جدول جو
جدول جو

معنی طلبا - جستجوی لغت در جدول جو

طلبا
جمع طلیب، جست و جو گران
تصویری از طلبا
تصویر طلبا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلبا
تصویر قلبا
از ته دل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلبی
تصویر طلبی
خواهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
هاوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
خواهندگان، دین آموزان، هاوشتان
فرهنگ واژه فارسی سره
جمع لبیب، خردمندان، پرمغزان، نوعی خوراک که عبارتست از دل و جگر قیمه کشیده و در روغن بریان کرده، حسره الملوک، قلیه پوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
طالب، دانشجوی علوم قدیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلبا
تصویر غلبا
باغ پردرخت، باغی که درختانش درهم و انبوه باشد، پشتۀ بزرگ و بلند، قبیلۀ بزرگ و گرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از البا
تصویر البا
خوراکی که از دل و جگر خرد شده با روغن، پیاز داغ، رب و غیره درست می کنند، قلیه پوتی، حسره الملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
طالب ها، طلب کننده ها، جوینده ها، خواهنده ها، خواهان ها، محصل ها، دانش آموز ها، جمع واژۀ طالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
دانش پژوهان، جویندگان علم، جمع طالب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طالب، جویندگان خواهندگان باز جست باز خواست بیشخواه خواستن حق خود را از کسی مطالبه باز جست کردن، جمع طالب خواهندگان، طالب علمان محصلان علوم قدیمه. مطالبه، خواستن حق خود را از کسی جمع طالب و طلبه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طلیق، رها گشتگان جمع طلیق از بندرها کردگان، جمع طلیق از بندرها کردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلعا
تصویر طلعا
هراش (قی استفراغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علبا
تصویر علبا
پی گردن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اغلب پشته بزرگ ستبر گردن جنگل انبوه باغ پر درخت مرغزار پر درخت جایی که درختانش به یکدیگر پیوسته و در هم و انبوه باشد، جمع غلب، مونث اغلب ستبر گردن، مرغزار پر درخت جایی که درختانش به یکدیگر پیوسته و در هم و انبوه باشد، جمع غلب، مونث اغلب ستبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلبا
تصویر قلبا
لب شکری: زن ازته دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلبه
تصویر طلبه
((طَ لَ بِ))
جمع طالب، دانشجوی علوم دینی، خواهندگان، دانش پژوهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
((طُ لّ))
جمع طالب، خواهندگان، محصلان علوم قدیمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلاب
تصویر طلاب
((طِ))
خواستن حق خود را از کسی، مطالبه، باز جست کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلا
تصویر طلا
(دخترانه)
طلا، فلزی زرد رنگ و نسبتاً نرم، زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلب
تصویر طلب
بستان کاری، جستن، خواست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلا
تصویر طلا
تلا، زر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طلب
تصویر طلب
دسته ای از مردم، گروه، فوجی از لشکر
طلب طلب: گروه گروه، دسته دسته، برای مثال جان پاکان طلب طلب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی - ۵۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلب
تصویر طلب
جستجو، جستن، مقابل بدهی، کنایه از پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند
بن مضارع طلبیدن
پسوند متصل به واژه به معنای طلبنده مثلاً آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب
در تصوف از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است
جمع واژۀ طالب، خواستار ها
طلب کردن: درخواست کردن، خواستن، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی - ۹۴)جستجو کردن، جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلب
تصویر طلب
خواستن، خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
کتران (قطران) شرپون مالیدنی هر گونه که چون دارو به کاررود، دشنام، ریسمان که بدان پای بره بندند، داد مند (منصف)، سیکی سه یکی می پخته خون رایگان خون رایگان رفته، تلا واژه ای پارسی است که آن را چون تپیدن و تاس به طاء معرب نویسند (زیر واژه طاس) پارسی است و آن را به عربی ذهب خوانند طلا به معنی زر سرخ دراصل به تای قرشت به سبب اختلاط عرب و عجم به طای مطبقه نوشته اند (سراج) تازی است از طلا که طلی ممال آن است در فرهنگ عربی به فارسی لاروس طلا و طلی هیچ یک با آرش زر نیامده زر نوزاد آهو، هر چیز کوچک، بچه گاو و گوسفند، تن جانور هر چه آن را در مالند بر چیزی اندود، دوایی رقیق که بر عضو مالند، قطران، زر ذهب، جمع طلاجات (غلط)، یا زر طلا (طلی) زراندای مذهب مطلا کننده، زر خالص که برای اندود کردن، و طلا کردن، مس و چیزهای دیگر به کار رود، نوعی شراب غلیظ که به سیاهی زند می پخته. یا طلای دو بتی. اشرافیی که هر دو روی آن صورت داشته باشد، یا طلای سفید. فلزیست سفید رنگ شبیه به نقره و سنگین ترین فلزیست که در صنعت به کار می رود. وزن مخصوص آن 64، 21 و درجه گداز آن 1755 درجه سانتی - گراد است. خواص چکشخواری تورق و مفتول شدن، را بوجه اعلی داراست پلاتین. یا طلای سیاه. نفت. زر، زر سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
آغوز نخستین شیر مادینه دام پس از زایش زهک هم آوای زرد شیر غلیظی که از حیوان نوزاییده در دو سه روز اول بدست آورند فله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلب
تصویر طلب
((طَ لَ))
خواستن، خواست، خواهش، در فارسی پولی که به عنوان قرض به کسی داده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلب
تصویر طلب
((طُ))
گروه طلب کنندگان، گروهی که در یک جا جمع شده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلب
تصویر طلب
((طِ))
مرد خواهان زنان، زن خواسته مرد، معشوق، جمع اطلاب، طلبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلا
تصویر طلا
((طَ))
زر، فلزیست زرد رنگ گران بها و کمیاب که بسیار شکل پذیر، چکش خوار و قابل تورق و مفتول شدن می باشد. در مجاورت آب و هوا نیز زنگ نمی زند، مجازاً گران بها، نایاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلا
تصویر طلا
زر، فلزی زرد رنگ، چکش خوار و گران بها که در ضرب سکه و ساختن جواهر به کار می رود
طلیٰ، ویژگی زر خالصی که برای زراندود کردن فلزات دیگر کاربرد داشت، ضماد، مرهم، اندودن قطران روغن یا دارو بر بدن
طلای سفید: در علم شیمی پلاتین
طلا کردن: مالیدن داروی مایع بر عضوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمال طلبانه
تصویر کمال طلبانه
آرمان گرایانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصلاح طلبان
تصویر اصلاح طلبان
به خواهان
فرهنگ واژه فارسی سره