جدول جو
جدول جو

معنی طنب - جستجوی لغت در جدول جو

طنب
طناب، ریسمان دراز، رشته ای که سراپرده یا خیمه را با آن ببندند، عصب بدن، عروق درخت
تصویری از طنب
تصویر طنب
فرهنگ فارسی عمید
طنب
(طُ نُ)
طناب که سراپرده های خیمه بدان بسته شود. (منتهی الارب). رسن خیمه. (دهار). رشته های خیمه. حبل طوال. (فهرست مخزن الادویه) ، میخ. ج، اطناب، طنبه، دوال که به زه کمان پیوندند سپس آن بر چوبک پیچند. دوال که بر قبضۀ کمان بندند. (منتهی الارب). دوال که به چلۀ کمان وصل کنند. (منتخب اللغات) ، پی اعلای سینه، بیخ و عروق درخت. (منتهی الارب). عرق شجر، عصب بدن. (فهرست مخزن الادویه). پی اندام، طرف و ناحیه، و منه الحدیث: ما بین طنبی المدینه احوج منی الیها، ای طرفیها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طنب
(طُ نُ)
منزلی است از منازل حاج بصره بین ماویه و ذات العشر، و آن آبیست بنی العنبر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
طنب
بند چادر، پی (عصب)، دوال کمان، رگه برگ چادر دامیک (مشبک) ریسمان خیمه، میخ، جمع اطناب طنبه، دوال که به زه بندند سپس بر آن چوبک پیچند، پی اعلای سینه، یخ و عروق درخت، عصب بدن
فرهنگ لغت هوشیار
طنب
((طُ نُ))
ریسمان، ریسمان خیمه، میخ، عصب بدن
تصویری از طنب
تصویر طنب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طنبور
تصویر طنبور
از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سه تار، برای مثال درّاج کشد شیشم و قالوس همی / بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ (منوچهری - ۱۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنبی
تصویر طنبی
اتاق بزرگ، تالار
فرهنگ فارسی عمید
(طَمْ)
دهی به مصر. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طُ نُ)
منسوب به طنب که موضعی است در راه مکه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منکب والعاتق. (بحر الجواهر) ، بازو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَنْ نَ)
خباء مطنب، خیمۀ استوار به طناب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خیمۀ به طناب استوار کرده. (ناظم الاطباء) : و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقدم گردانید. (سندبادنامه ص 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
درازی دهنده بسیارگو. (غیاث) (آنندراج). آنکه عبارات را دراز کشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
دراز، کلمه دخیل است که در روزگار دولت ممالیک داخل عربی شده است. در آن هنگام رسم بود که در پیشاپیش صاحبان پایگاههای بلند جزو موکب آنان نیزه ای می بردند که بر فرازآن کره ای زرین بود و رتبۀ کسان را نشان می داد چنانکه بر نیزۀ موکب وزیر سه طوخ بود. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / طِ نَ)
طنابی. ایوانی که توی ایوان کلان باشد. (آنندراج). بادغر. (صحاح الفرس). بادغرد. (صحاح الفرس) :
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 45).
ز اطلس فلکم پردۀ در طنبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست.
نظام قاری (دیوان البسه).
به رخت خانه قاری خرام و زینت بین
که متکای مهش گرد بالش طنبیست.
نظام قاری (دیوان البسه).
و گلشن سرای ترکان را دو طبقه کرد و طنبی عالی بر دست صفۀ بزرگ ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و در باغچه طنبی و بادگیری بساخت و حوض وسیع راست کرد. (تاریخ جدید یزد). و چاه خانه و زیر زمین که آب در آن جاری است و طنبی عالی منقش و دور شاهنشین مقابل او کاشی تراشیده و جامه های الوان و بر کنار طنبی توحیدی عربی از گفتۀ مولانا مشارالیه نوشته. (تاریخ جدید یزد). و هم متقارب این خانه، خانه دیگر ساخته و سرابستان و حیاضی و طنبی و آب نرسو باد در آن جاری است. (تاریخ جدید یزد).
سنجر کاشی راست:
فتاد برف بخاری سبک برافروزیم
که وقت صحبت شبها و گوشۀ طنبی است
لغت نامه دهخدا
(طُمْ بَ)
دهلی باشد دم دراز که آن را از چوب و گاهی از سفال نیز سازند و بازیگران و سرآوازه خوانان در زیر بغل گرفته نوازند و خوانند. (برهان). نوعی از دهل کوچک، معرب تنبک. (غیاث) (آنندراج). رجوع به تنبک شود
لغت نامه دهخدا
(طَمْ بَ ذَ)
دهی به مصر. یاقوت در مشترک آورده که طنبذه دو موضعند، یکی از آن شهری است در صعید و دیگری موضعی است در اقلیم محمدیه به تونس. (منتهی الارب). رجوع به طنبذه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طنبور سه تار
تصویر طنبور سه تار
تنبورک ستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبور نواز
تصویر طنبور نواز
طنبور زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبور زن
تصویر طنبور زن
آن که طنبور نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبور زدن
تصویر طنبور زدن
طنبور نواختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبور ترکی
تصویر طنبور ترکی
تنبورک ستو
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات موسیقی است دارای دسته دراز و کاسه کوچک شبیه سه تار، طنبور همان کمانچه مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبوب
تصویر طنبوب
استخوان ساغ استخوان ساق، جمع طنابیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبله
تصویر طنبله
گول نمایی، بد رفتاری مونث طنبل گول نما زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبور شروانی
تصویر طنبور شروانی
تنبور چهارتار شوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبسه
تصویر طنبسه
پارسی تازی گشته تنبسه: زیغگونه ای از برگ خرما، نهالی دوشک، جامه
فرهنگ لغت هوشیار
طنبور. یا طنبوره بربری (بربریه) قسمی لورای بدوی در فلسطین و مصر معزف چغانه. یا طنبوره از غلاف (جوال) بیرون آوردن (کردن) فاش کردن راز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
طنبور زن طنبور نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبر
تصویر طنبر
گاری
فرهنگ لغت هوشیار
دهلی باشد دم دراز که آنرا از چوب و گاهی از سفال نیز سازند و بازیگران و سر آوازه خوانان در زیر بغل گرفته، نوازند و خوانند پارسی تازی گشته تنبک دمبک تنبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبل
تصویر طنبل
گول نما: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به طنبی پارسی است تنبی (اطاق بزرگی که در عقب تالار واقع است) شیشه بند تنبی (گویش گیلکی) شاه نشین باد غرد بسا جای کاشانه و باد غرد بدو اندرون شادی و نوشخورد (ابو شکور) ایوانی که توی ایوان بزرگتر باشد، تالار، اطاقی وسیع و مجلل نظیر شاه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبک
تصویر طنبک
((طُ بَ))
تنبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنبی
تصویر طنبی
((طِ))
تالار، اتاق بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تالار، ایوان، اطاق بزرگ، شاه نشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد