تندی از کوه بیرون برآمده، آنچه بر آید از کوه. (منتهی الارب) ، گردن. (منتخب اللغات). آنچه از گردن بلندی و برآمدگی داشته باشد. (منتخب اللغات). سر کوه. ج، اطناف، طنوف. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، هرچه بلند و بیرون آمده باشد از بنا. (منتهی الارب) ، کرانه های دیوار به خشت فروگرفته. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، پوشش در سرا. (منتهی الارب). پوشش در سرای که از بنا پیش آمده باشد و از بالا درگذشته باشد. (منتخب اللغات)
تندی از کوه بیرون برآمده، آنچه بر آید از کوه. (منتهی الارب) ، گردن. (منتخب اللغات). آنچه از گردن بلندی و برآمدگی داشته باشد. (منتخب اللغات). سر کوه. ج، اطناف، طنوف. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، هرچه بلند و بیرون آمده باشد از بنا. (منتهی الارب) ، کرانه های دیوار به خشت فروگرفته. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، پوشش در سرا. (منتهی الارب). پوشش در سرای که از بنا پیش آمده باشد و از بالا درگذشته باشد. (منتخب اللغات)
چشم یا گوشۀ چشم جانب، سو، جهت بهره، فایده منتهی و پایان هر چیز، گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن، کمربند، گل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)
طرفه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱) طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
چشم یا گوشۀ چشم جانب، سو، جهت بهره، فایده منتهی و پایان هر چیز، گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن، کمربند، گُل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مِثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)
طُرفِه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مِثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱) طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مِثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
گستردنی. (منتهی الارب) : زیلو، فرش پیشگاه، طنفسه ای بود که پیش خانه بازافکنند از فرش. (لغت نامۀ اسدی). بوریامانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز. ج، طنافس. (منتهی الارب). از فارسی تبسه، حصیری از سعف که عرض آن ذراعی است. مصلای مانند حصیر که از برگ خرما بافند. (منتخب اللغات). نهالی. (دهار). نهالی از ابریشم. (مهذب الاسماء). توشک. بساط. (تفلیسی)، جامه. (منتهی الارب) : و از وی (از ناحیت روم) جامۀ دیباو سندس و میسانی و طنفسه و جورب و شلواربندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم). طنفسه، روی جامه از ابریشم. (مهذب الاسماء)
گستردنی. (منتهی الارب) : زیلو، فرش پیشگاه، طنفسه ای بود که پیش خانه بازافکنند از فرش. (لغت نامۀ اسدی). بوریامانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز. ج، طنافس. (منتهی الارب). از فارسی تبسه، حصیری از سعف که عرض آن ذراعی است. مصلای مانند حصیر که از برگ خرما بافند. (منتخب اللغات). نهالی. (دهار). نهالی از ابریشم. (مهذب الاسماء). توشک. بساط. (تفلیسی)، جامه. (منتهی الارب) : و از وی (از ناحیت روم) جامۀ دیباو سندس و میسانی و طنفسه و جورب و شلواربندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم). طنفسه، روی جامه از ابریشم. (مهذب الاسماء)
صاحب طنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). کسی که در خانه وی دارای سقف و سر در باشد. (ناظم الاطباء) ، بر آینده بر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه بر سرکوه بالا می رود. (ناظم الاطباء). بالا رونده بر طنف. و رجوع به طنف شود
صاحب طنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). کسی که در خانه وی دارای سقف و سر در باشد. (ناظم الاطباء) ، بر آینده بر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه بر سرکوه بالا می رود. (ناظم الاطباء). بالا رونده بر طنف. و رجوع به طنف شود
بصورت صیغۀ تعجب بدین سان آید: ما اطنفه، چه کم خوار و ناخواهان و کم مال است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چقدر زاهد است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، انواع و اصناف گویند. الناس اطوار، ای اصناف مختلفون. (از منتهی الارب) ، یعنی مختلف اند بر حالات گوناگون و در تاج: ای اصناف. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود، جمع واژۀ طور. حالتها و کیفیتها. (فرهنگ نظام). حالات و هیئتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود: شمس وجود احمد و خود زهرا ماه ولایت است ز اطوارش. ناصرخسرو. آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض وطول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء ص 11). یکی آن که پادشاه که تا ابد باقی باد، چون در احوال و اطوار اسلاف ملوک و سلاطین و بسطت ملک و نفاذ حکم و جلالت قدر و کامکاری و فرمانروایی ایشان نگرد... بصیرت او در امضاء این معنی باقی تر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 7). بنما در بساط فرش رخوت سالکان مسالک اطوار. نظام قاری (دیوان البسه ص 23). ، ادوار و ازمنه، طریقه ها و روشها، طرق و راهها، امثال و اعمال. (ناظم الاطباء). - اطوار حمیده، کردارها و اعمال ستوده. (ناظم الاطباء). - اطوار سیاه، کردارهای زشت. (ناظم الاطباء). - اطوار ناهموار، کردارهای بد و نامناسب. (ناظم الاطباء). - اطوار نکوهیده، کردارهای زشت و ناستوده. (یادداشت مؤلف). ، رسمها و عادتها. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، در پارسی بمعنی حرکات و اداهای رقص. مثال: اطوار درنیاور. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اطفار شود. در تداول عامه، اطفار گویند، قدرها. حدها. (از اقرب الموارد). - اطوار سبعه، کنایه از مراتب هفتگانه. (انجمن آرای ناصری). و صاحب کشاف گوید: در اصطلاح اهل تصوف عبارت از: طبع. نفس. قلب. روح. سرّ خفی و اخفی. کما فی شرح المثنوی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
بصورت صیغۀ تعجب بدین سان آید: ما اطنفه، چه کم خوار و ناخواهان و کم مال است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چقدر زاهد است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، انواع و اصناف گویند. الناس اطوار، ای اصناف مختلفون. (از منتهی الارب) ، یعنی مختلف اند بر حالات گوناگون و در تاج: ای اصناف. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود، جَمعِ واژۀ طور. حالتها و کیفیتها. (فرهنگ نظام). حالات و هیئتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود: شمس وجود احمد و خود زهرا ماه ولایت است ز اطوارش. ناصرخسرو. آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض وطول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء ص 11). یکی آن که پادشاه که تا ابد باقی باد، چون در احوال و اطوار اسلاف ملوک و سلاطین و بسطت ملک و نفاذ حکم و جلالت قدر و کامکاری و فرمانروایی ایشان نگرد... بصیرت او در امضاء این معنی باقی تر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 7). بنما در بساط فرش رخوت سالکان مسالک اطوار. نظام قاری (دیوان البسه ص 23). ، ادوار و ازمنه، طریقه ها و روشها، طرق و راهها، امثال و اعمال. (ناظم الاطباء). - اطوار حمیده، کردارها و اعمال ستوده. (ناظم الاطباء). - اطوار سیاه، کردارهای زشت. (ناظم الاطباء). - اطوار ناهموار، کردارهای بد و نامناسب. (ناظم الاطباء). - اطوار نکوهیده، کردارهای زشت و ناستوده. (یادداشت مؤلف). ، رسمها و عادتها. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، در پارسی بمعنی حرکات و اداهای رقص. مثال: اطوار درنیاور. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اطفار شود. در تداول عامه، اطفار گویند، قدرها. حدها. (از اقرب الموارد). - اطوار سبعه، کنایه از مراتب هفتگانه. (انجمن آرای ناصری). و صاحب کشاف گوید: در اصطلاح اهل تصوف عبارت از: طبع. نفس. قلب. روح. سرّ خفی و اخفی. کما فی شرح المثنوی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
گروه مردم، گندم دیوانه، نیامدار هر گیاهی که در نیام باشد چون کاسمر (باقلا)، شاخ بی برگ، کنگر از گیاهان گیاهی است خاردار از راسته دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در نواحی بحرالرومی به فراوانی میروید. برگهایش شبیه کنگر و دارای بریدگیهای زیاد است علف کنگر اقنیتون کنگراوتی
گروه مردم، گندم دیوانه، نیامدار هر گیاهی که در نیام باشد چون کاسمر (باقلا)، شاخ بی برگ، کنگر از گیاهان گیاهی است خاردار از راسته دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در نواحی بحرالرومی به فراوانی میروید. برگهایش شبیه کنگر و دارای بریدگیهای زیاد است علف کنگر اقنیتون کنگراوتی