جدول جو
جدول جو

معنی طمر - جستجوی لغت در جدول جو

طمر
(طِ)
جامۀ کهنه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء). گلیم کهنه غیر صوف. (منتخب اللغات). چادر کهنۀ غیر پشمین. ج، اطمار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طمر
(حَ)
پوشیدن در زمین. (منتهی الارب). پوشیدن. در زیر خاک کردن. (منتخب اللغات). پنهان کردن. (منتهی الارب) (دهار) (تاج المصادر) ، برجستن. (زوزنی). برجستن بسوی نشیب یا بسوی هوا. طمار. طمور. (منتهی الارب). جستن ببالا یا بپائین، آماس کردن زخم. (منتخب اللغات). آماسیدن زخم. (منتهی الارب) ، پر کردن مطموره یعنی ته خانه از طعام و جز آن. (منتخب اللغات). پر کردن مطموره از طعام و جز آن، طمر فی ضریعه (مجهولاً) ، درد کرد دندان او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طمر
(حَ / حِ نَ)
آماسیدن دست. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
طمر
به خاک سپردن، پنهان کردن، برجستن جامه کهنه، چادر کهنه، تهی دست نادانی پارسی تازی گشته تمر تمر هندی از گیاهان هیدخ اسپ تند و تیز و جهنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمر
تصویر سمر
(دخترانه)
افسانه، داستان، مشهور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثمر
تصویر ثمر
(دخترانه)
ثمره
فرهنگ نامهای ایرانی
(طِ رِ)
غبار تنک که هوای روز را متغیر گرداند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
جهنده تر.
- امثال:
اطمر من برغوث. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
لقب والد علی بن ابی هاشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ترنجیدن، سپسایگی رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
اسپ نیکورو. اسپ آمادۀ جستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ مُرر)
اسب نیک رو. یا اسب آمادۀ جستن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). طمرّ. اسب جواد و بقولی اسب آمادۀ جستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بیدانجیر را گویند. آن دانه ای باشد که از آن روغن گیرند و بعربی خروع خوانند. (برهان) (آنندراج). خروع. کرچک. به رومی خروع است. (فهرست مخزن الادویه). خروع است. (اختیارات بدیعی). رجوع به دزی ج 2 ص 6 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ رِ)
اسپ نیکورو درچیدۀ گرداندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ رِ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). دروغزن. (مهذب الاسماء) ، ناکس. فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُمْ مَ رَ)
طمره الشباب، اول جوانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ مِرْ رَ)
تأنیث طمر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمر
تصویر خمر
شراب، آب انگور که مسکر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمر
تصویر زمر
نی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع احمر، سرخ ها، سرخپوستان ژورک از پرندگان، گژف خوپخین (مومیایی) تمر هندی خنجه، جمع حمار، دراز گوشان بر افروخته خشمناک جمع احمر. سرخها، سرخرویان، سرخ بوستان. مومیایی، تمر هندی جمع حمار خران دراز گوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمر
تصویر جمر
گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمر
تصویر تمر
خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمر
تصویر ثمر
میوه آوردن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمر
تصویر ذمر
بر انگیختن، ترسانیدن دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمر
تصویر دمر
بی سود مرد روی سینه و شکم دراز کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرماینده فرمان پاد امر کننده فرماینده کار فرما، جمع آمرین، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمر هندی
تصویر طمر هندی
تمر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمرسه
تصویر طمرسه
ترنجیدن، سپسپایگی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطمر
تصویر اطمر
اسب نیکو رو، اسب آماده جستن
فرهنگ لغت هوشیار
بید انجیر کوچک در برهان قاطع این واژه پارسی دانسته شده و تازی آن را (خروع) بید انجیر کرچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمر
تصویر سمر
افسانه، مشهور، معروف و بمعنای دهر و روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمر
تصویر آمر
فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امر
تصویر امر
فرمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طور
تصویر طور
سان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طمع
تصویر طمع
آز
فرهنگ واژه فارسی سره