسی است تهم اسپ تهماسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماس
تصویر هماس
شیر بیشه، سخت شکننده شیردرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماس
تصویر هماس
((هَ))
شیر درنده
فرهنگ فارسی معین
بگیر، بچسب
فرهنگ گویش مازندرانی