جدول جو
جدول جو

معنی طلخی - جستجوی لغت در جدول جو

طلخی
(طَ)
تلخی. مرارت:
طلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر باهیون.
رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
طلخی
تلخی
تصویری از طلخی
تصویر طلخی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلخی
تصویر بلخی
مربوط به بلخ، از مردم بلخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
مقابل شیرینی، یکی از چهار طعم اصلی که ناگوار است مانند طعم لیموشیرینی که چند دقیقه در مجاورت هوا قرار بگیرد، کنایه از تلخ و دشوار بودن مثلاً تلخی زندگی، کنایه از سختی و بدی زندگانی، کنایه از ترش رو بودن، بدخلق بودن، کنایه از شراب، تریاک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
عبدالله بن احمد بن محمود کعبی بلخی خراسانی، مکنی به ابوالقاسم. از امامان معتزله در قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به عبدالله (ابن احمد...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4 ص 189، تاریخ بغداد ج 9 ص 384، المقریزی، وفیات الاعیان، لسان المیزان، سیرالنبلاء
احمد بن سهل بلخی، مکنی به ابوزید. از دانشمندان بزرگ اسلام در قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به ابوزید بلخی و مآخذ ذیل شود:الاعلام زرکلی ج 1 ص 131، الفهرست ابن الندیم، معجم الادباء، حکماءالاسلام، لسان المیزان، الامتاع و المؤانسه
علی بن حسین (یا حسین) بن محمد بلخی، مشهور به برهان بلخی. از فقیهان بزرگ بخارا بوده است که بسال 548 هجری قمری درگذشته است. (از ریحانهالادب ج 1 ص 157). و رجوع به فوایدالبهیه ص 120 شود
عبدالله بن محمد بلخی، مکنی به ابوعلی، از محدثان بلخ در قرن سوم هجری. رجوع به عبدالله (ابن احمد...) و الاعلام زرکلی ج 4 ص 261 و تذکره الحفاظ ج 2 ص 233 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
ضرب طلخیف، زدن سخت و ضرب طلحیف (به حاء مهمله) است در لغات و معانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلخ. هر چیز که مربوط به بلخ باشد یادر بلخ ساخته شود. (فرهنگ فارسی معین) :
سخنت بلخی و معنیش گیر خوارزمی
ز بلخی آخر تفسیر این سخن دانی.
خاقانی.
به سیرکوبۀ رازی به دست حیدر رند
به گوپیازۀ بلخی به خوان جعفر باب.
خاقانی.
زاهدی در میان رندان بود
زان میان گفت شاهدی بلخی.
سعدی (گلستان).
- زبان بلخی، زبانی که مردم بلخ بدان تکلم کنند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
منسوب به طلحه، قسمی کاغذ منسوب به طلحه بن طاهر دومین امیر از امرای طاهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبخی
تصویر طبخی
منسوب به طبخ، آن چه ویژه فن آشپزی است پخت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بلخ. هر چیز که مربوط به بلخ باشد یا در بلخ ساخته شود، از مردم بلخ اهل بلخ. یا زبان بلخی. زبانی که مردم بلخ بدان تکلم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بد مزگی دارا بودن مزه غیر مطبوع مقابل شیرینی، سختی بدی مقابل خوشی: (تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت) (گلستان)، ترشرویی بد خلقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبی
تصویر طلبی
خواهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
مرارةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
Bitterness, Embitterment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
amertume
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
מרירות , מרירות
دیکشنری فارسی به عبری
تلخی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
تلخی , تلخی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
তিক্ততা , তিক্ততা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
uchungu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
acılık, öfke
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
쓴맛 , 씁쓸함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
苦味 , 苦さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
ความขมขื่น , ความขม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
कड़वाहट , विषाद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
kepahitan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
bitterheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
amargura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
amargura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
苦涩
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
gorycz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
гіркота , озлобленість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
Bitterkeit, Verbitterung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
горечь , озлобление
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تلخی
تصویر تلخی
amarezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی