جدول جو
جدول جو

معنی طلحیه - جستجوی لغت در جدول جو

طلحیه(طَ حی یَ)
ورقۀ کاغذ. لغت مولده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلحیه
تازی گشته برگ رت (رت کاغذ)
تصویری از طلحیه
تصویر طلحیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلایه
تصویر طلایه
(دخترانه)
نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلحه
تصویر طلحه
(پسرانه)
نام یکی از صحابه پیامبر (ص)، نیز نام دومین امیر از سلسله طاهریان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود، برای مثال نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی - ۶/۳۱۸)، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایۀ نوروز و نوبهار (منوچهری - ۳۹)
در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر، برای مثال تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی - ۵/۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
ضماد، مرهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
موی های گونه و چانۀ مرد، ریش
فرهنگ فارسی عمید
(طَ حَ)
یکی طلح. ج، طلاح. (منتهی الارب). درخت موز. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ حَ)
ناقهٌ طلحه، ناقۀ مبتلای درد شکم از خوردن طلح، ارض ٌ طلحه، زمین طلحناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ حَ)
تأنیث طلح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ حی ی)
ابواسحاق طلحه بن عبیدالله بن محمد بن اسماعیل بصری. ندیم موفق خلیفۀ عباسی. متوفی بسال 271 ه. ق. و کتاب المتیمین و کتاب جواهر الاخبار از اوست
لغت نامه دهخدا
(طَ حی ی)
منسوب به طلحه بن عبیداﷲ مشهور. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ حی ی)
نام قسمی کاغذ. (ابن الندیم). نام قسمی کاغذ در قدیم منسوب به طلحه بن طاهر دومین امیر از امرای طاهری
لغت نامه دهخدا
(صُ حی یَ)
صلحیه یا محکمۀ صلح. دادگاهی از دادگاههای عمومی دادگستری است که حدود صلاحیت آن از بدو پیدایش تا امروز تغییرات فراوانی یافته ودر سازمان دادگستری امروز بنام دادگاه بخش خوانده میشود. این دادگاه بیشتر بمنظور سازش بین مترافعین تأسیس گردیده است. متین دفتری سابقۀ تاریخی این دادگاه را چنین نوشته است: محکمۀ صلح بنگاهی است که پیشینۀ تاریخی آن در کشورهای اروپا قابل توجه است. در امپراتوری روم شرقی (بیزانس) مأمورینی به نام Defensoreirvitatis وجود داشتند همچنین قوم معروف بفرنگ هم به اصطلاح امروز دارای ریش سفیدانی بودند Gentenarius که اختلافات مردم را با اصول کدخدامنشی حل و فصل می کردند. در قرن هیجدهم میلادی در هلند (نیز) قضاتی برای اصلاح ذات البین مردم گماشته بودند. همچنین از سال 1302 میلادی در دیوان خانه پاریس معروف به شاتله، قضاتی بودند که باید هفته ای چند بار خود را در اختیار مردم گذاشته و دعاوی کوچک آنها را رسیدگی و فصل می کردند. مجلس اصنافی فرانسه که در دورۀ استبداد وجود داشت و در آغاز انقلاب تبدیل به مجلس مؤسسان گردید، از پادشاهان فرانسه درخواست ایجاد محکمۀ صلح را می کرد ودر سال 1790 میلادی موفق شد قانون تأسیس محاکم صلح را بگذراند. مجلس مؤسسان فرانسه انتخاب امنای صلح را به آرای عمومی مردم واگذارد و مقرر داشت که آنها سیارباشند، یعنی در حوزۀ خود سرکشی کرده و به داد کسانی که مورد تعدی واقع شده و دسترسی به مصادر امور ندارند برسند. اسم و عنوان امین صلح را از انگلستان اقتباس کردند، ولی البته امنای صلح در انگلستان از حیث صلاحیت و شخصیت با امنای صلح فرانسه اختلاف دارند. امنای صلح انگلیس از بین ملاکین انتخاب میشوند و مأموریت آنها منحصر به تعقیب امور کیفری است و موظف هم نیستند. مؤسسان فرانسه نمی خواستند امنای صلح نه تنها در دعاوی کوچک قاضی باشند، بلکه از تولید دعاوی بزرگ نیز بوسیلۀ اصلاح بین مردم جلوگیری کنند، البته این انتظارات چندان برآورده نشد. در عین حال، امروز در فرانسه امنای صلح اهمیت خاصی دارند و تدریجاً مرجعیت آنان در امور قضائی و اداری توسعه یافته و از حیث شرایط استخدامی از سایر مأموران قضائی جدا هستند و درحوزۀ خود (کانتون) طرف شور و اعتماد مردم می باشند و در همه کانتونها از بین معتمدین محل به فرمان رئیس جمهور دو نفر امین صلح علی البدل انتخاب می شود که در موقع غیبت امین صلح به کارهای مردم رسیدگی می کنند.صلحیه در فرانسه جزء دادگاههای اختصاصی بشمار میرودنه دادگاه عمومی. (آئین دادرسی مدنی ج 1 صص 33-34).
صلحیه در ایران: سابقۀ تاریخی صلحیه یا محکمۀ صلح در ایران ازسال 1328 هجری قمری شروع میشود، زیرا در این تاریخ قانون اصول تشکیلات عدلیه چنین محکمه ای را پیش بینی کرده و مادۀ 208 قانون موقتی مزبور درباره صلاحیت محکمۀ صلح در امور جزائی چنین مقرر میدارد: محاکم صلحیه به کلیۀ خلافها و همچنین به جنحه های کوچک رسیدگی کرده قطع و فصل می نماید. لهذا فقط اموری به محاکم صلحیه راجع است که مجازات آن بیش از یک ماه حبس نبوده و در موارد عرفی بیش از پنجاه تومان جزای نقدی نداشته باشد. و در مادۀ 209 همین قانون بعض دعاوی راجعۀ به محکمۀ صلح را چنین بیان میکنند: محکمۀ صلحیه در یکی از موارد ذیل شروع به رسیدگی میکند: 1- موجب شکایت اشخاص بواسطۀ ضرر و زیانی که از جرم به آنان واردآمده. 2- بموجب اخبار کمیسریهای نظمیه و مأمورین رسمی. 3- در موارد جرم مشهور. و اصولاً در تأسیس محاکم صلح و تغییراتی که در آن بموجبی پیش آمده، یک مطلب همیشه مورد نظر بود و آن این است که محاکم مزبور قبل از آنکه یک محکمۀ قانونی قضائی باشد، یک مؤسسه ای است برای سازش بین مترافعین و جلوگیری از پیدایش دعوی یا حل دعوی بطور کدخدامنشی، و این اصل همواره در آئین رسیدگی دادگاههای مزبور مقرر و معمول بوده است... متین دفتری تاریخ محاکم صلح را چنین می نویسد: در ایران، محاکم صلح بموجب قانون اصول تشکیلات عدلیه 1329 هجری قمری در شهرها و در مراکز بلوکات تأسیس گردید.محکمۀ صلح عبارت بود از امین صلح و یک نفر فقیه موسوم به حاکم صلح برای امور شرعی. امنای صلح برای رسیدگی دائمی، محل معینی داشتند و مقرر بود که در مواردلازم به محل وقوع دعوی رفته و در محل رسیدگی بنمایند. محاکم صلح در تحت نظارت ادارۀ مدعیان عمومی و وزیر عدلیه قرار گرفته بود. نظر به کثرت عده دعاوی کوچک و وسعت قلمرو کشور و بودن فواصل زیاد بین شهرها و مراکز بلوکات و فراهم نبودن موجبات تشکیل محاکم بدایت، ایجاد محاکم صلح از ابتدا مورد توجه مخصوص واقع شده و حتی بموجب قانون جوزا 1302 محاکم صلح با صلاحیت نامحدود بوجود آمد که قائم مقام محاکم بدایت باشند وقانون اصول محاکمات جزائی نیز در نقاطی که مستنطق نباشد، سمت قائم مقامی مستنطق برای امنای صلح قائل گردید. اصلاحاتی که قانون اصول تشکیلات 1307 نسبت به محاکم صلح بعمل آورد از این قرار است: الف - نصاب مدعی به در محاکم صلح از چهارهزار ریال به پنج هزار ریال و درنقاطی که در مقر صلحیه محکمۀ ابتدائی تشکیل نشده، نصاب صلحیه به ده هزار ریال ترقی داده شد. ب - در نقاطی که محکمۀ صلحیه وجود ندارد، محکمۀ ابتدائی در کارهای صلحیه نیز رسیدگی خواهد کرد. این وظیفه را ممکن است عضو علی البدل محکمۀ بدایت تصدی نماید. ج - برای رسیدگی به دعاویی که مدعی به بیش از دویست ریال نیست اعم از منقول و غیرمنقول و همچنین برای رسیدگی به دعاوی خلافی به وزارت عدلیه اجازه داد محاکم صلح مخصوصی تأسیس نماید موسوم به محکمۀ صلح ناحیه که احکام آن قطعی و غیرقابل استیناف بود و در نقاطی که در مقر صلح ناحیه صلح محدود یا محکمۀ بدایت تشکیل نشده، حد نصاب مدعی به صلح ناحیه را یکهزار ریال قرار داد، ولی استیناف از احکامی که محکوم به بیش از دویست ریال باشد جائز دانست. احتیاج مبرم شهرها و بلوکات کشور به محاکم صلح و عدم موفقیت وزارت دادگستری در بسیاری از آنها بتشکیل صلحیه بواسطۀ اشکالات استخدامی و مالی و در عین حال منع مداخلۀ مأمورین غیر قضائی در دعاوی مردم مطابق مادۀ 130قانون مجازات و مداخلۀ آنها بحکم ضرورت تولید یک بحران قضائی در کشور نموده بود که وزارت دادگستری برای رفع آن ناچار شد در سال 1309 قانونی بگذراند موسوم به قانون مأمورین صلح که بموجب آن وزارت دادگستری مجاز شده است به هر نایب الحکومه (به اصطلاح امروز بخشدار) که شایسته بداند سمت مأموریت صلح دهد و بخشداران از حیث این سمت مسؤول وزارت دادگستری و در صورت تخلف از مقررات تابع دادگاههای اداری آن خواهند بود.مأمور صلح در دعاوی مدنی که خواستۀ آن بیش از دویست ریال نیست، رسیدگی کرده حکم دهد و حکم او غیرقابل استیناف است. و در دعاوی که میزان خواسته از دویست ریال بیشتر باشد و از پنج هزار ریال تجاوز نکند، مأمور صلح امر را ارجاع به داوری مینماید. از حکمی که مأمور صلح طبق رأی داور صادر مینماید میتوان استیناف داد و مرجع استینافی آن محکمۀ بدایتی است که مأمور صلح در حوزۀ آن مأموریت دارد. در این قانون صلاحیت مأمور صلح در امور کیفری هم معین شده... اگرچه از این قانون در عمل بواسطۀ عدم شایستگی علمی اکثر بخشداران که به سمت مأمور صلح معین میشوند، نتیجۀ رضایت بخشی حاصل نشده و مساعی وزارت دادگستری در ارشادآنها عقیم مانده است و وظایف بخشداران هم بموجب قانون تقسیمات کشور مصوب 1316 و قانون عمران زیاد شد و دیگر فراغتی برای امور قضائی ساکنین بخش خود ندارند،باز مادام که سازمان قضائی در تمام بخشهای کشور کامل نشده بحکم آنکه وجود ناقص بهتر از عدم صرف است، قانون آئین دادرسی مدنی در مورد مأمورین صلح رویۀ تجاهل را اتخاذ کرده، یعنی به فرض اینکه هر زمان سازمان قضائی کشور تکمیل شد، قانون 1309 بلاموضوع مانده و عملاً از اعتبار خواهد افتاد، خود را بوجود مأمورین صلح آشنا نکرده و نسبت به صلاحیت آنها سکوت اختیار نموده است. در سال 1315 که در سازمان قضائی تجدید نظری بعمل آمد، باز صلحیه مورد توجه مخصوص واقع گردید. ’نصاب مدعی به از اول فروردین 1316 در محاکم صلحیه ده هزار ریال و در نقاطی که در مقر صلحیه محکمۀ ابتدائی تشکیل نشده، نصاب صلحیه بیست هزار ریال’ تعیین و نیزمقرر گردید که محکمۀ صلحیه ممکن است دارای شعب و عضو علی البدل باشد، در این صورت وزارت عدلیه میتواند به اقتضای محل حوزۀ محکمۀ صلح را بین شعب آن تقسیم کند و یا بین شعب از حیث نصاب فرق بگذارد، به این ترتیب که بعضی از شعب را به دعاوی تا ده هزار ریال یا حسب الموارد تا بیست هزار ریال و شعب دیگر را به دعاوی از پانصد ریال به پائین تخصیص دهد و عنوان صلح ناحیه با این اصلاح دیگر منسوخ گردید. و ’هرگاه محکمۀ صلح دارای شعب و عضو علی البدل نباشد در صورت غیبت یا مریض شدن امین صلح، یکی از اعضای علی البدل نزدیکترین محکمۀ بدایت برحسب انتخاب وزیر عدلیه موقتاً وظائف او را انجام خواهد داد’ و ’نسبت به دعاوی منقول که مدعی به بیش از پانصد ریال نیست، عرض حال ممکن است کتبی باشد یا شفاهی و احکام امین صلح تا حدود این مبلغ قطعی است’. علاوه بر توسعه ای که از اصلاح مزبور در حد نصاب صلحیه ها پیدا شده بموجب قانون امور حسبی مصوب دوم تیرماه 1319 نیز وظیفۀ سنگین جدیدی به عهدۀ دادگاههای بخش گذاشته شده که عبارت است از رسیدگی به امور راجع به ترکه اعم از مهر و موم و تحریر ترکه و تصفیۀ آن و وصیت و غیره. رجوع به قانون امور حسبی مادۀ 163 شود. حوزه بندی صلحیه ها بموجب مادۀ 16 قانون اصول تشکیلات 1307 به نظر وزارت دادگستری موکول گردیده بود، ولی بعد از تصویب قانون تقسیمات اداری کشور مصوب 1316 که معلوم شد قلمرو کشور به دویست و نود بخش تقسیم میشود، وزارت دادگستری بخش را حوزۀ صلحیه قرار داده و به همین نظر بموجب مادۀ 10 آئین دادرسی مدنی اسم صلحیه یا محکمۀ صلح منسوخ گردیده و بنام دادگاه بخش موسوم شد. (تلخیص از آئین دادرسی مدنی و بازرگانی ج 1 صص 35-39)
لغت نامه دهخدا
(طَ حَ)
تأنیث طلیح. (منتهی الارب). رجوع به طلیح شود
لغت نامه دهخدا
(طُ حی یَ / طِ حی یَ)
ابل طلاحیه، شتران طلح خوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ / یِ)
جاسوس لشکر که پیش و پس را نگه دارد. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود. (منتخب اللغات). پیش قراول. پیشرو لشکر. پیش جنگ. طلیعه. (السامی). ماثد. (منتهی الارب). طلایۀ جیش، طلیعۀ آن. نگاهبان لشکر که به اطراف آن شب بگردند و تفحص لشکر بیگانه کنند. فوجی که به شب حفاظت شهر و لشکر کند و مردم اینجا (هند) که طلاوه گویند خطاست و صاحب بهار عجم در رسالۀ جواهرالحروف نوشته است طلایه که بمعنی فوج محافظ لشکر است، در اصل طلایع بود جمع طلیعه، مگر فارسیان بمعنی مفرد استعمال کنند چنانکه بجای عجیب عجائب و بجای ملک ملائک... (غیاث). در قوسی، جمعی از لشکر که شبها به کشیک دورادور لشکر برای پاس بگردند... طرایه مثله. کذا فی کشف اللغات و باید دانست که فارسیان چون خواهند که کلمه غیرفارسی را از جنس کلمات خود گردانند اگر آن کلمه ذات العین است آن عین را به هاء بدل کنند از جهت قرب مخرج چون لهفه و هفهف به وزن و معنی لعبت و عفعف و صیغۀ جمع عربی نزد ایشان حکم صیغۀ مفرد دارد چون ریاض و عجائب و ملایک و مشایخ و حور و غیر آن و بر این تقدیر طلایه مبدل مفرس طلاعه بود جمع طلیعه و طای مهمله از جهت رسم خطبود از عالم طلا و فوطه و غوطه و طپانچه... (آنندراج) : مهلب مردی بیدار و کاردان بود و شب و روز یزک و طلایه نگاه داشتی. (ترجمه طبری بلعمی). خبربه مدینه آمد که ابوسفیان خود به جنگ آمد و طلایۀ او آمدند و دو تن از انصار کشتند و خرابی بسیار کردند. (ترجمه طبری بلعمی). پس یک سوار خوشنواز پیش سوفرای آمد و سوفرای تیری بر پیشانی اسب او زد و اسب بیفتاد و بمرد. سوفرای آن مرد را اسیر کرد و او را پرسید که تو کیستی ؟ گفت: من یکی از طلایگان خوشنوازم. (ترجمه طبری بلعمی). خوشنواز (پادشاه هیاطله) دانست که با وی (سوفرای سردار ایرانی) تاب ندارد، سپاه خویش را گرد کرد و بر جای همی بود و طلایه بیرون کرد وسوفرای نیز طلایه بیرون کرد. (ترجمه طبری بلعمی).
طلایه ز یک سو مر او را ندید
چنین تا بنزدیک لشکر رسید.
فردوسی.
طلایه شب و روز در جنگ بود
تو گفتی که گیتی به یک رنگ بود.
فردوسی.
سپیده چو ازکوه سر برکشید
طلایه به پیش دهستان رسید.
فردوسی.
چو خورشید تابان بیاراست گاه
طلایه بیامد ز نزدیک شاه.
فردوسی.
زبهر طلایه یکی کینه توز
فرستاد با لشکری رزم یوز.
فردوسی.
طلایه ز ترکان چو هشتادمرد
همی گشت بر گرد دشت نبرد.
فردوسی.
به ره بر فراوان طلایه بکشت
کسی کو نشد کشته بنمود پشت.
فردوسی.
تو بی دیده بان وطلایه مباش
ز هر دانشی سست مایه مباش.
فردوسی.
گرازه طلایه است با گستهم
که با بیژن گیو باشد بهم.
فردوسی.
طلایه فرستاد هر سو به راه
همی داشت لشکر ز دشمن نگاه.
فردوسی.
شب و روز گرد طلایه بپای
سواران بادانش و رهنمای.
فردوسی.
سپهبد طلایه به داراب داد
طلایه سنان را به زهر آب داد.
فردوسی.
بدان نامداران افراسیاب
رسیدیم ناگه بهنگام خواب
از ایشان سوارطلایه نبود
کسی را ز اندیشه مایه نبود.
فردوسی.
همیشه به پیش اندرون دار پیل
طلایه پراکنده بر چار میل.
فردوسی.
بباید به هر گوشه ای دیده بان
طلایه به روز و به شب پاسبان.
فردوسی.
همه کس فرستید و آگه کنید
طلایه پراکنده بر ره کنید.
فردوسی.
به هشتم طلایه بیامد ز راه
به خسرو چنین گفت کآمد سپاه.
فردوسی.
چنانچون ببایست برساخته
ز هر سو طلایه برون تاخته.
فردوسی.
طلایه بیامد ز ترکان به راه
بدیدند بهرام را با سپاه.
فردوسی.
طلایه چو گرد سپه دید رفت
بپیچید سوی فرامرز تفت.
فردوسی.
برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان
چو دیدند هر گونه بازآمدند
بر شاه گردن فراز آمدند.
فردوسی.
که قیصر ز می خوردن و از شکار
همی هیچ نندیشد از روزگار
نه روزش طلایه نه شب پاسبان
سپاه است همچون رمه بی شبان.
فردوسی.
چنین تا بنزدیکی طیسفون
طلایه همی راند پیش اندرون.
فردوسی.
طلایه برافکند بر گرد دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت.
فردوسی.
چو یک بهره از تیره شب درگذشت
خروش طلایه برآمد ز دشت.
فردوسی.
طلایه به هرمزد خرّاد داد
بسی گفت با او به بیداد و داد.
فردوسی.
تهمتن گذشت از طلایه سوار
بیامد شتابان سوی کوهسار.
فردوسی.
بدانست رستم کز ایران سپاه
به شب گیو باشد طلایه به راه.
فردوسی.
برون کن طلایه ز پیش سپاه
به روز سپید و شبان سیاه.
فردوسی.
چو نزدیکی زابلستان رسید
خروش طلایه به دستان رسید.
فردوسی.
یک یک طلایگان شهنشاه بوده اند
سلطان ماضی و پدر او سبکتکین.
فرخی.
و اینک بیامده ست به پنجاه روز پیش
جشن سده طلایۀ نوروز نامدار.
منوچهری.
ملکی کو ملکان را سر و مایه شکند
لشکر چین و چگل را به طلایه شکند.
منوچهری.
باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه.
منوچهری.
اگر منوچهر این ناجوانمردی نکند امیر محمود هشیار و بیدار و گربز و بسیاردان است و بر خداوند نیز مشرفان و جاسوسان دارد و بر همه راهها طلایه گذاشته است. (تاریخ بیهقی ص 131).
ز جنگ آرمیدند هر دو گروه
طلایه همی گشت بردشت و کوه.
اسدی (گرشاسب نامه ص 61).
، دوائی که بدان طلا کنند. نورالدین ظهوری راست:
سرخ رویند عاشقان در هند
خون ناب است گر طلایۀ عشق.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
دهی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد در 4هزارگزی جنوب خاوری لردگان. کوهستانی و معتدل با 396 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و ارزن و تنباکو و کشمش و بادام و تریاک. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
ضرب زدن سخت. یقال: ضربه ضرباً طلحیفاً، ای شدیداً. طلحاف. طلحف. طلحف. طلّحف. طلحفی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن سودبن حجر. بطنی است از ازد. طاحی ّ منسوب به وی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از آبهای بنی العجلان است در زمین قعاقع، دارای نخل بسیار. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مظلّه طاحیه، سایبان بزرگ، مطحیه. مطحوه. (منتهی الارب). رجوع به دو کلمه اخیر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ حی یَ)
بوی خوش و عطری که در آن بلح آمیخته باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلحیات شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آلوده کردن کسی را به چیزی که ناخوش دارد آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملحیه
تصویر ملحیه
نمکینه دوغی باشد که بر آن نمک و زیره و گشنیز کوفته ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
اصلاح قضائی، محکمه صلح بنگاهی است که پیشینه تاریخی آن در کشورهای اروپا قابل توجه است، و صلحیه امروزه بنام دادگاه بخش خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدنی هر چیز مالیدنی فارسی گویان ساخته اند از طلائع تازی پیشسپاه پیشتاز واحدی از سربازان که در پیش عمده قوی فرستند تا از کم و کیف دشمن واقف شود جلو دار، جمع طلایگان طلایه ها. آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند. جاسوس لشگر که پیش و پس را نگهدارد، گروهی که پیش فرستنده تا از دشمن واقف شود
فرهنگ لغت هوشیار
زمین خارناک، نام یکی از ده یاوران محمد بن عبدا 000 صلی ا 000 علیه وآله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
محاسن، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیه
تصویر طلیه
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به طلحه، قسمی کاغذ منسوب به طلحه بن طاهر دومین امیر از امرای طاهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحیه
تصویر لحیه
((لِ یَ یا یِ))
ریش، محاسن، جمع لحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
((طُ یِ یا یَ))
آن چه که بدان طلا کنند، دارویی که بر اندام مالند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
((طَ یِ یا یَ))
تحریف شده طلیعه عربی، مقدمه لشکر، پیشروان لشکر که برای شناسایی اوضاع و احوال دشمن فرستاده می شوند
فرهنگ فارسی معین
پیش قراول، جلودار، طلیعه، مقدمت الجیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد