جدول جو
جدول جو

معنی طموم - جستجوی لغت در جدول جو

طموم
(حَضْءْ)
بسیار گردیدن آب. (منتهی الارب) ، موی مرغول کردن. (تاج المصادر). تافتن موی. گره زدن موی. بریدن موی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طموم
پرآبی، بریدن موی، تاب دادن موی، گره زدن موی
تصویری از طموم
تصویر طموم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جموم
تصویر جموم
بسیار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعوم
تصویر طعوم
طعم ها، مزه ها، جمع واژۀ طعم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سموم
تصویر سموم
باد گرم و خفقان آور که در فصل بهار و تابستان در صحراهای افریقا و بیابان های عربستان می وزد، باد گرم، باد زهرآگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عموم
تصویر عموم
همه، همگی، شامل شدن، فراگرفتن، همه را فراگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هموم
تصویر هموم
همّ ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ همّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شموم
تصویر شموم
بسیار بویا، بو دهنده، خوش بو، بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غموم
تصویر غموم
غم ها، حزن ها، اندوه ها، جمع واژۀ غم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سموم
تصویر سموم
سمّ ها، زهرها، جمع واژۀ سمّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمیم
تصویر طمیم
نوعی پارچه و جامۀ فاخر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
رجل مطموم الشعر، مرد بسیارموی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مطموم الرأس، بریده موی سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به طموم در همین لغت نامه شود، پر شده. با زمین یکسان شده: و ودیقۀتابستان محتدم بود و چاهها مطموم و راهها مطموس. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 294 و چ قدیم ص 182)
لغت نامه دهخدا
هیدخ اسپنیک تند، یانه سپید (یانه کتان)، نرم دویدن برد سپید که مشاهده مشرقه را بدان می پوشانیدند و از آن لباس فاخر می کردند و نیز کفن مرده می ساختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمول
تصویر طمول
بد زبان مرد دند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمور
تصویر طمور
رفتن، جستن، گشتن، درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
اسپ سرکش توسن، بلند پرواز: مرد، بلند کوه (کوهه موج) بلند نگریستن به چیزی از بالا نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگی را شامل شدن، عام شدن، کلیه تمامی، جملگی، همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموم
تصویر غموم
جمع غم، اندوهان فرم ها جمع غم اندوه ها غمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هموم
تصویر هموم
جمع هم، اندوه ها جمع هم اندوهها غمها. همه: همه افراد: (همه آمده اند: چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری بمذهب همه کفر طریقت است امساک. (حافظ) توضیح در دستورهای متداول همه را از مبهمات دانسته اند، تمام کل مجموع: و چون می بایست که این ملت مخلد ماند و ملک این امت بهمه آفاق و اقطار زمین برسد... و پسرامیر را زخمی زده ام وهمه شهر در معالجت آن عاجز مانده اند.: همه خویی کرده (ابوبکر) درکارش (رسول صلی الله علیه و آله) همه او گشته بهر دیدارش، هر: همهکس همه جا. توضیح تا قرن چهارم همه در تمام موارد بصورت غیر اضافه استعمال میشده. از قرن پنجم مخصوصادرشعر ظاهرا بضرورت - گاه همه را بحالت اضافه آورده اند. در قرون اخیر برای تشخیص موارد اضافه همه از غیر آن قاعده ای وضع کرده اند: الف - اصولا همه در شمول من حیث الافراد بکار رود. درین صورت کسره اضافه بحای ماند چنانکه گوییم: همه شب بیدار بودم. (یعنی از اول تاآخر شب بیدار بودم) جمشید همه روز این طرف وآن طرف دوید و فریدون را نیافت. (یعنی از صبح تاغروب) در شعر ازین قاعده - بضرورت - عدول کنند. ب - اگر همه بمعنی هر) شمول من حیث المجموع) وجمیع آحاد بکار رود - مانند خود هر - احتیاچ بکسره اضافه ندارد: همه کس ازقبل نیستی فغان دارد گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال) (غضایری) و ملوک عجم ترتیبی داشته اند در خوان نیکو نهادن هر چه تمامتر بهمه روزگار. ج - هرگاه همه در معنی شمول من حیث المجموع بکار رود و کلمه بعد از آن جمع یا اسم جمع باشد، کسره اضافه بجای ماند: همه رفقا آمدند جز جمشید همه مردم را باید در کارها شرکت داد.: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلیران دهندت باج. (حافظ) ولی در شعر - بضرورت - جایزاست بدون کسره اضافه ه آید. توضیح، گاه همه در امثال این عبارت آید: وآنچ ازپس اوست ازین پنج روز همه جشنهاست. و فک اضافه شده و اصل همه آنچ از پس اوست جشنهاست بوده و درین صورت از قبیل نمره 1 میباشد. یا به همه ابواب. از هر حیث از هر جهت: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف... همایون مالله . می آیند بهمه ابواب مستظهر... وامیدوار بوده بدانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمون
تصویر طمون
جمع طمن، آرمید گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحوم
تصویر طحوم
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسوم
تصویر طسوم
ناپدید گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شموم
تصویر شموم
خوشبو، معطر و بوی خوشدار
فرهنگ لغت هوشیار
زهرها، جمع سم باد گرم، برخی گفته اند سموم مخصوص روزست و گاه به شب و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموم
تصویر خموم
گندیدگی بد بویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جموم
تصویر جموم
بسیار شدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بموم
تصویر بموم
جمع بم، بم ها بن کاهیده ابن: پور جمع بم صداهای پر و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعوم
تصویر طعوم
جمع طعم، چشته ها مزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سُ))
جمع سم، زهرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سموم
تصویر سموم
((سَ))
باد گرم مهلک، جمع سمائم
فرهنگ فارسی معین
((طَ))
برد سپید که مشاهد مشرفه را بدان می پوشانیدند و از آن لباس فاخر می کردند و نیز کفن مرده می ساختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
((عُ))
شامل شدن، فرا گرفتن، همه، تمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غموم
تصویر غموم
((غُ))
جمع غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هموم
تصویر هموم
((هُ))
جمع هم، اندوه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عموم
تصویر عموم
همگان
فرهنگ واژه فارسی سره