جدول جو
جدول جو

معنی طنفشاء - جستجوی لغت در جدول جو

طنفشاء
(طِ فِ)
سست. بددل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
از همدیگر دور گذاشتن پاها را در رفتن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آفرینش. ایجاد:
ز گوهر دان نه از هستی فزونی اندرین معنی
که جز یک چیز را یک چیز نبود علت انشا.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(اِزْ)
بیرون آمدن از چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احفش، ناقه حفشاء، ماده شتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احنف. رجوع به احنف شود، کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، استره. (منتهی الارب). موسی. (اقرب الموارد). آستره. (ناظم الاطباء) ، کنیز که باری کسل کند و باری نشاط آرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کنیز متلون که گاهی کسالت آرد و گاهی نشاط. (اقرب الموارد) ، حرباء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سنگ پشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اطوم که نوعی از ماهی دریایی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درختی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
جمع واژۀ حنیف، مایل از هر دین باطل بدین اسلام و ثابت بر آن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راست دینان. پاک دینان. رجوع به حنیف شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَفَءْ)
مرد بسیارگوی. طلنفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
زن لاغر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ شَءْ)
سست نظر، سست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فدیه و سربها داده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترکیدن و باز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گشاده شدن جراحت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : انفضاج قرحه، انفتاح آن. (از اقرب الموارد) ، پیدا گردیدن افق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آشکار شدن افق. (از اقرب الموارد) ، فراخ گردیدن ناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انفضاج ناف، انفتاح آن. (از اقرب الموارد) ، روان شدن آنچه در دلو است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست شدن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست و ضعیف شدن کار. (از اقرب الموارد) ، نیک فربه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کاملاً چاق شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گشاده گردیدن در. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انفتاح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیرون آمدن باد از خیک.
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
نوعی بزرگ از اردک. (ناظم الاطباء). خشنسار. خشین سار. خشیشار. خشتنسار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوی خوش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پرشدن و انباشتن. (ناظم الاطباء) ، فرزند دلیر و شجاع آوردن. (ناظم الاطباء). فرزند دلاور آوردن. (از آنندراج). فرزند دلیرآوردن. (از اقرب الموارد). از لغات اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکسته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخفش و آن زنی است که دارای خفش باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خفش
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
جانوری گندبوی که خبزدوک گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). بهندی آن را گیرونده می نامند. (از آنندراج). خنفس. خنفس. خنفسه. خنفسه. خبزدو. (صحاح الفرس). خبزدوکه. (بحر الجواهر). خبزدوک ماده. (زمخشری). ام الاسود. ام الفسوه. ام اللجاج. ام النتن. (المرصع). سرگین غلطانک. (غیاث اللغات). گوزده. خبزدوک. سرگین گردان ماده. فاسیا. فاسیه. تسنیه. گوگال. خاله سوسکه. نوعی جعل. خرچسونه. (یادداشت بخط مؤلف). خبزدو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ج، خنافس:
مگس و خنفسا حمار قبان
همه با جان و مهر و مه بی جان.
سنائی.
پارسا را چه لذت از عشرت
خنفسا را چه نسبت از عطار.
خاقانی.
بسان ابرص و حربا و خنفسا و جعل.
خاقانی.
به خنفساء چه کنی وصف نافۀ اذفر.
؟
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گشاده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انفتاح. (ازاقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کور شدن چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکسته شدن یا کنده شدن چشم. (از اقرب الموارد). ترکیدن چشم. (یادداشت مؤلف) ، فربه شدن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، با مغز استخوان گردیدن، بزرگ گردانیدن گندم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فربه و پرمغز شدن گندم. (از اقرب الموارد). فربه و بالیده شدن گندم. (از شرح قاموس). مغزدار گشتن، پاک کردن. (تاج المصادر بیهقی). تنقیه. پاکیزه کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آشکار گردیدن و افزون شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنفاء
تصویر حنفاء
جمع حنیف راست کیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفاء
تصویر طرفاء
گز از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنفاء
تصویر قنفاء
خرد گوش: زن، گوش بز، سرنره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که تازه زائیده باشد، تازه زا زنی که تازه زاییده باشد، جمع نوافس
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ایست از راسته قاب بالان کوچکتر از جعل برنگ سیاه و بدبو کوز، جمع خنافس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفراء
تصویر انفراء
ترکیدن باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفشاش
تصویر انفشاش
نشستن آماس بیرون رفتن باد سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنفاء
تصویر کنفاء
گوسبند لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشاء
تصویر افشاء
((اِ))
آشکار کردن، فاش نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انشاء
تصویر انشاء
جمع نشؤ، پروردگان، بالیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشاء
تصویر منشاء
جای پیدایش، اصل، مبداء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منشاء
تصویر منشاء
آغازه، سرآغاز
فرهنگ واژه فارسی سره