- طفو
- بر آمدن برآب، نمایانی برگ بر درخت، سخت دویدن: آهو، مردن، به کاری در آمدن
معنی طفو - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گیاه نازک
آغازیدن، ماندن درجایی
مردن، گاییدن زن را
برجستن
پرشدن آوند، پر کردن آوند را، شکم به شکم زاییدن، برداشتن و بردن چنان که باد پنبه را
فرو مردن آتش
بخشش، آمرزش، بخشایش
کودک
پیوند جامه، رفو کردن، جامه دوختن، پارگی و سوراخ
ستم کردن، ملازم نگردیدن مال خود را
اکرام کردن، عطا کردن
هم آوای عفو درخشش، هویدایی
آب دهن تف، درمورد تحقیر و توهین بکسی یا چیزی گویند: (تفو بر تو) : تفو بر تو ای چرخ گردون تفوا، (شاهنامه)
بادی بود که از دهان بدر آرند برای خاموش کردن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن فوت دم پفو باد، آماس ورم
خالص شدن، صافی و روشن شدن
مثل، نظیر، مانند، همتا
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
بادی که از دهان و میان دو لب خارج کنند، پف
کثیرالعفو، بسیار آمرزنده و درگذرنده از گناه
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، خیو، خدو، بفج برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
کودک، مولود، نوزاد آدمی
پر شدن، پر کردن، پرزایی شکم به شکم زاییدن، برداشتن و بردن، جوش بر پوست
گاییدن، پلیدی کردن
گاییدن زن را چرکینی چرکین شدن پلید ناپاک، چرک، ریمناک
گور، در گور کردن به خاک سپردن
نیک راندن، گرد آوردن شتران، تیز کردن کارد و جز آن، بریدن
شتابروی
جمع طفیه، بنگرید به طفیه
مرگ، بند و زندان
پیرا گردی، گشت، کلک چوب و نی که بر هم بندند و مشکی چند بر باد کرده بر آن نهند و بر آن نشسته از آب بگذرند، دیواره، شبگرد پارسی است توف زن پیر و شکسته دور چیزی گشتن گرداگرد گردیدن، طواف گشت
ریزه هر چیزی، پای بستن نوزاد چارپای را گرگ گرگ کوچک
کار، بریان کردن گوشت پختن، نان
آمرزیدن و در گذشتن از گناه و عقوبت نا کردن مستحق عذاب را، مغفرت و پوشاندن ظلم
هم آوای عفو تله شیر، نرگس سرایندگان