جدول جو
جدول جو

معنی طفاسه - جستجوی لغت در جدول جو

طفاسه
(حَ دَ)
طفس. چرکن و ریمناک شدن جامه. (منتهی الارب). شوخگن شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طفاوه
تصویر طفاوه
خس و خاشاک، کف روی آب یا دیگ، پاره ای از چیزی، دایرۀ گرد ماه یا خورشید، هاله
فرهنگ فارسی عمید
(غَ مَ)
دریغ داشتن بر کسی چیزی را و اهلی نشمردن او را جهت آن چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بخیلی کردن به چیزی. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از غیاث اللغات). بخیلی کردن به چیزی از عزیزی. (آنندراج). رجوع به نفس و نفاسیه شود، حسد کردن بر چیزی. (زوزنی). حسد بردن. (از آنندراج). حسد کردن. (از غیاث اللغات). رجوع به نفس شود
لغت نامه دهخدا
(حَصْوْ)
حرز کردن. اندازه نمودن، نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
تخمین. دید. حرز
لغت نامه دهخدا
(طِ سَ)
تشتگری. (منتهی الارب) (آنندراج). طشت سازی. رجوع به طس شود
لغت نامه دهخدا
(طَلْ لا سَ)
لتۀ پاک کردن لوح. (منتهی الارب). تخته پاک کن. کهنه. رکو که بدان لوح پاک کنند. کهنه که با آن نوشتۀ لوح را سترند. هرچه بدان چیزی پاک کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَفْ فا حَ)
ناقهٌ طفّاحهالقوائم، شتاب رو و سبکپای تیزقدم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ حَ)
کف. زبد. کفک دیگ. (زمخشری). کف دیگ. (مهذب الاسماء). سرآمد هر چیزی مانند کفک دیگ و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
آنچه زائد و بر سر پیمانه باشد. طفاف. طففه، اندک کمتر از پری پیمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
طفوله. نرم و نازپروریده گردیدن، خرد و ریزه شدن. طفوله. طفولیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
قصبه ای است در اندلس. (الحلل السندسیه ج 2 ص 174)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
نام قبیله ای است از قیس غیلان و هو منبه بن اعصربن سعد بن قیس غیلان. (منتهی الارب). طایفه ای از قیس غیلان. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه) ، موضعی است به بصره و بنام قبیله ای که بدانجا فرودآمدند نامیده شده است. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
خرمن ماه، خرمن آفتاب. (منتهی الارب). سرای آفتاب. (مهذب الاسماء). دایرۀ گرد آفتاب و گرد ماه و اکثر استعمال آن در دایره ای که گرد آفتاب پدید آید کنند و دایرۀ گرد ماه را هاله گویند. (منتخب اللغات) ، کفک دیگ. (منتهی الارب). کفی که بالای دیگ ظاهر شود. (منتخب اللغات) ، پاره ای از هر چیزی. یقال: اصبنا طفاوهً من الربیع، ای شیئاً منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طاسْسَ)
طعنه طاسهٌ، نیزه ای که در شکم درآمده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفاسه
تصویر نفاسه
نفاست در فارسی در تازی زفتی کردن، آز ورزیدن، در فارسی گرانمایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طساسه
تصویر طساسه
از ریشه پارسی تشتگری تشت سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفاله
تصویر طفاله
ناز پرورد گی، خرد و ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
شایور خرمن ماه (هاله)، پرن خرمن آفتاب این هر دو واژه را پیروز مشرقی یکی از سرایندگان همروزگار فردوسی دراین چامه نغز خود آورده است: به خط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یک هم چون پرن در اوج خورشید یکی چون شایور برگرد مهتاب (لغت فرس و برهان قاطع واژه پرن را پروین دانسته اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاسه
تصویر طاسه
تاسچه تاسک
فرهنگ لغت هوشیار