جدول جو
جدول جو

معنی طلو - جستجوی لغت در جدول جو

طلو
(طَلْوْ)
ریزۀ هر چیزی. (منتهی الارب) ، آهوبره که نوزاده باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
طلو
(حَ صَ)
پای بچۀ چهارپایان بستن. (منتهی الارب). ببستن پای بچۀ چهارپای که زنگله دارد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
طلو
ریزه هر چیزی، پای بستن نوزاد چارپای را گرگ گرگ کوچک
تصویری از طلو
تصویر طلو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلوع
تصویر طلوع
(دخترانه)
برآمدن خورشید و مانند آن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
برآمدن خورشید یا ستاره، برآمدن، ظاهر شدن، سر زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلول
تصویر طلول
طلل ها، ویرانه ها، کالبدها و هیکل چیزی، جمع واژۀ طلل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلوب
تصویر طلوب
خواهنده، خواستار
فرهنگ فارسی عمید
(طَ لُرْ)
نام یکی از کوههای سرن رستاق مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 126)
لغت نامه دهخدا
(طُلْ وَ)
لغتی است در طلیه. سپیدی صبح، گردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ صَ)
روان گشتن آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
ذوطلوح، نام موضعی است. (معجم البلدان).... و طلح ایضاً موضع بین الیمامه و المکه... و یقال ذوطلوح
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
برآمدن آفتاب و مانند آن. (زوزنی) (منتخب اللغات) (تاج المصادر). دمیدن. سر برزدن. طالع شدن. برآمدن. برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. مقابل افول و غروب. مقابل سقوط. برآمدن آفتاب و جز آن از ستارگان. بزدغ: طلع الکوکب طلوعاً و مطلعاً، مطلعاً، برآمد ستاره، و کذلک طلعت الشمس. (منتهی الارب) :
تا نبود صبح را از سوی مغرب طلوع
روز بقای تو باد هفتۀ یوم الحساب.
خاقانی.
هنوز صبح نخستین روز دولت توست
در انتظار طلوع جمال خورشیدیم.
همام.
، ببالا برشدن. (زوزنی). برآمدن بر سر کوه و جز آن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، آشکار شدن، پنهان شدن. (منتخب اللغات). غایب شدن در کسی. (تاج المصادر). از لغات اضداد است، برآمدن دندان کودک. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، بنزدیک کسی شدن. (زوزنی) (تاج المصادر). برآمدن شکوفۀ خرما. (منتخب اللغات). شکوفه آوردن خرمابن. (منتهی الارب). شکوفۀ خرما بیامدن. (تاج المصادر) ، رسیدن بزمین. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، دانستن. (منتخب اللغات). آگاه شدن بر کار، آهنگ شهر خود کردن. (منتهی الارب).
- طلوع شمس،دمیدن خورشید.
- طلوع صبح، دمیدن بام.
- طلوع کوکبی، مقابل سقوط آنست. ابوریحان در التفهیم درباره طلوع منازل آرد: معنی طلوع منازل چیست ؟ معنی این طلوع نه برآمدن است از افق که این او را هر روزی بود یک بار ولکن مر کواکب منازل را پیدا شدن است همچون تشریق هر سه علوی که پیشتر یاد کردیم زیرا که چون آفتاب بکوکبی از ثابتات نزدیک آید او را بشعاع خویش بپوشاند و برآمدن او به روز گردد و فروشدن او بشب پیش از فروشدن شفق، و این حالت او را غیبت خوانند و ناپدید شدن بمغرب و همچنین باشدتا آفتاب از او بگذرد چندانک چون پیش از آفتاب برآید روشنایی سپیده او را غلبه نکند. پس اول این پدید آمدن طلوع او بود و او را نوء خوانند و هرگاه که منزلی بدین کردار پدید آید نظیر او چهاردهم است، فروشود و این را تازیان رقیب خوانند و فروشدن او وقت بامدادان سقوط گویند و میان طلوع منزلی و طلوع دیگر که بپهلوی اوست سیزده روز بود بتقریب نه بحقیقت زیرا که ستارگان منازل همه از یک عظم نیند و عرض ایشان یکی نیست و بیکی از دو ناحیت شمال و جنوب و نام انواء بر بارانها افتد و به وقت خویش بسقوط منازل بامدادان بمغرب منسوب دارند و نام بوارح بر بادها افتد و منسوب کرده آید نه به وقتهای باران، به طلوع منازل بامدادان از زیر شعاع آفتاب و اینهمه که تقدیر کردند مر زمین عرب راست، زیراک اندر بقعتهای یک بدیگر نزدیک اوقات باد و باران و سرما و گرما و هرچ اندر هوا پدید آید مختلف است پس بدان بقعتهای که یک از دیگر دور باشند بسیار مختلف تر و خاصه که یکی ببالا بود و یک فرو یا نهاد ایشان از کوهها و ریگها و شوره ها و دریاها و مانندۀ این مختلف باشد. (التفهیم ص 114 و 115). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد:این دو کلمه بر دو معنی اطلاق شوند: نخست آنکه طلوع عبارت از وقوع کوکب و مانند آنست مانند جزئی از فلک البروج در بالای افق خواه ظهور آن ابدی باشد یا نه و به این معنی گویند: هرگاه خورشید طلوع کند روز موجود است. و غروب عبارت از وقوع ستاره در زیر افق است خواه خفای آن ابدی باشد یا نه. دوم آنکه طلوع عبارت از انفصال ستاره ای از محیط افق است در حالی که متوجه بسوی بالاست خواه پیش از انفصال در زیر افق باشد یا نه و به این معنی گویند: طلوع کننده در فلان وقت فلان جزء از بروج است و غروب عبارت از انفصال ستاره از محیط افق است در حالی که متوجه بسوی پائین است و بدین معنی بستاره ای که ظهور آن ابدی است طالع نمیگویند همچنین ستاره ای را که خفای آن ابدی است غارب نخوانند. و باید دانست که منجمان طلوع و غروب را نسبت به افق حقیقی در نظر میگیرند و از اینرو هر طلوعی را که بالای افق حقیقی باشد طالع و آن را که در زیر افق یاد کرده باشد غارب نامند. ولی عامه آنها را نسبت به افق حسی بمعنی دوم تعبیر میکنند. آنگاه باید دانست که منجمان خروج منزل را از ضیاء فجر طلوع آن مینامند و هرگاه منزلی طلوع کند رقیب آن غایب شود و آن پانزدهمین است و علت نامیدن آن به رقیب اینست که آن را برقیبی تشبیه کرده اند که مترصد است تا هرگاه در مشرق ظاهر شود در مغرب سقوط کند. و غروب رقیب را در وقت صبح سقوط آن مینامند و منازلی را که طلوع آنها در هنگام بارانست انواء میخوانند. و رقبای آنها را هنگامی که در غیر موسم باران طلوع کنند بوارح نامند. و منجمان باران هارا به انواء و بادها را به بوارح نسبت دهند و اصل نوء سقوط یا طلوع و بارح باد گرم است و جایز شمرده اندمنزل را به این دو بنامند و برخی گفته اند نوء طلوع منزل و غروب رقیب آن با هم است ولی صحیح تر نظر نخستین است و برخی بارانها را به طلوع منازل و بادها را به سقوط آنها نسبت داده اند و هرگاه مدت سقوط یا طلوع بگذرد و بادی نوزد یا باران نبارد گویند فلان ستاره ثابت است. و باید دانست که طالع جزئی از منطقهالبروج است که در وقت مخصوصی بر افق شرقی باشد و اگر این وقت زمان ولادت شخصی باشد آن را طالع آن شخص میگویند و اگر آن وقت اول سال شمسی حقیقی باشد آن را طالع سال و طالع عالم خوانند و اگر وقت مزبور چیز دیگری باشد آن را بهمان چیز نسبت دهند و جزء مقابل طالع را غارب یا سابع نامند و منصف مابین طالع و غارب را که در بالای زمین بر نصف النهار است عاشر خوانند و آنچه را درزیر زمین در مقابل آن باشد رابع نامند. و این چهار را اوتاد چهارگانه در احوال مولود گویند. عبدالعلی بیرجندی گوید: شایسته است آنچه را که بر منطقهالبروج منطبق میشود ازین قسمت استثنا کرد زیرا طالع بر هیچ جزئی از آن اطلاق نمیشود و همچنین قسمت مزبور جزئی ازمنطقهالبروج بر نصف النهار در بالا یا در زیر زمین نمیباشد و سبب نامیدن آن به عاشر اینست که غالباً از برج دهم بروج طالع است و گاهی هم از برج نهم یا یازدهم بروج مزبور است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رایگان کردن خون کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طلل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طالب. بسیار خواهنده. ج، طلب. (منتهی الارب) :
اینچنین پیچیده مطلوب و طلوب
اندر این لعبند مغلوب و غلوب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(طِلْ وَ)
بچۀ بهائم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
چاهیست نزدیک سمیراء در راه حاج، آبی پاکیزه و نزدیک بسطح زمین دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
نام یکی از دیه های بارفروش (بابل) مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 119). و در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل در 12هزارگزی جنوب بابل و یکهزارگزی خاور جادۀ فرعی بابل به بابل کنار. دشت، معتدل و مرطوب و مالاریائی با460 تن سکنه. آب آن از رود خانه بابل، محصول آنجابرنج و پنبه و غلات و نیشکر و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تثنیه طلوع پگاهان بر دمیدن پگاه دروغین و پگاه راستین تثنیه طلوع طلوع صبح کاذب و طلوع صبح صادق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
برآمدن بر دمیدن بر آمدن آفتاب و دیگر ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
خوردم سپیده دم هووخش فرشم سپیده دمان سپیده دمان کز سپهر کبود رسانید خورشید شه را درود (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوع دول
تصویر طلوع دول
بیداری بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوب
تصویر طلوب
بسیار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
برآمدن آفتاب و مانند آن، طالع شدن، بر آمدن، ببالا بر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طلل، ویرانه ها کم دادن کم کردن، خونرایگانی پاک شدن خون بی کیفر ماندن کشنده، بارندگی تنک نرم باریدن، ناچیز گردانیدن، امروز و فردا کردن، اندودن چیزی را، باز داشتن باران نرم با قطرات ریز، جمع طلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
((طُ))
برآمدن آفتاب یا ستارگان، آشکار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلوع آفتاب
تصویر طلوع آفتاب
برآمدن آفتاب، بردمیدن آفتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
برآمد، پگاه، بردمیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
برآمدن، دمیدن
متضاد: غروب کردن، طلعت، پیدایش، پیدایی، ظهور
متضاد: غروب، زوال، افول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
Dawn
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
рассветать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
anbrechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
світанок
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
świtać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
amanhecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی