جدول جو
جدول جو

معنی طلیح - جستجوی لغت در جدول جو

طلیح
(طَ)
موضعی است به حجاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلیح
کنه
تصویری از طلیح
تصویر طلیح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملیح
تصویر ملیح
نمک دار، گندمگون، خوب صورت، نمکین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلیق
تصویر طلیق
آزاد، رها، غیرمقید، گشاده زبان، فصیح، روان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیح
تصویر سلیح
آلت جنگ، افزار جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
خون رایگان رفته، شیرین، بوریا، یا از برگ درخت بوی جهودان یا ازشاخ نخل یا از پوست آن بافته. ج، اطلّه، طلّه، طلل. (منتهی الارب). حصیر. (مهذب الاسماء). حصیری که از برگ خرما و جز آن بافته باشند. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَ یِ)
طلائح. جمع واژۀ طلیحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ حی ی)
نام قسمی کاغذ. (ابن الندیم). نام قسمی کاغذ در قدیم منسوب به طلحه بن طاهر دومین امیر از امرای طاهری
لغت نامه دهخدا
(طَ حی ی)
منسوب به طلحه بن عبیداﷲ مشهور. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ حی ی)
ابواسحاق طلحه بن عبیدالله بن محمد بن اسماعیل بصری. ندیم موفق خلیفۀ عباسی. متوفی بسال 271 ه. ق. و کتاب المتیمین و کتاب جواهر الاخبار از اوست
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ)
الثقفی ابن اسماعیل بن عبیدبن اسیدبن علاج بن ابی سلمه بن عبدالعزی. مادر وی خزاعیه دختر عبدالله بن سباع ابوالصلت، شاعر مشهور عرب بوده است. در دولت بنی امیه نشو و نما یافت، همه قریحۀ خویش را در مدح ولید بن یزید بکار برد. وی مخضرم شناخته میشود، زیرا دولتین اموی و عباسی را ادراک کرده است. وفات وی در روزگار مهدی خلیفه بسال 165 هجری قمری بود. از اشعار برگزیدۀ اوست:
اء لم تر المرء نصباً للحوادث ما
تنفک فیه سهام الدهر تنتضل
ان یعجل الموت یحمله علی وضح
لجب موارده مسلوکهٌ ذلل
و ان تحادث به الایام فی عمر
یخلق کما رث ّ بعد الجده الحلل
و یستمر الی ان یستقل به
ریب المنون و لو طالت به الطیل
و الدّهر لیس بناج من دوائره
حی جبان و لا مستأسد بطل
ولا دفین غیابات له نفق
تحت التراب و لا حوت و لا وعل
بل کل شی ٔ سیبلی الدهر جدته
حتی یبید و یبقی الله و العمل .
(معجم الادباءج 4 ص 276).
در نکوهش قومی گفته است:
ان یعلموا الخیر یخفوه وان علموا
شراً اذیع و ان لم یعلموا کذبوا.
(عیون الاخبار ابن قتیبه ج 2 ص 28).
زرکلی درالاعلام آورده: طریح ثقفی، شاعر و دوست مصاحب ولید بن یزید اموی بود و پیش از آنکه ولید به خلافت رسد بدو پیوست و پیوستگی خویش را ادامه داد و بیشتر از اشعار او در مدیحۀ ولید میباشد. علاقۀ ولید به وی تا به حدی بود که نخستین کسی که در مجلس ولید حضور می یافت وآخرین کس که از محضر وی پای بیرون مینهاد طریح بود و هنگام پیش آمد مشکلات با طریح مشورت میکرد. وفات طریح در حدود سال بوده است. (الاعلام ج 2 ص 447). و رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 248 و ج 6 ص 144 و عیون الاخبار ابن قتیبه ج 3 ص 160 شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
ذوطلوح، نام موضعی است. (معجم البلدان).... و طلح ایضاً موضع بین الیمامه و المکه... و یقال ذوطلوح
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طلح است و نوعی از ام غیلان است. (فهرست مخزن الادویه)
جمع واژۀ طلح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
فساد و تباهی. خلاف صلاح. (منتهی الارب). ضد الصلاح. (تاج المصادر) ، بد شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(طُلْ یَ)
گردن، بیخ گردن. ج، طلاء، و منه قول بعضهم: اللحیه لحلیه ما لم تطل عن الطلیه. (منتهی الارب). پیش گردن. ج، طلی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَلْ یَ)
رکوی حیض. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
ستهیدن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مانده گردانیدن شتر مرد را. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). مانده گردانیدن شتر را و هلاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بسریانی عدس بری است که عدس تلخ باشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
تأنیث طلیح. (منتهی الارب). رجوع به طلیح شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
هالک. یا مشرف بر هلاک، سرگشته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملیح
تصویر ملیح
مردی شیرین و خوب صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیب
تصویر طلیب
بسیار جوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیس
تصویر طلیس
کور، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیق
تصویر طلیق
خنده روی، از بند رها شده، آزاد کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیل
تصویر طلیل
شگفت انگیز و نیکو: مرد، شگفت آور هر چیز، خونرایگانی، شبنم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیه
تصویر طلیه
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به طلحه، قسمی کاغذ منسوب به طلحه بن طاهر دومین امیر از امرای طاهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریح
تصویر طریح
جای دور، انداخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
زینه فرستاده پیامبر آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلیح
تصویر ظلیح
((ظَ لِ))
چابک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملیح
تصویر ملیح
((مَ))
نمکین، نمک دار، دارای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
((طَ))
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلیق
تصویر طلیق
((طَ))
گشاده روی، بشاش، رها، آزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیح
تصویر سلیح
((س))
سلاح
فرهنگ فارسی معین