به معنی مصدر عف ّ و عفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود
به معنی مصدر عَف ّ و عَفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود
العبسی. محمد بن موسی بن حماد گوید: من و عمراوی نزد دعبل بن علی بودیم در سنۀ 235 هجری قمری پس از آمدن وی از شام. و از ابوتمام یاد کردیم، دعبل به عیب جوئی وی پرداخت و چنین می پنداشت که او دزد شعر است آنگاه بغلام خود گفت: ای نفنف: آن خریطه بیار، غلام خریطه بیاورد که دفاتری در میان داشت دعبل دست بدان فروبرد و دفتری از آن برآورد آنگاه گفت: این را بخوانید، و ما در دفتر بدینسان خواندیم: مکنف گوید ابوسلمی از خاندان زهیر بن ابن ابی سلمی است و منزلش قنسرین بود و ذفافهالعبسی را هجا گفته و از ابیات آن هجاست: ان الضراط به تعاظم جدکم فتعاظموا ضرطاً بنی القعقاع. ولیکن پس از این وی را بدین ابیات رثا گفته است: ابعد ابی العباس یستعتب الدهر و ما بعده للدهر عتبی و لا عذر و لو عوتب المقدار و الدهر بعده لما أعتبا ما اورق السلم النضر الا ایها الناعی ذفافه ذا الندی تعست و شلت من انا ملک العشر اتنعی فتی ً من قیس عیلان صخرهً تفلق عنها من جبال العدی الصخر اذا ما ابوالعباس خلّی مکانه فلا حملت انثی و لا مسّها طهر ولا امطرت ارضاً سماء و لا جرت نجوم، و لا لذّت لشاربها الخمر کأن بنی القعقاع یوم وفاته نجوم سماء خرمن بینها البدر توفّیت الامال بعد ذفافه و اصبح فی شغل عن السفر السفر یعّزون عن ثاو تعزی به العلا و یبکی علیه المجد و البأس و الشعر و ما کان الاّ مال من قل ّ ماله و ذخراً لمن أمسی و لیس له ذخر (الموشح مرزبانی ص 327 و 328). و سپس گفت ابوتمام، همه این قصیده بدزدیده و در شعر خود درآورده است. و مراد از قصیدۀابی تمام قصیده ای است بمطلع: کذا فلیجل الخطب و لیفدح الأمر. ذفافه کثمامه نام مردی است. ؟
العبسی. محمد بن موسی بن حماد گوید: من و عمراوی نزد دعبل بن علی بودیم در سنۀ 235 هجری قمری پس از آمدن وی از شام. و از ابوتمام یاد کردیم، دعبل به عیب جوئی وی پرداخت و چنین می پنداشت که او دزد شعر است آنگاه بغلام خود گفت: ای نَفنف: آن خریطه بیار، غلام خریطه بیاورد که دفاتری در میان داشت دعبل دست بدان فروبرد و دفتری از آن برآورد آنگاه گفت: این را بخوانید، و ما در دفتر بدینسان خواندیم: مکنف گوید ابوسلمی از خاندان زهیر بن ابن ابی سلمی است و منزلش قنسرین بود و ذفافهالعبسی را هجا گفته و از ابیات آن هجاست: ان الضراط به تعاظم جدکم فتعاظموا ضِرطاً بنی القعقاع. ولیکن پس از این وی را بدین ابیات رثا گفته است: ابعد ابی العباس یستعتب الدهرُ و ما بعده للدهر عُتبی و لا عذرُ و لو عوتب المقدار و الدهر بعده لما أعتبا ما اورق السلم النضر الا ایها الناعی ذفافه ذا الندی تعست و شلت من انا ملک العشر اتنعی فتی ً من قیس عیلان صخرهً تفلق عنها من جبال العدی الصخر اذا ما ابوالعباس خلّی مکانه فلا حملت انثی و لا مسّها طهر ولا امطرت ارضاً سماء و لا جرت نجوم، و لا لذّت لشاربها الخمر کأن بنی القعقاع یوم وفاته نجوم سماء خرمن بینها البدر تُوفّیت الامال بعد ذُفافه و اصبح فی شغل عن السَفر السَفر یُعَّزون عن ثاو تُعزی به العُلا و یبکی علیه المجد و البأس و الشعر و ما کان الاّ مال َ من قل ّ ماله و ذخراً لمن أمسی و لیس له ذخر (الموشح مرزبانی ص 327 و 328). و سپس گفت ابوتمام، همه این قصیده بدزدیده و در شعر خود درآورده است. و مراد از قصیدۀابی تمام قصیده ای است بمطلع: کذا فلیجل الخطب و لیفدح الأمر. ذفافه کثمامه نام مردی است. ؟
جامۀ بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند. ج، لفائف. (منتهی الارب) ، پای پیچ. پای تاوه. (مهذب الاسماء) ، غلاف جامه و پوشش چیزی، غلاف خوشه. (مهذب الاسماء) ، لفاف: همه زیر کرباسها کرده بند لفافه بر او باز پیچیده چند. نظامی. پیکری دید در لفافۀ خام چون در ابر سیاه ماه تمام. نظامی. - لفافۀ کتاب، پوشش آن
جامۀ بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند. ج، لفائف. (منتهی الارب) ، پای پیچ. پای تاوه. (مهذب الاسماء) ، غلاف جامه و پوشش چیزی، غلاف خوشه. (مهذب الاسماء) ، لفاف: همه زیر کرباسها کرده بند لفافه بر او باز پیچیده چند. نظامی. پیکری دید در لفافۀ خام چون در ابر سیاه ماه تمام. نظامی. - لفافۀ کتاب، پوشش آن
نام قبیله ای است از قیس غیلان و هو منبه بن اعصربن سعد بن قیس غیلان. (منتهی الارب). طایفه ای از قیس غیلان. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه) ، موضعی است به بصره و بنام قبیله ای که بدانجا فرودآمدند نامیده شده است. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه)
نام قبیله ای است از قیس غیلان و هو منبه بن اعصربن سعد بن قیس غیلان. (منتهی الارب). طایفه ای از قیس غیلان. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه) ، موضعی است به بصره و بنام قبیله ای که بدانجا فرودآمدند نامیده شده است. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه)
خرمن ماه، خرمن آفتاب. (منتهی الارب). سرای آفتاب. (مهذب الاسماء). دایرۀ گرد آفتاب و گرد ماه و اکثر استعمال آن در دایره ای که گرد آفتاب پدید آید کنند و دایرۀ گرد ماه را هاله گویند. (منتخب اللغات) ، کفک دیگ. (منتهی الارب). کفی که بالای دیگ ظاهر شود. (منتخب اللغات) ، پاره ای از هر چیزی. یقال: اصبنا طفاوهً من الربیع، ای شیئاً منه. (منتهی الارب)
خرمن ماه، خرمن آفتاب. (منتهی الارب). سرای آفتاب. (مهذب الاسماء). دایرۀ گرد آفتاب و گرد ماه و اکثر استعمال آن در دایره ای که گرد آفتاب پدید آید کنند و دایرۀ گرد ماه را هاله گویند. (منتخب اللغات) ، کفک دیگ. (منتهی الارب). کفی که بالای دیگ ظاهر شود. (منتخب اللغات) ، پاره ای از هر چیزی. یقال: اصبنا طفاوهً من الربیع، ای شیئاً منه. (منتهی الارب)
شایور خرمن ماه (هاله)، پرن خرمن آفتاب این هر دو واژه را پیروز مشرقی یکی از سرایندگان همروزگار فردوسی دراین چامه نغز خود آورده است: به خط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یک هم چون پرن در اوج خورشید یکی چون شایور برگرد مهتاب (لغت فرس و برهان قاطع واژه پرن را پروین دانسته اند)
شایور خرمن ماه (هاله)، پرن خرمن آفتاب این هر دو واژه را پیروز مشرقی یکی از سرایندگان همروزگار فردوسی دراین چامه نغز خود آورده است: به خط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یک هم چون پرن در اوج خورشید یکی چون شایور برگرد مهتاب (لغت فرس و برهان قاطع واژه پرن را پروین دانسته اند)