جدول جو
جدول جو

معنی طنف - جستجوی لغت در جدول جو

طنف
(طُ)
رجوع به طنف شود
لغت نامه دهخدا
طنف
(طُ نُ)
رجوع به طنف شود
لغت نامه دهخدا
طنف
(طَ نِ)
کم خوار، متهم، بدنیت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طنف
(طَ نَ / طَ)
دوال. (منتهی الارب). دوالها. پوستها. پوست پارۀ سرخ که بر جامه دانها باشد. (منتهی الارب) ، تهمت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء). بهتان. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
طنف
(طَ / طُ / طَ نَ / طُ نُ)
تندی از کوه بیرون برآمده، آنچه بر آید از کوه. (منتهی الارب) ، گردن. (منتخب اللغات). آنچه از گردن بلندی و برآمدگی داشته باشد. (منتخب اللغات). سر کوه. ج، اطناف، طنوف. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، هرچه بلند و بیرون آمده باشد از بنا. (منتهی الارب) ، کرانه های دیوار به خشت فروگرفته. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، پوشش در سرا. (منتهی الارب). پوشش در سرای که از بنا پیش آمده باشد و از بالا درگذشته باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرف
تصویر طرف
چشم یا گوشۀ چشم
جانب، سو، جهت
بهره، فایده
منتهی و پایان هر چیز،
گوشه و کنار مثلاً طرف دامن، طرف کلاه، طرف چمن،
کمربند، گل کمر، بند طلا یا نقره که بر کمر ببندند، برای مثال تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر / شیردلان را ز جزع داغ نهی بر جبین (خاقانی - ۳۳۴) / مانا که رخم زرین کردی ز فراقت / کردی ز رخم طرف و نشاندی به کمر بر (مسعودسعد - ۵۶۰)

طرفه، منزل نهم از منازل قمر پس از نثره، برای مثال نثره به نثار گوهرافشان / طرفه ز طرف دگر زرافشان (نظامی۳ - ۴۶۱)
طرف بستن: کنایه از فایده بردن، بهره بردن، برای مثال به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم / بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم (حافظ - ۶۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
بساط، گستردنی، فرش، زیلو، حصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انف
تصویر انف
بینی، عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنف
تصویر کنف
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، توشدان، حرزدان، راویه، جراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنف
تصویر جنف
انحراف از عدل و حق، جور، ستم
فرهنگ فارسی عمید
(طَ فَ سَ / طِ فَ سَ / طُ فَ سَ / طَ فِ سَ)
گستردنی. (منتهی الارب) : زیلو، فرش پیشگاه، طنفسه ای بود که پیش خانه بازافکنند از فرش. (لغت نامۀ اسدی). بوریامانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز. ج، طنافس. (منتهی الارب). از فارسی تبسه، حصیری از سعف که عرض آن ذراعی است. مصلای مانند حصیر که از برگ خرما بافند. (منتخب اللغات). نهالی. (دهار). نهالی از ابریشم. (مهذب الاسماء). توشک. بساط. (تفلیسی)، جامه. (منتهی الارب) : و از وی (از ناحیت روم) جامۀ دیباو سندس و میسانی و طنفسه و جورب و شلواربندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم). طنفسه، روی جامه از ابریشم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
زشت خوی گردیدن بعد نیکخوئی، پوشیدن جامه های بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ فِ)
سست. بددل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ شی ی)
طنفش. مرد سست و ناتوان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَنْ نَ)
رجل مطنف،مرد متهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
مرد سست و ناتوان. طنفشی ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
صاحب طنف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). کسی که در خانه وی دارای سقف و سر در باشد. (ناظم الاطباء) ، بر آینده بر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه بر سرکوه بالا می رود. (ناظم الاطباء). بالا رونده بر طنف. و رجوع به طنف شود
لغت نامه دهخدا
(طَ نِ فَ)
تأنیث طنف. (منتهی الارب). رجوع به طنف شود، بددل، تباه رأی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چشم را کوچک کردن و نگریستن در چیزی. تیز نگریستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ فِ)
هیچکاره. (منتهی الارب). زبون، بد. (منتخب اللغات). ناخوش منظر. زشت روی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بصورت صیغۀ تعجب بدین سان آید: ما اطنفه، چه کم خوار و ناخواهان و کم مال است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چقدر زاهد است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، انواع و اصناف گویند. الناس اطوار، ای اصناف مختلفون. (از منتهی الارب) ، یعنی مختلف اند بر حالات گوناگون و در تاج: ای اصناف. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود، جمع واژۀ طور. حالتها و کیفیتها. (فرهنگ نظام). حالات و هیئتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به طور شود:
شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولایت است ز اطوارش.
ناصرخسرو.
آنگاه پروردگار قدرت در اطوار امشاج قد و قامت و عرض وطول و هیئت او ترتیب فرماید. (قصص الانبیاء ص 11). یکی آن که پادشاه که تا ابد باقی باد، چون در احوال و اطوار اسلاف ملوک و سلاطین و بسطت ملک و نفاذ حکم و جلالت قدر و کامکاری و فرمانروایی ایشان نگرد... بصیرت او در امضاء این معنی باقی تر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 7).
بنما در بساط فرش رخوت
سالکان مسالک اطوار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 23).
، ادوار و ازمنه، طریقه ها و روشها، طرق و راهها، امثال و اعمال. (ناظم الاطباء).
- اطوار حمیده، کردارها و اعمال ستوده. (ناظم الاطباء).
- اطوار سیاه، کردارهای زشت. (ناظم الاطباء).
- اطوار ناهموار، کردارهای بد و نامناسب. (ناظم الاطباء).
- اطوار نکوهیده، کردارهای زشت و ناستوده. (یادداشت مؤلف).
، رسمها و عادتها. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، در پارسی بمعنی حرکات و اداهای رقص. مثال: اطوار درنیاور. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اطفار شود. در تداول عامه، اطفار گویند، قدرها. حدها. (از اقرب الموارد).
- اطوار سبعه، کنایه از مراتب هفتگانه. (انجمن آرای ناصری). و صاحب کشاف گوید: در اصطلاح اهل تصوف عبارت از: طبع. نفس. قلب. روح. سرّ خفی و اخفی. کما فی شرح المثنوی. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
آگاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انتظار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آمدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آنف
تصویر آنف
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنف
تصویر دنف
هماره بیمار، آفتاب زردی بیماری همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنف
تصویر رنف
بیدمشک بهرامه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنف
تصویر جنف
میل کردن، ظلم کردن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنف
تصویر حنف
استقامت و راستی دین
فرهنگ لغت هوشیار
گروه مردم، گندم دیوانه، نیامدار هر گیاهی که در نیام باشد چون کاسمر (باقلا)، شاخ بی برگ، کنگر از گیاهان گیاهی است خاردار از راسته دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در نواحی بحرالرومی به فراوانی میروید. برگهایش شبیه کنگر و دارای بریدگیهای زیاد است علف کنگر اقنیتون کنگراوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنف
تصویر شنف
گوشواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
پارسی تازی گشته تنبسه: زیغگونه ای از برگ خرما، نهالی دوشک، جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
((طَ فَ س ِ یا سَ))
بوریا مانندی از شاخه خرما، زیلو، فرش، نهالی، تشک، جامه، جمع طنافس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنفسه
تصویر طنفسه
زشت، خوی گردیدن پس از نیک خویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنف
تصویر آنف
فرمانبردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرف
تصویر طرف
سوی، سو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طیف
تصویر طیف
بیناب
فرهنگ واژه فارسی سره