پرشدن و انباشتن. (ناظم الاطباء) ، فرزند دلیر و شجاع آوردن. (ناظم الاطباء). فرزند دلاور آوردن. (از آنندراج). فرزند دلیرآوردن. (از اقرب الموارد). از لغات اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج)
پرشدن و انباشتن. (ناظم الاطباء) ، فرزند دلیر و شجاع آوردن. (ناظم الاطباء). فرزند دلاور آوردن. (از آنندراج). فرزند دلیرآوردن. (از اقرب الموارد). از لغات اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج)
جانوری گندبوی که خبزدوک گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). بهندی آن را گیرونده می نامند. (از آنندراج). خنفس. خنفس. خنفسه. خنفسه. خبزدو. (صحاح الفرس). خبزدوکه. (بحر الجواهر). خبزدوک ماده. (زمخشری). ام الاسود. ام الفسوه. ام اللجاج. ام النتن. (المرصع). سرگین غلطانک. (غیاث اللغات). گوزده. خبزدوک. سرگین گردان ماده. فاسیا. فاسیه. تسنیه. گوگال. خاله سوسکه. نوعی جعل. خرچسونه. (یادداشت بخط مؤلف). خبزدو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ج، خنافس: مگس و خنفسا حمار قبان همه با جان و مهر و مه بی جان. سنائی. پارسا را چه لذت از عشرت خنفسا را چه نسبت از عطار. خاقانی. بسان ابرص و حربا و خنفسا و جعل. خاقانی. به خنفساء چه کنی وصف نافۀ اذفر. ؟
جانوری گندبوی که خبزدوک گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). بهندی آن را گیرونده می نامند. (از آنندراج). خُنفَس. خِنفِس. خُنفَسه. خُنفُسَه. خبزدو. (صحاح الفرس). خبزدوکه. (بحر الجواهر). خبزدوک ماده. (زمخشری). ام الاسود. ام الفسوه. ام اللجاج. ام النتن. (المرصع). سرگین غلطانک. (غیاث اللغات). گوزده. خبزدوک. سرگین گردان ماده. فاسیا. فاسیه. تسنیه. گوگال. خاله سوسکه. نوعی جُعَل. خرچسونه. (یادداشت بخط مؤلف). خبزدو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ج، خنافس: مگس و خنفسا حمار قبان همه با جان و مهر و مه بی جان. سنائی. پارسا را چه لذت از عشرت خنفسا را چه نسبت از عطار. خاقانی. بسان ابرص و حربا و خنفسا و جُعَل. خاقانی. به خنفساء چه کنی وصف نافۀ اذفر. ؟