- طفع
- پر شدن، پر کردن، پرزایی شکم به شکم زاییدن، برداشتن و بردن، جوش بر پوست
معنی طفع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
راندن کسی را، تادیه کردن، دور نمودن
رانش، راندن
کودک
سرشت، منش، چاپ
سود، بهره
برداشتن و بلند کردن چیزی بر خلاف وضع
جامه، چرغ، گاو دشتی، سیاه که به سرخی زند، بال زدن، سیلی زدن، رنگ گردانیدن، جامه رنگ شده پژمرده گونگی رنگ پرید گی در زنان دانه کبست (کبست حنظل)، جمع سفعه، پایه های دیگدان
جفت، زوج
سیلی زدن، پشت گردنی سیلی زدن کسی را، نرم پس گردنی زدن، پشت گردنی
اولین شکوفۀ درخت خرما
راندن از نزد خود، دور کردن، رد کردن، پس زدن
زیاده خواهی، حرص، آز، امید، آرزو، توقع، چشم داشت، برای مثال مکن دزدی و چیز دزدان مخواه / تن از طمع مفکن به زندان و چاه (اسدی - ۲۰۲)
طمع برداشتن: قطع امید کردن
طمع بردن: حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن، طمع کردن
طمع بریدن: قطع امید کردن، طمع برداشتن
طمع بستن: به طمع افتادن، حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن، طمع کردن
طمع خام: توقع بی جا، آرزوی باطل، خواهش چیزی که ممکن نباشد، برای مثال طمع خام بین که قصۀ فاش / از رقیبان نهفتنم هوس است (حافظ - ۱۰۳)
طمع دربستن: حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن، طمع کردن
طمع داشتن: آزمند بودن، حریص بودن، توقع داشتن
طمع کردن: حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن
طمع گسستن: طمع بریدن، قطع امید کردن، ترک آز کردن، برای مثال طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی / طمع بگسل و هرچه خواهی بگوی (سعدی۱ - ۵۳)
طمع برداشتن: قطع امید کردن
طمع بردن: حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن، طمع کردن
طمع بریدن: قطع امید کردن، طمع برداشتن
طمع بستن: به طمع افتادن، حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن، طمع کردن
طمع خام: توقع بی جا، آرزوی باطل، خواهش چیزی که ممکن نباشد،
طمع دربستن: حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن، طمع کردن
طمع داشتن: آزمند بودن، حریص بودن، توقع داشتن
طمع کردن: حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن
طمع گسستن: طمع بریدن، قطع امید کردن، ترک آز کردن،
خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا
طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
با کف دست بر پشت گردن یا بدن کسی زدن،
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن
برطرف کردن، از بین بردن، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، مرفوع ساختن کلمه، ضمه دادن آخر کلمه، در علوم ادبی در علم عروض حذف «مس» از مستفعلن که تفعلن باقی بماند و نقل به فاعلن شود یا حذف «مف» از مفعولات که عولات باقی بماند و به جای آن مفعول بگذارند، بلند کردن، بالا بردن، برداشتن، برکشیدن
سرگین پیل، سرگین انداختن، تیز دادن
کودک، مولود، نوزاد آدمی
گاییدن، پلیدی کردن
گاییدن زن را چرکینی چرکین شدن پلید ناپاک، چرک، ریمناک
گور، در گور کردن به خاک سپردن
گای گادن، شهر گردی کشخان (دیوث)، بی چشم و رو: مرد، شوخ چشم، آزور (حریص) کشخانی، آزمندی، شوخ چشمی بنگرید به طسع
خوی، سرشت که مردم بر آن آفریده شده اند، طینت، فطرت، نهاد، منش، گوهر چاپ کردن
فرمانبردار
جمع طفیه، بنگرید به طفیه
بر آمدن برآب، نمایانی برگ بر درخت، سخت دویدن: آهو، مردن، به کاری در آمدن
مرگ، بند و زندان
فرمانبرداری، اطاعت، منقاد شدن
امید دارنده، حریص
شکوفه های خرما، گرده گرده گل ها و شکوفه ها، دید بانگاه جای بلند، کرانه، چغاله میوه و یا بر درختان در آغاز گوالش شکوفه گلهای نر و ماده خرما که هر یک به طور جداگانه در محفظه ای به نام اسپات پوشیده هستند اول بار خرما
سپرچوبین کشش دست وپای، تنگی ورنج
منفعت، حاصل، پیداوار، بهره، ثمر
پشته، کودک بالیده