شناخ و آن مشکهای دم کرده با هم بسته مانند سطح ساخته که به وی از آن گذرند و اسباب خود را برند. (منتهی الارب). مشکی چند که باد در آن دمند و با یکدیگر استوار ببندند چنانکه بصورت سطح هموار شود و برآن سوار شوند و از آب بگذرند. (منتخب اللغات) ، عسس. گاو نری که بر گرد گاو دیگر در خرمن کوبی حرکت کند. (اقرب الموارد) ، پلیدی. ومنه الحدیث: لایصلین احدکم و هو یدافع الطوف و البول. (منتهی الارب). غایط. (منتخب اللغات). حدث مردم. (مهذب الاسماء) ، قلد. (اقرب الموارد)
شناخ و آن مشکهای دم کرده با هم بسته مانند سطح ساخته که به وی از آن گذرند و اسباب خود را برند. (منتهی الارب). مشکی چند که باد در آن دمند و با یکدیگر استوار ببندند چنانکه بصورت سطح هموار شود و برآن سوار شوند و از آب بگذرند. (منتخب اللغات) ، عسس. گاو نری که بر گرد گاو دیگر در خرمن کوبی حرکت کند. (اقرب الموارد) ، پلیدی. ومنه الحدیث: لایصلین احدکم و هو یدافع الطوف و البول. (منتهی الارب). غایط. (منتخب اللغات). حدث مردم. (مهذب الاسماء) ، قِلْد. (اقرب الموارد)
ناقه کنوف، ناقه ای که در جانب و ناحیۀ شتر راه رود. یا ناقه ای که یک سو شود و چون آن را سردی رسد در ناحیۀ شتر فروخوابد. ج، کنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، غنم کنوف، گوسپند که دور دور باشد و با گله نرودو یا گوسپندی که بر آبستنی نر برجهد بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناقه کنوف، ناقه ای که در جانب و ناحیۀ شتر راه رود. یا ناقه ای که یک سو شود و چون آن را سردی رسد در ناحیۀ شتر فروخوابد. ج، کُنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، غنم کنوف، گوسپند که دور دور باشد و با گله نرودو یا گوسپندی که بر آبستنی نر برجهد بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دهی است به مصر. (منتهی الارب). شهری است به مصر از کورۀ غربیه، پهلوی این شهر نیل دو شعبه می شود یک شعبه آن به مشرق می رود بسوی بلبیس و دمیاط و شعبه دیگر رو به مغرب و بسوی رسل در دوفرسخی قاهره. (از معجم البلدان)
دهی است به مصر. (منتهی الارب). شهری است به مصر از کورۀ غربیه، پهلوی این شهر نیل دو شعبه می شود یک شعبه آن به مشرق می رود بسوی بلبیس و دمیاط و شعبه دیگر رو به مغرب و بسوی رسل در دوفرسخی قاهره. (از معجم البلدان)
طواف. طوفان. تطواف. (منتهی الارب). مطاف. تجلس. گشت. شوط. دور گردیدن. گرد گردیدن. گرد برآمدن. (تاج المصادر). گرد ورآمدن. (زوزنی). گرداگرد چیزی گردیدن. مطلق سیر و گشت. (غیاث) (آنندراج). گرد و پیرامون کعبه گشتن. (منتهی الارب). گرد چیزی گشتن. (منتخب اللغات) : و تاش بدان عزم است که حالی طوفی کند تا حشمتی افتد و هزاهزی در عراق افتاده است. (تاریخ بیهقی ص 367). طوف کردم گرد کوی او برای روی او ناگهان از چشمه های چشم من طوفان گرفت. سوزنی. عید ایشان کعبه وز ترتیب پنج ارکان حج رکن پنجم هفت طوف چار ارکان دیده اند. خاقانی. پس از میقات حج ّ و طوف کعبه حجار سعی و لبیک و مصلی. خاقانی. هست به پیرامنش طوف کنان آسمان آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب. خاقانی. به وقت حاجت پیرامن آن طواف کرده و تضرع و زاری نموده... (ترجمه تاریخ یمینی ص 415) ، بقضا حاجت شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). رفتن بیرون برای قضای حاجت. (منتخب اللغات). غائط کردن. ریستن. به حاجت گاه شدن. پلیدی انداختن، دور کردن برزنان و آن کنایه از آرمیدن باشد. (منتهی الارب) ، آمدن خیال در خواب
طواف. طوفان. تطواف. (منتهی الارب). مطاف. تجلس. گشت. شوط. دور گردیدن. گرد گردیدن. گرد برآمدن. (تاج المصادر). گرد ورآمدن. (زوزنی). گرداگرد چیزی گردیدن. مطلق سیر و گشت. (غیاث) (آنندراج). گرد و پیرامون کعبه گشتن. (منتهی الارب). گرد چیزی گشتن. (منتخب اللغات) : و تاش بدان عزم است که حالی طوفی کند تا حشمتی افتد و هزاهزی در عراق افتاده است. (تاریخ بیهقی ص 367). طوف کردم گرد کوی او برای روی او ناگهان از چشمه های چشم من طوفان گرفت. سوزنی. عید ایشان کعبه وز ترتیب پنج ارکان حج رکن پنجم هفت طوف چار ارکان دیده اند. خاقانی. پس از میقات حج ّ و طوف کعبه حجار سعی و لبیک و مصلی. خاقانی. هست به پیرامنش طوف کنان آسمان آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب. خاقانی. به وقت حاجت پیرامن آن طواف کرده و تضرع و زاری نموده... (ترجمه تاریخ یمینی ص 415) ، بقضا حاجت شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). رفتن بیرون برای قضای حاجت. (منتخب اللغات). غائط کردن. ریستن. به حاجت گاه شدن. پلیدی انداختن، دور کردن برزنان و آن کنایه از آرمیدن باشد. (منتهی الارب) ، آمدن خیال در خواب
پیرا گردی، گشت، کلک چوب و نی که بر هم بندند و مشکی چند بر باد کرده بر آن نهند و بر آن نشسته از آب بگذرند، دیواره، شبگرد پارسی است توف زن پیر و شکسته دور چیزی گشتن گرداگرد گردیدن، طواف گشت
پیرا گردی، گشت، کلک چوب و نی که بر هم بندند و مشکی چند بر باد کرده بر آن نهند و بر آن نشسته از آب بگذرند، دیواره، شبگرد پارسی است توف زن پیر و شکسته دور چیزی گشتن گرداگرد گردیدن، طواف گشت