جدول جو
جدول جو

معنی طنان - جستجوی لغت در جدول جو

طنان
(دخترانه)
پرطنین، بلندآوازه، مشهور
تصویری از طنان
تصویر طنان
فرهنگ نامهای ایرانی
طنان
پرطنین، آهنگین، شیوا، بلندآوازه، مشهور
تصویری از طنان
تصویر طنان
فرهنگ فارسی عمید
طنان
(طَ)
از اعیان قراء مصر نزدیک فسطاط، دارای بستانهای بسیار. محصول آن ده هزار دینار است به هر سالی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
طنان
(طَنْ نا)
بلندآوازه: لفلان ذکرها طنان، ای مشهور. (ذیل اقرب الموارد) :
بروزگار تو شادم اگرچه محرومم
از آن بزرگی طنان و طلعت وضاح.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
طنان
(طِ)
جمع واژۀ طن. (منتهی الارب). رجوع به طن شود
لغت نامه دهخدا
طنان
پرآوا بانگی، زرین پر مگسخوار از پرندگان بلند آوازه
تصویری از طنان
تصویر طنان
فرهنگ لغت هوشیار
طنان
((طَ نّ))
بلندآوازه
تصویری از طنان
تصویر طنان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنان
تصویر جنان
(دخترانه)
بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طغان
تصویر طغان
(پسرانه)
شاهین، نام یکی از پادشاهان ترک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طناز
تصویر طناز
(دخترانه)
با ناز و کرشمه، بسیار زیبا، دلنشین و فریبنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طنین
تصویر طنین
(دخترانه)
انعکاس صوت، پژواک، خوش آهنگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنان
تصویر بنان
(دخترانه)
عنفوان (نگارش کردی: بهنان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنان
تصویر حنان
(پسرانه)
بخشاینده، از صفات خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طناز
تصویر طناز
زیبا و پرعشوه، مسخره کننده، طنزگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طناب
تصویر طناب
رسن، ریسمان، رشتۀ کلفت
طناب انداختن: کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن، ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنان
تصویر بنان
انگشتان، سرانگشتان، اطراف انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ طن ّ. (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ طن ّ و طن ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ طن، اندام. (آنندراج). رجوع به طن و طن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ نِ)
اطنان ساق و ذراع به شمشیر، بریدن آنها بسرعت. (از متن اللغه). اطنان ساق، بریدن آن و مقصود آوای بریدن است. و گویند:ضربه فاطن ّ ذراعه و اطنت ذراعه اذا ندرت لانها تطن عن ذلک. (از اقرب الموارد). بریدن. گویند: ضربه بالسیف فاطن ساقه، ای قطعها. قال بعضهم یراد بذلک صوت القطع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریدن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(طَنْ نا نَ)
تأنیث طنان
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بطن . (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بطن، شکم. (آنندراج).
- بطنان الجنه، میانۀ بهشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وسط بهشت. (اقرب الموارد).
، منزل دوم از منازل قمر و آن سه کوکب است بر مثال دیگ پایه ها که بر بطن حمل واقع شده است. (از آنندراج). نام منزل دوم است از منازل قمر و آن سه کوکب است در بطن برج حمل. (فرهنگ نظام). منزلی است از منازل قمر و هو بطن الحمل. (مؤید الفضلاء). یکی از منازل قمر که شکم برج حمل است و آن سه ستاره خرد است که بر صورت دیگ پایه ها واقع شده. (منتهی الارب). به اصطلاح نجوم منزل دویم از منازل قمر که در شکم برج حمل واقع گشته و آن سه ستارۀ خرد است که بر صورت دیگ پایه واقع شده. (ناظم الاطباء). نام منزل دوم از منازل قمر و آن سه ستاره باریک است بر شکل مثلث که بر دم حمل واقع شده. (غیاث). نام منزل دوم از (منازل قمر) . (التفهیم). منزلی است از منزلهای ماه. (مهذب الاسماء). از ستارگان منازل قمر است و آن تصغیر بطین است و از اینرو مصغر شده است تا فرقی میان آن و بطن الحوت یکی دیگر از منازل قمر باشدو بطین سه ستاره است بشکل دیگ پایه ها یا مثلث شکلی که دیگ را هنگام طبخ بر آن نهند و آن نزدیک بطن الحمل است یکی ستارۀ آن تابان و دو دیگر کم نورند و این دو پس از طلوع ستاره تابان برآیند. (از صبح الاعشی). منزل دویم از منازل قمر است از آخر شرطین تا بیست و پنج درجه و چهل ودودقیقه وپنجاه ویک ثانیه از حمل. و علمای احکام او را منزلی سعد شمارند. (یادداشت مؤلف) .سه ستارۀ تاریکند بر شکل مثلثی بر دنبۀ حمل، میان ایشان و میان شرطین مقدار نیزه ای است و ماه گاه گاه او را بپوشاند. و آن منزل دوم از منازل قمر است و رقیب آن ذبانا باشد. (از جهان دانش ص 116) :
ماه و پروین را نگر در قد او
همچنان کز بطن ماهی در بطین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
شب، جامه جنت که بمعنی بهشت است جنت که بمعنی بهشت است سپر، ترس سپر، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنان
تصویر شنان
کنیه توز دشمنی کینه بیزاری آب سرد، آب پراکنده، ابر بارانریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنان
تصویر سنان
سر نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنان
تصویر خنان
ختنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنان
تصویر حنان
بخشایش، بخشودن و نامی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف چون آن، چونان و مانند آن، چونان، و چنانچون هم گفته شده کوشیدن، کوشش و جد و جهد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آن، ضمیر اشاره برای اشخاص دور، ایشان، مقابل اینان: شراب لعل کش و روی مه جبینان بین، خلاف مذهب آنان جمال اینان بین، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنان
تصویر زنان
سایه کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنان
تصویر دنان
در حال نشاط و شور و هیجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنانه
تصویر طنانه
مرغ مگسخوار، کبت رنگین (کبت زنبورعسل) (صت) مونث طنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنان
تصویر ذنان
آب دماغ وینیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنان
تصویر بنان
اطراف یا سرانگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطنان
تصویر بطنان
جمع بطن، شکم ها درون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنان
تصویر زنان
نسوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طناب
تصویر طناب
ریسمان، کمند
فرهنگ واژه فارسی سره