جدول جو
جدول جو

معنی طنبول - جستجوی لغت در جدول جو

طنبول
(طَ)
دوده ای است به مصر. (منتهی الارب) ، دهی است به مصر. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طنبور
تصویر طنبور
از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سه تار، برای مثال درّاج کشد شیشم و قالوس همی / بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ (منوچهری - ۱۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبول
تصویر طبول
طبل ها، دهل ها، جمع واژۀ طبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبول
تصویر تنبول
تانبول، درختچه ای شبیه تاک با برگ های پهن سبز و معطر که برگ های آن را می جوند محرک اشتها است و در هند و مالزی و هندوچین می روید، پان، تملول
فرهنگ فارسی عمید
(طُمْ)
استخوان ساق. ج، طنابیب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَمْ)
استنبلی. اسلامبولی. در تداول عامه بر ظرفی از حلب یا آهن اطلاق شود که آنرا برای گچ ساختن بکار برند و در زمرۀ ابزار بنایی بشمار است
لغت نامه دهخدا
(اِ طَمْ)
منسوب به اصطنبول یا اسلامبول. رجوع به اصطنبول شود
لغت نامه دهخدا
(طَمْ)
دهی به مصر. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طبل
لغت نامه دهخدا
(شُمْ)
شمبول. در زبان وتداول اطفال، دول. (یادداشت مؤلف). چنبل. چنبول
لغت نامه دهخدا
(سُمْ)
خوشۀ غله. (ناظم الاطباء). رجوع به سنبل شود
لغت نامه دهخدا
(غُمْ)
مرغی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ)
یکی از آلات مهتز است از ذوات الاوتار. و صاحب نفایس الفنون گوید: طنبور همان است که اکنون به کمانچه مشهور است. قسمی ماندولینا از ذوات الاوتار و آن در ایران و بلغارستان و میان عرب متداول است. از آلات موسیقی و از ذوات الاوتار است، قسمی از آن را شش تا گویند که شش تار دارد و قسمی دیگر را سه تا که سه تاردارد. در قدیم دو وتر بر آن بوده و امروز تا شش وترنیز بر آن کنند. نوعی از رودجامه ها. معربست، اصله دنبۀ بره شبه بالیه الحمل. (منتهی الارب). سازی است معروف، معرب دنبره یعنی دنب بره جهت شباهت آن به دم بره. (منتخب اللغات). الطنبور، الذی یلعب به، معرب و قد استعمل فی لفظ العربیه و روی ابوحاتم عن الاصمعی الطنبور دخیل ٌ و انما شبه بالیه الحمل و هی بالفارسیهدنب بره فقیل طنبور و الطنبار لغه فیه. (المعرب جوالیقی). طنبار. (منتهی الارب). دوتای. (زمخشری). عرطبه. ابواللهو. کناره. طبن. قنین. (منتهی الارب). دریج. (منتهی الارب) (السامی). ج، طنابیر. (مهذب الاسماء). صاحب آنندراج گوید: ساز معروف و این معرب تونبره که لغت هندی است بمعنی کدوی تلخ و چون این ساز در اصل ازکدو ساخته اند بمجاز نام شهرت گرفته، از عالم تسمیه الشی ٔ باسم مادته. و رشیدی گوید: معرب دمبره زیرا که شبیه است به دم بره و الاول هو الحق بهر تقدیریننا. انگشت از تشبیهات اوست. کریتنس در کتاب ایران در زمان ساسانیان گوید: ’... مسعودی نام آلات موسیقی ایرانیان را چنین آورده است: عود، نای، طنبور، مزمار، چنگ و گوید مردم خراسان بیشترآلتی را در موسیقی بکار میبردند که هفت تار داشت و آن را زنگ (زنج zang) میخواندند اما مردم ری و طبرستان و دیلم طنبور را دوست تر داشتند و این آلت نزد همه فرس مقدم بر سایر آلات بوده است. شکارگاه خسرو در طاق بستان ظاهراً حاکی از اینست که در آن عصر چنگ آلت درجۀ اول موسیقی ساسانی بوده است اما آلت دیگر که مطابق آثار آن عصر مسلماً در عهد پرویز وجود داشته عبارتند از شیپور و طنبور و نای... نام عده کثیری از آلات موسیقی در رسالۀ خسرو و غلامش مسطور است از جمله عود هندی موسوم به ون و عود متداول موسوم به دارو بربط و چنگ طنبور و سنطور موسوم به کنار و نای و قره نی موسوم به مار و طبل کوچکی موسوم به دمبلگ و آلتی بنام رنگ که دارای هفت تار بوده است’:
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برانگیخت مرغ با ژخ طنبور.
منجیک.
ابا می یکی نغز طنبور بود
بیابان چنان خانه سور بود.
فردوسی.
یکی ساخته نغز طنبور ساخت
همی رزم را پیش خود سور ساخت.
فردوسی.
همانگاه طنبور در بر گرفت
سرائیدن ازکام دل درگرفت.
فردوسی.
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیز او بتازی همچو تندور.
طیّان.
گهی سماع زنی گاه بربط و گه چنگ
گهی چغانه و طنبور و شوشک و عنقا.
زینتی یا فرخی.
دراج کشد شیشم و قالوس همی
بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
شاخ امرود گوئی و امرود
دسته و گردنای طنبور است.
ابوالفرج رونی.
طنبوری هشت رود ساخته بودند همی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ و القصص).
عدو چو تو نشود هیچوقت و خودنسزد
که با براق برابر شود خر طنبور.
اخسیکتی.
بشد ز خاطرم اندیشۀ می و معشوق
برفت از سرم آواز بربط و طنبور.
ظهیر.
بخنده گفت که سعدی سخن دراز مکن
میان تهی و فراوان سخن چوطنبوری.
سعدی.
وگر فاسقی چنگ بردی بدوش
بمالیدی او را چو طنبور گوش.
سعدی (بوستان چ یوسفی بیت 2165).
- امثال:
در چهل سالگی طنبور می آموزد در گور استاد خواهد شد
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
برگی باشد که در هندوستان پان گویند و با آهک و فوفل خورند. (برهان). برگی باشد بمقدار کف دست و کوچکتر و بزرگتر از کف نیز بشود ودر ملک هندوستان با فوفل و آهک بخورند و آن را تانبول و تامول و پان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). برگی است که در هند با فوفل و آهک بخورند و لب را سرخ کند و دندان را پاک دارد... و آن را تانبول و پان نیزگویند و آن بیخ پان یعنی خولنجان است از... بیت شیخ آذری چنان مفهوم میشود که خوردن آن کیفیتی نیز دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). بیشه ای و بستانی هر دو می باشد. درخت آن باریک و بمقدار انگشتی در بن درختها برمی آید و بر درخت می پیچد تا سر درخت می رود اگر صد گز ودویست گز باشد بر سر آن رود مانند درخت پیچک. درخت و برگ آن همیشه سبز باشد و برگ آن با آهک و فوفل... (فلاحت نامه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چشم درست باز نداند میان خود
خاک و خس حصار ز تنبول و از بقم.
فرخی.
به کف طاس روغن کهان و مهان
چو تنبول و فوفلش اندر دهان.
اسدی.
کرده به شانه دو تاه سیصد حلقه
کرده به تنبول لعل سی ودو دندان.
مسعودسعد.
کسی کز تو خورد تنبول امید
کند بخشش ذخیره برگ جاوید.
امیرخسرو دهلوی.
گلوی کافر از خنجرگذاران
چو در خنده لب تنبول خواران.
امیرخسرو دهلوی.
رنگ چو خوردن گرفت لالۀ خودرنگ
شش مهه تنبول کرده دارد دندان.
عثمان مختاری (از انجمن آرا).
برگ تنبول خاص هندوستان
بوزه آمد نصیب ترکستان.
شیخ آذری (از انجمن آرا).
رجوع به تال وتانبول وتامول شود.
، کباده را نیز گویند و آن کمانی باشد کم زور. (برهان) (از ناظم الاطباء). کمان لیزم. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
دگر کیلی ملک فرمانده کول
که بر عنقازند پیکان ز تنبول.
امیرخسرو (از انجمن آرا).
رجوع به تنبوک شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
نام قلعه ای است در هندوستان. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
کوتاه. ج، تنابیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَمْ)
نام شهر قسطنطنیه است. (معجم البلدان) (مراصد) (دمشقی) (ابن بطوطه) (تاج العروس). رجوع به استانبول و اسلامبول و قسطنطنیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنبول
تصویر سنبول
فرانسوی نماد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طبل، تبیره ها شندف ها یکی از آلات ضربی و رزمی و آن تشکیل شده از دو پارچه پوست که دو طرف بدنه ای به شکل استوانه کشیده شده. دهل (یک رویه یا دو رویه) ترکیبات اسمی: یا طبل اذان. صندوق صماخ. یا طبل اسکندر. طبل سکندر. یا طبل باز. طبلی باشد که چون باز را بر مرغان آبی سر دهند بر آن طبل می زنند و از آن آواز مرغان می پرند. پس باز یکی از آنها را شکار می کند. یا طبل باز گشت. طبل مراجعت. چون دو فوج در روز با هم جنگ می کردند وقت شام طبل بازگشت می زدند تا هر دو فوج به خیمه گاه روند. یا طبل تهی. لاف بی معنی. یا طبل جدال. طبلی که در روز جنگ می نوازند. یا طبل جنگ. طبل جدال. یا طبل جنگ زدن، نواختن طبل در روز پیکار. یا طبل رحیل. طبلی که برای کوچ قافله و مانند آن نوازند. یا طبل سامعه. قسمتی از گوش. یا طبل سکندر. طبل منسوب به اسکندر مقدونی. یا طبل سلیمانی. طبل منسوب به سلیمان داود ع. یا طبل صبح. طبلی که در بامداد برای بیداری سربازان و دیگران نوازند. یا طبل طغرل. طبلک بازیاران. یا طبل عطار. طبق عطر فروشان طبله عطار. یا طبل واپس (واپسین) طبلی که در عاشورا و روز ماتم نوازند طبل ماتم، دم واپسین. تعبیرات: یا مثل طبل. میان تهی اندرون خالی، بزرگ شکم، پرباد، متکبر. یا مثل طبل عطار. خوشبو معطر، روح افزا. ترکیبات فعلی: یا دریده شدن طبل کسی. بر ملا شدن راز او رسوا گشتن وی. یا طبل امان زدن، زنهار و امان خواستن، یا طبل به (در زیر) گیلم بودن، پوشیده ماندن راز کسی، بی نام و نشان ماندن، یا طبل به (در زیر زیر) گلیم زدن (برکشیدن کوفتن) پنهان داشتن امری که به غایت آشکار باشد، یا طبل پنهان زدن، طبل به گلیم زدن، یا طبل رسوایی کسی را زدن (نواختن) او را رسوا کردن، رسوایی وی را آشکار کردن، یا طبل سوم زدن عسس. طبلی که نیم شب زنند برای منع سیر مردم در کوی و بر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبل
تصویر طنبل
گول نما: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنبول
تصویر غنبول
گنجشگ جاوه مرغ تننده از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبوب
تصویر طنبوب
استخوان ساغ استخوان ساق، جمع طنابیب
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات موسیقی است دارای دسته دراز و کاسه کوچک شبیه سه تار، طنبور همان کمانچه مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبوب
تصویر طنبوب
((طُ))
استخوان ساق، جمع طنابیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنبور
تصویر طنبور
((طَ))
تنبور
فرهنگ فارسی معین
تنبور، طنبوره، چغانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
: اگر بیند در خنه طنبور می زد، دلیل که خبر مصیبت شنود. اگر بیند طنبور بشکست، دلیل که توبه کند. اگر بیماری بیند طنبور می زد، دلیل که آخر عمر او بود. ا - محمد بن سیرین
طنبور به کسی داد، دلیل که غم از آن کس به وی رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گیاهی شبیه به پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی