جدول جو
جدول جو

معنی طفافه - جستجوی لغت در جدول جو

طفافه(طُ فَ)
آنچه زائد و بر سر پیمانه باشد. طفاف. طففه، اندک کمتر از پری پیمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طفاوه
تصویر طفاوه
خس و خاشاک، کف روی آب یا دیگ، پاره ای از چیزی، دایرۀ گرد ماه یا خورشید، هاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
آنچه روی چیزی بپیچند، آنچه چیزی در آن پیچیده شود، کارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
(طُ فَ)
پوست تنک مانند سرشیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ فا حَ)
ناقهٌ طفّاحهالقوائم، شتاب رو و سبکپای تیزقدم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ فَ)
تهیگاه. اطراف پهلو متصل اضلاع. (منتهی الارب). گوشت پهلو. (مهذب الاسماء) ، هر گوشت پارۀ مضطرب. گوشت پارۀ نرم از نرم جای شکم. ج، طفاطف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نرم و فروتن گردیدن بر دوست و دشمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نو شدن. تازه گردیدن
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فا فَ)
قوم که دچار خشکسالی شوند آنگاه باران بر آنها ببارد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(حَطْءْ)
طنوفه. طنف. بدباطن گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ حَ)
کف. زبد. کفک دیگ. (زمخشری). کف دیگ. (مهذب الاسماء). سرآمد هر چیزی مانند کفک دیگ و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِصْ صی صا)
به معنی مصدر عف ّ و عفاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازایستادن از زشتی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بازایستادن. (آنندراج). رجوع به عف و عفاف شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ فَ)
العبسی. محمد بن موسی بن حماد گوید: من و عمراوی نزد دعبل بن علی بودیم در سنۀ 235 هجری قمری پس از آمدن وی از شام. و از ابوتمام یاد کردیم، دعبل به عیب جوئی وی پرداخت و چنین می پنداشت که او دزد شعر است آنگاه بغلام خود گفت: ای نفنف: آن خریطه بیار، غلام خریطه بیاورد که دفاتری در میان داشت دعبل دست بدان فروبرد و دفتری از آن برآورد آنگاه گفت: این را بخوانید، و ما در دفتر بدینسان خواندیم: مکنف گوید ابوسلمی از خاندان زهیر بن ابن ابی سلمی است و منزلش قنسرین بود و ذفافهالعبسی را هجا گفته و از ابیات آن هجاست:
ان الضراط به تعاظم جدکم
فتعاظموا ضرطاً بنی القعقاع.
ولیکن پس از این وی را بدین ابیات رثا گفته است:
ابعد ابی العباس یستعتب الدهر
و ما بعده للدهر عتبی و لا عذر
و لو عوتب المقدار و الدهر بعده
لما أعتبا ما اورق السلم النضر
الا ایها الناعی ذفافه ذا الندی
تعست و شلت من انا ملک العشر
اتنعی فتی ً من قیس عیلان صخرهً
تفلق عنها من جبال العدی الصخر
اذا ما ابوالعباس خلّی مکانه
فلا حملت انثی و لا مسّها طهر
ولا امطرت ارضاً سماء و لا جرت
نجوم، و لا لذّت لشاربها الخمر
کأن بنی القعقاع یوم وفاته
نجوم سماء خرمن بینها البدر
توفّیت الامال بعد ذفافه
و اصبح فی شغل عن السفر السفر
یعّزون عن ثاو تعزی به العلا
و یبکی علیه المجد و البأس و الشعر
و ما کان الاّ مال من قل ّ ماله
و ذخراً لمن أمسی و لیس له ذخر
(الموشح مرزبانی ص 327 و 328).
و سپس گفت ابوتمام، همه این قصیده بدزدیده و در شعر خود درآورده است. و مراد از قصیدۀابی تمام قصیده ای است بمطلع:
کذا فلیجل الخطب و لیفدح الأمر.
ذفافه کثمامه نام مردی است.
؟
لغت نامه دهخدا
(شُ فَ)
باقی آب در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باقی آب در مشربه. (مهذب الاسماء). باقی آب در کوزه و ظرف. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَفْ فا فَ)
مؤنث شفاف. (ناظم الاطباء). رجوع به شفّاف شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
مرد گول و بیعقل. (منتهی الارب) ضعیف الرأی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لِ فَ)
جامۀ بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند. ج، لفائف. (منتهی الارب) ، پای پیچ. پای تاوه. (مهذب الاسماء) ، غلاف جامه و پوشش چیزی، غلاف خوشه. (مهذب الاسماء) ، لفاف:
همه زیر کرباسها کرده بند
لفافه بر او باز پیچیده چند.
نظامی.
پیکری دید در لفافۀ خام
چون در ابر سیاه ماه تمام.
نظامی.
- لفافۀ کتاب، پوشش آن
لغت نامه دهخدا
(طَوْ وا فَ)
گربه. ج، طوافات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
طفوله. نرم و نازپروریده گردیدن، خرد و ریزه شدن. طفوله. طفولیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
طفس. چرکن و ریمناک شدن جامه. (منتهی الارب). شوخگن شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
قصبه ای است در اندلس. (الحلل السندسیه ج 2 ص 174)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
نام قبیله ای است از قیس غیلان و هو منبه بن اعصربن سعد بن قیس غیلان. (منتهی الارب). طایفه ای از قیس غیلان. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه) ، موضعی است به بصره و بنام قبیله ای که بدانجا فرودآمدند نامیده شده است. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
خرمن ماه، خرمن آفتاب. (منتهی الارب). سرای آفتاب. (مهذب الاسماء). دایرۀ گرد آفتاب و گرد ماه و اکثر استعمال آن در دایره ای که گرد آفتاب پدید آید کنند و دایرۀ گرد ماه را هاله گویند. (منتخب اللغات) ، کفک دیگ. (منتهی الارب). کفی که بالای دیگ ظاهر شود. (منتخب اللغات) ، پاره ای از هر چیزی. یقال: اصبنا طفاوهً من الربیع، ای شیئاً منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُفَ)
بقیۀ کاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بقیۀ اسپست. (منتهی الارب) ، آنچه از موی و غیر آن ریزد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ فْ فا فَ)
ریح هفافه، باد خوش و آرمیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و نیز بادی که در وزیدن شتابان بود. (از اقرب الموارد) ، عین هفافه، چشم درخشان تیزنظر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
جامه بیرونی که بر پا و مرده و جز آن پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفافه
تصویر عفافه
تیر کشیدن پستان گرد آمدن شیر در پستان، مانده شیر در پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهافه
تصویر طهافه
یک ابر بلند، پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنافه
تصویر طنافه
بد نهادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرافه
تصویر طرافه
نو شدن، تازه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفاله
تصویر طفاله
ناز پرورد گی، خرد و ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
شایور خرمن ماه (هاله)، پرن خرمن آفتاب این هر دو واژه را پیروز مشرقی یکی از سرایندگان همروزگار فردوسی دراین چامه نغز خود آورده است: به خط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یک هم چون پرن در اوج خورشید یکی چون شایور برگرد مهتاب (لغت فرس و برهان قاطع واژه پرن را پروین دانسته اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تهیگاه، گوشت آویزان، نرمجای شکم تهیگاه، اطراف پهلو متصل اضلاع، هر گوشت پاره مضطرب گوشت پاره نرم از نرمجای شکم، جمع طفاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفافه
تصویر لفافه
((لَ فِ))
پارچه ای که روی چیزی پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طفطفه
تصویر طفطفه
((طَ یا طِ طَ فَ))
تهیگاه، اطراف پهلو متصل اضلاع، هر گوشت پاره مضطرب، گوشت پاره نرم از نرمجای شکم، جمع طفاطف
فرهنگ فارسی معین