جدول جو
جدول جو

معنی طفیشل - جستجوی لغت در جدول جو

طفیشل
(طَ فَ شَ)
نوعی از شوربا. (منتهی الارب). ابوطفیشل. شوربای ابوهشام
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طفیل
تصویر طفیل
کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است، برای مثال سر خیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳ - ۳۵۶)، کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی می رود، مهمان ناخوانده. در اصل، نام مردی از بنی امیه بوده که ناخوانده به مهمانی ها می رفته است
فرهنگ فارسی عمید
(طَ فَ شَ)
مرد ضعیف و ناتوان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ)
نوعی از طعام باشد و آن عدس مقشرکرده است که با سرکه پزند و خورند. (برهان). عدس مقشر است که با سرکه پخته باشند و به فارسی عدسی نامند. (مخزن الادویه). عدس مقشر است که در سرکه پخته باشند و از اغذیۀ قدیمیه و مقوی معده حاره و قلیل الغذا و جهت تبهای مرکبۀ بلغمی و صفراوی و قطع نمودن حیض و سلس البول و تسکین حدت خون و صفرا نافع و مضر امراض سوداوی و اعضای عصبانی و قاطع باه و مصلحش شیرینی هاست. (تحفۀ حکیم مؤمن) : و طعام، طفشیل و کوک با سماق یا با زرشک فرمایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اگر قلاع (کودک) سرخ است مادر را فصد و حجامت فرمایند و طعام او طفشیل از عدس مقشر فرمایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و از چیزهاء خنک که اندر این باب (باب تدبیر زنی که شیر او بسیارباشد و از آن پستانها را درد خیزد) سود دارد طفشیل است که از عدس و سرکه پزند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ / فِ)
شاید مخفف طفیلی باشد. رجوع به طفیلی شود که نام شخصی است از بنی امیه که در حالت عسرت و تنگدستی به شادیهای مردم بی طلب رفتی و او را طفیل العرایس گفتندی. فارسیان این لفظرا به دو معنی استعمال کنند، یکی مهمان ناخوانده و دوم همراه کسی رفتن بی طلب و ضیافت و بدین معنی به صلۀ ’با’ و ’از’ هر دو استعمال کنند... و گاهی بمعنی مولدین یاء در آخر زائد کرده طفیلی گویند و گاهی لفظ طفیل در محاورۀ فارسیان مجازاً، بمعنی وسیله و ذریعه آید و گاهی یاء طفیلی مصدری باشد بمعنی طفیل شدن. (آنندراج) :
دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سرا
تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام.
خاقانی.
کعبۀ سنگین مثال کعبۀ جان کرده اند
خاصگان این را طفیل دیدن آن دیده اند.
خاقانی.
سرخیل توئی و جمله خیلند
مقصود توئی همه طفیلند.
نظامی.
خود جهان آن یک کس است و باقیان
جمله اتباع وطفیلند ای فلان.
مولوی.
که باشند مشتی گدایان خیل
به مهمان دارالسلامت طفیل.
سعدی.
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
مصغر طفل. رجوع به طفل شود
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
طفیل و شامه دو کوهند به ده فرسنگی مکه. عرام گوید طفیل کوهک بسیار سیاهی است در میان پشته ای از ریگ متصل به هرشی. اصمعی در کتاب الجزیره و رخمه گوید: آبی است خاصه مر بنی دئل را در کوهکی بنام طفیل و شامه کوهک دیگری است نزدیک آن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
ابن زلال کوفی. از اولاد عبدالله بن غطفان بن سعد است و او را طفیل الاعراس و طفیل العرائس خواندندی بدانجهت که در طعام ولیمه ناخوانده آمدی. طفیلی ناخوانده به مهمانی آینده منسوب به وی است. نسب ذلک الفعل الی اول من فعله. (منتهی الارب). رجوع به طفیلی و طفیل العرائس شود
ابن مالک بن جعفر بن کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه. فارس قرزل. از مردان عرب و اسیرکننده معبدبن زراره سید مضر در یوم رحرحان. او راست:
قضینا الحزن من عبس و کانت
منیه معبد فینا هزالا.
رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 8، 9 و ج 3 ص 303 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آب مکدر باقی ماندۀ در حوض. (منتهی الارب). آب تیره و درد که در حوض بماند. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان ماکو که دارای 426 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم جاجیم بافی و جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خُ دَ)
شورباکردن: و عدس هرگاه او را دو سه کرت به آب بجوشانند... و او را به آب ناردانگ یا سماق یا زرشک طفیشل کنند طبع را خشک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
لایاب آب لای دار در تک تالاب ایرمان آن که ناخوانده به میهمانی رود، انگل نزدیک به آرش ایرمان درادب فارسی به کار رفته است، سربار کسی که ناخوانده به مهمانی رود، انگل، به صورت انگل (لازم الاضافه) : من طفیل تو بنوشم آب هم که طفیلی در تبع بجهد زغم. (مثنوی) یا در طفیل کسی. به انگلی وی: چون روم من در طفلیت کور وار ک (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفیل
تصویر طفیل
((طُ فَ یا فِ))
مهمان ناخوانده، انگل
فرهنگ فارسی معین
همراه، انگل، وابسته، مهمان ناخوانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد