جدول جو
جدول جو

معنی طلافیون - جستجوی لغت در جدول جو

طلافیون
(طِ)
از یونانی تله فی ین، خرفۀ دشتی. بقلهالحمقاء بریه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلاگون
تصویر طلاگون
(دخترانه)
طلا (عربی) + گون (فارسی) مانند طلا، مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الاهیون
تصویر الاهیون
الهیون، حکمایی که در دانش خداشناسی بحث کرده اند، حکمای الهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لافیدن
تصویر لافیدن
لاف زدن، دعوی بی اصل کردن، برای مثال با خرابات نشینان ز کرامات ملاف / هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد (حافظ - ۲۵۸)، خودستایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ حی یو)
بطنی از رزیق است. (صبح الاعشی ج 1 ص 323)
لغت نامه دهخدا
گیاه حضض و به فارسی فیل زهره نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، الحضض، (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ گُ تَ)
لاف زدن. سخن زیاده از حد گفتن و دعوی باطل کردن:
سخنهای ایزد نباشد گزاف
ره دهریان دور بفکن ملاف.
اسدی.
چه لافی که من یک چمانه بخوردم
چه فضل است پس مر ترا بر چمانه.
ناصرخسرو.
به غوغای نادان چه غره شوی
چه لافی که ما بر سر منبریم.
ناصرخسرو.
زین قد چو تیر و الف چه لافی
کاین زود شود چون کمان و چون لام.
ناصرخسرو.
همی لافی که من هنگام برنائی چنین کردم
چه چیزستت کنون حاصل برفته چیز چه نازی.
ناصرخسرو.
نواری پیسه بر گرد میان بسته ست و میلافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زنّارم.
سوزنی.
لافد زمانه ز اقلیم در دودمان رفعت
کز ملت مسیحا خود قیصری ندارم.
خاقانی.
ز جیب موسوی لافی و پس چون امّت موسی
نه اهل تسع آیاتی که مرد سبع الوانی.
خاقانی.
سکندر بدو گفت چندان ملاف
مران بیهده پیش مردان گزاف.
نظامی.
چه لافی که من دیو مردم خورم
مرا خور که از دیو مردم برم.
نظامی.
زن ار سیم تن نی که روئین تن است
ز مردی چه لافد که زن هم زن است.
نظامی.
زر دو حرف است هر دو بی پیوند
زین پراکنده چند لافی چند.
نظامی.
تو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو میکند مکشوف راز.
مولوی.
یکی از عقل میلافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم.
حافظ.
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(صَ فی یو)
جاحظ گوید: شهری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دلفین. (اقرب الموارد). رجوع به دلفین شود
لغت نامه دهخدا
(طَلْ لا)
جمع واژۀ طلاّب. (منتهی الارب). رجوع به طلاب شود
لغت نامه دهخدا
باسیون، سعله است، (تحفۀحکیم مؤمن)، سعد را گویند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
اسم دوایی است مرکب. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
اسم دوایی مرکب است حاد و نافع جهت تأکل لثه و عفونت دندان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دشنه. بلسک. خنجر. (دزی ج 2 ص 204)
لغت نامه دهخدا
محرف طیلافیون است، رجوع به طیلافیون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به یونانی علک البطم است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به طرامیلس شود
لغت نامه دهخدا
نام نباتی است و صمغ آن مانند صمغ عربی میباشد. یک مثقال آن سنگ گرده را بریزاند و حیض را بگشاید. (برهان). نباتی است که در جزیره اقریطش روید و صمغ وی مانندصمغ عربی بود و حرارت ورق وی و صمغ وی در اول درجه سیم بود، سنگ گرده را بریزاند و حیض براند، چون یک مثقال از وی بیاشامند و این نبات بغیر از جزیره اقریطش نروید و درخت وی مانند درخت مصطکی بود. (اختیارات بدیعی). اسم یونانی بمعنی شبیه به ’بیش’ است، آن دوقسم میباشد: یکی را برگ و شاخ بزرگ و مانند اسقولوقندریون و با اندک زغب و صمغ او مانند صمغ عربی و در جزیره اقریطش بسیار است و یکی کوچکتر و در ساحل دریا بهم میرسد بی ساق و بر شاخهای او دانه ها بقدر گندمی و هر دو سر آن باریک و سرخ. و در سیم گرم و خشک و مدر حیض و جذاب و مخرج خار و پیکان از بدن و مفتت حصاه و یک مثقال او با شراب مخرج جنین است شرباً و حمولاً. (تحفۀ حکیم مؤمن) شجرهالتیس. لکلرک گوید: اشپرنگل طراغیون اول را مترادف هیپریکوم هیرسینوم این دو کلمه را زنتهایمر مترادف میداند ولی فرااس رد میکند و با شک و تردید آنرامترادف اریگانوم مارو میداند. اشپرنگل طراغیون دوم را مترادف تراژیوم کولمنو. طراغیون را در حاشیۀ ترجمه عربی دیسقوریدوس چنین تعبیر کرده اند: تأویله التیس (یعنی مربوط و متعلق به بز). طراغیون دیگر، سقوربیون، طرغانن. رجوع به طرغانن شود. ابن البیطار آرد: دیسقوریدوس در چهارم گوید: برخی آنرا سقرینوس و گروهی طرغاین نامیده اند، درختچه ای است که بر روی زمین گسترده میشود. درازی آن به اندازۀ یک وجب یا کمی بیشتر است. در سواحل دریائی میروید. دارای برگ است و بر شاخه های آن باری است مانند دانۀ انگور سرخ رنگ و بسیار خرد به اندازۀ دانۀ گندم است دو نوک آن تیز و پرگره و قابض میباشد و هرگاه از میوه این گیاه بمقدار ده دانه شربتی بسازند و بنوشند بیماریهای اسهال مزمن و سیلان رطوبت مزمن رحم را سودمند بود و برخی از مردم دانۀ آنرا میکوبند و از آن قرص میسازند و هنگام حاجت به کار میبرند. (از مفردات ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از یونانی تلفیون. گیاهی است. (دزی ج 2 ص 58). ممکنست طیلافیون محرف این کلمه باشد. و رجوع به طیلافیون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
نوعی از حی العالم است که بستان افروز باشد، و بعضی تخم بستان افروز را گفته اند. (برهان) (آنندراج). جالینوس گوید: طبیعت آن گرم بود در اول و خشک بود در دوم تا سوم، جراحتهای عفن را نافع بود و بر بهق و برص طلا کردن مفید بود. دیسقوریدس گوید: ورق وی چون ضماد کنند و بر برص شش ساعت رها کنند برص را بغایت نافع بود و باید که بعد از آن آرد جو ضماد کنند و چون بکوبند و باسرکه بیامیزند و در آفتاب بر بهق مالند و رها کنند تا خشک شود بهق را زایل گرداند. (اختیارات بدیعی).
به یونانی اسم گیاهی است شبیه به گیاه خرفه و مابین برگها شاخه های ریزۀ زیاده بر شش عدد نمیروید و برگ شاخه ها انبوه و سطبر چون به دست بمالند رطوبت لزجی از آن ظاهر می شود و گلش سفیدو منبتش مزارع و زیر تاک انگور است. در اول گرم و در دوم خشک و مخرج جنین و مشیمه. و طلای او را بجهت برص و بهق سفید مجرب یافته اند. مورث جراحت جلد و مصلحش طلا کردن آرد جو است بعد از شستن آن. (تحفۀ حکیم مؤمن). تاج خروس. خرفۀ بری. بقلهالحمقا بریه. ایلیقبرا. حشیشهالبرص. اندرخنی اغریا. ایزون. میشیار. میشهار. و رجوع به طلیفیون شود
لغت نامه دهخدا
(لانْ)
نام کرسیی در ولایت (کت دنر) بندری کنار رود لگه که به مانش ریزد. دارای 6430 سکنه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ازکتاب دیسقوریدس و آن راسن است. غافقی در رسالۀ تریاق منسوب به جالینوس گفته است آن داروئی است در سرزمینی که آن را طریا نامند. مردم آن بلاد آن دارو را کنده و بر نوک تیرها مالند و اگر آن تیر به آدمی رسد واو را خون آلود سازد برجای بمیرد و اگر از آن بخورد، نجات یابد و گاهی از آن تیرها به شتر افکنند و بمیرد ولی اگر از آن بخورد باکی بر او نیست. (مفردات ابن بیطار ج 2ص 54) ، خطمی صحرائی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
بعضی آن را ابرون برّی و بعضی رجل الریه نامند، نباتی است ساق آن شبیه بساق رجله، و برگ آن نیز شبیه ببرگ آن، و نزدیک برگی از برگهای آن شاخه ای میروید منشعب به شش شعبه، یا هفت شعبه، همه مملو از برگهای ریزه، و چون برگهای آن ریخته شود، رطوبت لزجی از آن ظاهر میگردد، و گل آن سفید است، و منبت آن زیر درخت انگور، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لِ بی یو)
جمع طالبی در حالت رفعی. رجوع به طالبی شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره فرفیون ها که علفی و دارای ساقه بالا رونده می باشد، این گیاه مخصوص مناطق استوایی ست و در سواحل دریاها می روید و در حدود 50 گونه آن شناخته شده است. از این گیاه صمغی استخراج می کنند که در طب قدیم به کار می رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلافون
تصویر پلافون
فرانسوی آسمانه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طالبی، وابستگان علی ع جمع طالبی در حالت رفعی (ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
خودستایی کردن: باخرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. (حافظ. 85)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوفیون
تصویر لوفیون
بنگرید به لوقیون دیوخار. یا لوقیون ترکمانی. کام تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الانیون
تصویر الانیون
یونانی راسن از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاهیون
تصویر الاهیون
حکمای الهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رلاسیون
تصویر رلاسیون
فرانسوی همگری (نسبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیلافیون
تصویر طیلافیون
یونانی ک بستان افروز، تخم بستان افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامیون
تصویر لامیون
گزنه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لافیدن
تصویر لافیدن
((دَ))
لاف زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلافروش
تصویر طلافروش
زرگر
فرهنگ واژه فارسی سره