جدول جو
جدول جو

معنی طفاحه - جستجوی لغت در جدول جو

طفاحه
(طُ حَ)
کف. زبد. کفک دیگ. (زمخشری). کف دیگ. (مهذب الاسماء). سرآمد هر چیزی مانند کفک دیگ و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طفاحه
(طَفْ فا حَ)
ناقهٌ طفّاحهالقوائم، شتاب رو و سبکپای تیزقدم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طفاوه
تصویر طفاوه
خس و خاشاک، کف روی آب یا دیگ، پاره ای از چیزی، دایرۀ گرد ماه یا خورشید، هاله
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
قصبه ای است در اندلس. (الحلل السندسیه ج 2 ص 174)
لغت نامه دهخدا
(صُفْ فا حَ)
واحد صفاح است. (منتهی الارب). رجوع به صفاح شود
لغت نامه دهخدا
(طَمْ ما حَ)
تأنیث طماح. زنی که بشهوت بمردان نگرد. طامح
لغت نامه دهخدا
(طَرْ را حَ)
فرشی است. یک قسم گستردنی است: فقد ذکر ان اتابک سلطان دمشق، طلب محتسباً، فذکر له رجل من اهل العلم، فامر باحضاره، فلما نظره، قال انی ولیتک امر الحسبه علی الناس بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر، قال ان کان الامر علی کذلک، فقم عن هذه الطراحه و ارفع هذا المسند، فانهما حریرٌ و اخلع هذا الحاتم فانه ذهب ٌ و قد قال صلی اﷲ علیه و آله و سلم هذان حرامان علی ذکور امتی. (معالم القربه). ج، طراریح. فراش ٌ مربعٌ یجلس علیه (عامیهٌ). (دزی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مانده شدن. (تاج المصادر). مانده گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
طفس. چرکن و ریمناک شدن جامه. (منتهی الارب). شوخگن شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ)
آنچه زائد و بر سر پیمانه باشد. طفاف. طففه، اندک کمتر از پری پیمانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
طفوله. نرم و نازپروریده گردیدن، خرد و ریزه شدن. طفوله. طفولیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
نام قبیله ای است از قیس غیلان و هو منبه بن اعصربن سعد بن قیس غیلان. (منتهی الارب). طایفه ای از قیس غیلان. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه) ، موضعی است به بصره و بنام قبیله ای که بدانجا فرودآمدند نامیده شده است. (عیون الاخبار ج 3 ص 206 حاشیه)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
خرمن ماه، خرمن آفتاب. (منتهی الارب). سرای آفتاب. (مهذب الاسماء). دایرۀ گرد آفتاب و گرد ماه و اکثر استعمال آن در دایره ای که گرد آفتاب پدید آید کنند و دایرۀ گرد ماه را هاله گویند. (منتخب اللغات) ، کفک دیگ. (منتهی الارب). کفی که بالای دیگ ظاهر شود. (منتخب اللغات) ، پاره ای از هر چیزی. یقال: اصبنا طفاوهً من الربیع، ای شیئاً منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ حَ)
تأنیث طافح. خشک هرچه باشد: و منه رکبه طافحه، للتی لایقدر ان یقبضها. (منتهی الارب) ، زانوی خشک که تا نشود
لغت نامه دهخدا
(تُفْ فا حَ)
یکی سیب. (از منتهی الارب). واحد تفاح. (از اقرب الموارد). واحد تفاح یعنی یک سیب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاح شود، سر استخوان فخذ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاحتان شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
ریختن خون. (تاج المصادر بیهقی). خون ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریختن خون را. (از اقرب الموارد) ، چند رگ است که از هر دو جانب برآید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رگهایی است که از هر جانب برمی آید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طفاح الارض، پری زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طافحه
تصویر طافحه
مونث طافح: و خشک مونث طافح، خشک (هر چه باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفاله
تصویر طفاله
ناز پرورد گی، خرد و ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
شایور خرمن ماه (هاله)، پرن خرمن آفتاب این هر دو واژه را پیروز مشرقی یکی از سرایندگان همروزگار فردوسی دراین چامه نغز خود آورده است: به خط و آن لب و دندانش بنگر که همواره مرا دارند در تاب یک هم چون پرن در اوج خورشید یکی چون شایور برگرد مهتاب (لغت فرس و برهان قاطع واژه پرن را پروین دانسته اند)
فرهنگ لغت هوشیار