جدول جو
جدول جو

معنی طلحام - جستجوی لغت در جدول جو

طلحام
(طِ)
پیل ماده. (مهذب الاسماء). لغتی است در طلخام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طلحام
(طَ حَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لحام
تصویر لحام
آنچه با آن چیزی را لحیم کنند
فرهنگ فارسی عمید
(لَحْ حا)
گوشت فروش. (منتهی الارب). قصاب
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آنچه بدان سیم و زر را پیوند دهند. (منتهی الارب). لزاق الذهب. کفشیر. (دستوراللغه). کوشیر. (مهذب الاسماء).
- لحام پذیرفتن، جوش خوردن. پیوند یافتن:
خستۀ دنیا و شکستۀجهان
جز که به طاعت نپذیرد لحام.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 307).
- لحام کردن،جوش دادن.
، قال جالینوس: اتصال احد العظمین بالاّخر، ان کان اتصالا لایتم به الحرکه، یسمی باللحام. (بحرالجوهر) :
اگر دلت بشکسته ست سنگ معصیتی
دل شکسته به طاعت لحام باید کرد.
ناصرخسرو.
سنگی زده ست پیری بر طاس عمر تو
کان را به هیچ روی نیارد کسی لحام.
ناصرخسرو.
و این طبقه را (در نایژۀ قاناطیر) بدان جایگاه به لحام استوار کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). این بندگشادها (برای آن است) که بندها بدین عضله ها استوار باشد و از لحام کردن بر یکدیگر مستغنی گردد و تا چون بندها بر هم لحام کرده نباشد، مردم سر و گردن همی تواند گردانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
پریشان ازو کم گراید به جمع
شکسته ازو کم پذیرد لحام.
مسعودسعد
جمع واژۀ لحم. (منتهی الارب). رجوع به لحم شود
لغت نامه دهخدا
(طُلْ لا)
شاهدانه. (منتهی الارب). اسم شوم است که حب شهدانج باشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
جمع واژۀ طالح. (منتهی الارب). بی سامانکاران. و رجوع به طالح شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
جمع واژۀ طلحه و طلحه نام شش تن است که به جود معروفند: 1- طلحه الفیاض یا طلحه بن عبیدالله. 2- طلحه الجود یا طلحه بن عمر بن عبیدالله بن معمر التمیمی. 3- طلحه الدراهم یا طلحه بن عبدالله بن عبدالرحمن بن ابی بکر الصدیق. 4- طلحه الخیر یا طلحه بن حسن بن علی بن ابیطالب. 5- طلحه الندی یا طلحه بن عبدالله بن عوف الزهری. 6- طلحه الطلحات یا طلحه بن عبدالله بن خلف الخزاعی
لغت نامه دهخدا
(طِ)
زدن سخت. (منتهی الارب). طلحیف. رجوع به طلحیف شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
آب برگشته رنگ و مزه. (منتهی الارب). آب طعم بگشته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طلحام. پیل ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ)
موضعی است در شعر لبید. (معجم البلدان). لغتی است در طلحام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اقامت کردن و ایستادن در جایی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(زَل ل)
گوشت آور شدن. (زوزنی). لحم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلام
تصویر طلام
شاهدانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحام
تصویر لحام
گوشت فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلخام
تصویر طلخام
پیل ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحام
تصویر الحام
فربهیدن گوشت نو آوردن، گوشت خوراندن، دانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحام
تصویر لحام
((لِ))
آنچه که با آن لحیم کنند
فرهنگ فارسی معین