جدول جو
جدول جو

معنی طموله - جستجوی لغت در جدول جو

طموله
(طُ لَ)
پلیدزبانی، بیباکی. (منتهی الارب). اسم است مصدر را
لغت نامه دهخدا
طموله
پلید زبانی، بی باکی
تصویری از طموله
تصویر طموله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موله
تصویر موله
شیفته شده، شیدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حموله
تصویر حموله
حیوان بارکش، چهارپایی برای حمل بار
فرهنگ فارسی عمید
(قَ یَ)
شهر کوچکی است در بالای صعید مصر در مغرب نیل که در آن نخلستانها و سبزه زارهاست. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
جمع واژۀ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هامل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کهنه شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کهنه شدن جامه. (ناظم الاطباء). رجوع به سمول شود
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
دوده ای است به مصر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
بزغاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عاجز گردیدن از زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نرم و نازپرورده گردیدن، خرد و ریزه شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
تیره ای از طایفۀ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(وِ لَ)
معرب تابل. در سوریه طاوله و در مصر ترابیره و درعراق میزونضد گویند، و کلمه منضده خطاست چه در لغت فصیح نیامده است. (از نشوءاللغه العربیه ص 95)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرد بدزبان بیباک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ)
زنان ناتوان و سست. (منتهی الارب). زن ضعیف. (مهذب الاسماء) ، لای، کار زشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ / طَ لَ / طَ مَ لَ)
لای تک حوض. گویند: صار الماء طمله، آب تیره که در تک حوض مانده باشد. (منتهی الارب). باقی آب که بماند در بن حوض. (مهذب الاسماء). ماء کدر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
کار زشت و ناملایم. گویند: وقع فلان فی طمله، ای امر قبیح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لَهْ)
شیفته و عاشق و دیوانه. (غیاث) (آنندراج). واله. شیدا و مجنون:
بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از صحبت او سخت موله.
منوچهری.
هرجا که مولهی چوفرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.
سعدی.
، مجازاً نوعی از انواع درخت بید که آن را بید مجنون نیز نامند. (آنندراج) (غیاث).
- بید موله، بید مجنون. بید معلق. بید ناز. بید نگون. (یادداشت مؤلف).
، بچۀ جداکرده از مادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، موله . آب رهاکرده و روان شده به سوی دشت. (از اقرب الموارد). ورجوع به موله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تارتنه. عنکبوت. کارتنه. تننده. ج، مول. (منتهی الارب). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
واحد مول. یک عنکبوت. (ناظم الاطباء). تننده. ج، مول. (منتهی الارب، مادۀ م ول)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طمل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شیفته شیفته ساز شیقتار شیفته کرده شده واله گردیده توضیح منوچهری در بیت ذیل: (بد خو شود از عشرت او سخت نکو خو عاقل شود از عادت او سخت موله) (منوچهری. د. چا. 89: 2) بکسر لام آورده ولی باید دانست قدما درین باب گاه تسامح کرده اند چنانکه منوچهری در همین قصیده} المنه لله {و} سبزه {و} فره {را قافیه قرار داده است. شیفته کننده واله سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمول
تصویر طمول
بد زبان مرد دند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است توله (گمان می رود برای آن که به جای توله سگ گرفته نشود آن را با ط تازی نوشته اند) گونه ای از نرم تنان که بر شسن آن دنباله های خارگونه نشسته است گونه ای نرم تن از رده دو کفه ییها که مخصوص دریاهای گرم است و دارای صدفی است که زواید خار مانندی دارد. قد صدف آن متوسط است. این جانور در اقیانوس هند فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوله
تصویر مطوله
مطوله در فارسی مونث مطول: دراز نا دراز مونث مطول، جمع مطولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماله
تصویر طماله
اسپانیایی تازی گشته مشک چوپان از گیاهان مشک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمسله
تصویر طمسله
به ستوه آمدن از دست زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوله
تصویر طفوله
ناز پروردگی، خرد و ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاوله
تصویر طاوله
تازی گشته میز، وینردشیر تخته نرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموله
تصویر سموله
کهن گشتن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموله
تصویر حموله
ستور بار کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موله
تصویر موله
((مُ وَ لَّ))
دل داده، شیفته
فرهنگ فارسی معین
طویله، اصطبل، طویله، اصطبل
فرهنگ گویش مازندرانی