جدول جو
جدول جو

معنی طغاه - جستجوی لغت در جدول جو

طغاه
(طُ)
جمع واژۀ طاغی. رجوع به طاغی شود: و عجیبتر آن است که امیرالمؤمنین (ع) در وقتی که به اجماع امت خلیفه بوده و با بغاه و طغاه حرب کرده است خواجۀ مجبر... تشنیع میزند. (کتاب النقض ص 351). و رجوع به طغات شود
لغت نامه دهخدا
طغاه
طاق بودن مفرد بودن مقابل جفتی
تصویری از طغاه
تصویر طغاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طغان
تصویر طغان
(پسرانه)
شاهین، نام یکی از پادشاهان ترک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طغام
تصویر طغام
اشخاص فرومایه، اوباش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طغات
تصویر طغات
طاغی ها، سرکش ها، طغیان کننده ها، گردنکش ها، جمع واژۀ طاغی
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
امیر طغا، از امرای دوران مغول معاصر کیخاتوخان بن ابقاخان بن هولاکوخان که در قرن هفتم میزیسته است. رجوع به تاریخ گزیده ص 590 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تغار. طشت گلین: گل و شکر به طشتی یا لاکی چوبین یاطغاری سفالین در کنند، یک تو گل، یک تو شکر (در ساختن گلشکر) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا شما را از غرقاب هلاکت و طغار خون بیرون کشم. (جهانگشای جوینی). و مؤمنان را چون شتران ماهار زده، ده ده و بیست بیست دریک رسن قطار میکردند، و در طغار خون می انداخت، تا زیادت از صد هزار را شهید کردند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
یکی از دهات توابع بارفروش ’بابل’. (سفرنامۀ رابینو چ اروپا ص 118). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل در 10هزارگزی باختر بابل. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 205 تن سکنه. آب آن از رود خانه کاری، محصول آنجا برنج و مختصر غلات و پنبه و صیفی و کنف. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور در 24هزارگزی جنوب خاوری چکنۀ بالا. کوهستانی و معتدل با 102 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
مؤلف ترجمه تاریخ یمینی آرد: طغان نامی والی بست بود، و دیگری بایتوزنام این ولایت بقهر از دست او بیرون کرد و طغان طاقت مقاومت او نداشت، ناچار آن ناحیه بازگذاشت، و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و از او مدد خواست تا ولایت خویش از دست خصم بیرون آرد، و خدمتها پذیرفت، و قدری معین را ملتزم شد که هر سال بر طریق حمل به خزانۀ او فرستد، و به هر وقت که حاجت افتد، در زمرۀ اعوان و انصار او مستحضر باشد، و به مراسم خدمات قیام نماید، و فرزندی بنوا در خدمت ناصرالدین مقیم دارد. از آنجا که اریحیت طبع و کرم نهاد آن پادشاه بود، این دعوت را اجابت کرد، و به اسعاف طلب و انجاح حاجت او زبان داد، و با لشکری تمام به ظاهر بست نزول نمود، و از جانبین در آن محاربت جد بلیغ نمودند، و امیر ناصرالدین از قلب لشکر خویش حمله کرد، خصم را در مضایق محلهای شهر ریخت و خلقی بسیار از ایشان به زخم شمشیر آورد، و دیگران به هزیمت شدند، و طغان با مقر ملک خویش رسید، و به زبان شکر ایادی و حسن اضطلاع و یمن اصطناع ناصرالدین میگفت، و در وعده ای که داده بود و خدمتی که پذیرفته بود، مدافعت و مماطلت میداد، و اندیشۀ نقض عهد و خلاف وعد میکرد، تا دلائل غدر و مخایل خدیعت و مکر او ظاهر گشت، و روزی که بر صحرا مجتمع بودند، ناصرالدین او را تقاضای سخت کرد و او جوابی نالایق داد، و آن مقاولت به مجادلت کشید، و بدان رسید که طغان دست به شمشیر کرد، و دست ناصرالدین را مجروح گردانید، و چون ناصرالدین آن بیحفاظی مشاهدت کرد، دست زخم رسیده به شمشیر یازید و طغان را زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند، لشکر در هم افتادند، و غلبه و ازدحام فریقین مانع شد و ناصرالدین بفرمود تا اتباع و حشم او از آن خطه بیرون کردند، و آن عرصه را از خبث و فساد آن غداران پاک گردانید، و در مقدار یک ساعت از روز، آن نواحی مستخلص شد، و طغان و بایتوز به ناحیت کرمان فتادند، و دیگر در خواب خیال آن نواحی ندیدند و اندیشۀ آن اعمال در خاطر نگذرانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی صص 27-29). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 372 و تاریخ سیستان ص 308، 309، 333 شود
نام یکی از پادشاهان ترک. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
خوش نخسبند همه از فزعش زانسوی آب
نه قدرخان نه طغان خان نه ختاخان نه تکین.
فرخی.
و رسولان طغان خان ملک ترک حاضر بودندو همه اقرار کردند که آن جنس در حوصلۀ ظنون نگنجد و خزانۀ قارون به عشر آن نرسد (منظور نفائس ذخایری است که از قلعۀ بهیم ثغر هند مفتوح به دست سلطان محمود به غنیمت آورده بودند) . (ترجمه تاریخ یمینی ص 305). و طغان خان میلی به جانب سلطان میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 331)
امیر طغان، یکی از امراء مغول که بسال 711 ه. ق. از جانب سلطان محمد خدابنده برای سرکوبی گیلانیان مأموریت یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 194). و نیز رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 11، 14، 53 شود
از امرای ابقا (اباقاخان پسر هلاکو) که در سال 675 هجری قمری با تنی چند از امرای دیگر به سیستان لشکر کشید. رجوع به تاریخ سیستان ص 405 و 406 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
گول. (منتهی الارب). ابله. نادان. احمق. فرومایه
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ناکس و فرومایه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) : روزی رندی با طعام طغام و اوباش مشغول بود. (جهانگشای جوینی) ، هیچکاره. (منتهی الارب) (آنندراج). فرومایگان. (مهذب الاسماء) ، فرومایه از مرغان. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغان زبون. (منتخب اللغات). طغامه یکی. مذکر و مؤنث و واحد و جمع در آن یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ یَ)
کوهی است معروف به نجد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طغاه. ج طاغی: فی الجمله چون آن حدود از طغات پاک شد. (جهانگشای جوینی). و آن حدود را چندانک از طغات پاک کند، او را مسلم باشد. (جهانگشای جوینی). و خراسان از طغاه و عداه پاک گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
شتر مادۀ گرگین، لته پاره ای که بدان شتر را مالند. طلیاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طوغان. نوعی از باز. ارکک
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طانی. زناکاران. (منتهی الارب). طناءه. رجوع به طناءه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ترکش و کیش و تیردان و جعبه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان). شغا. (یادداشت مؤلف). شقا. و رجوع به شقا و شغتا و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
(طَ آ)
گل و لای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
مخفف طغیان آمده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَغْ وَ)
جای بلند، اندک از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
امیر طغای، یکی از پسران دانشمند بهادر معاصر سلطان اولجایتو. رجوع به فهرست ذیل جامعالتواریخ رشیدی و حبیب السیر چ خیام ص 372 و 373 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
ابن قیس غفاری. صحابی است. یا آن طهفه یا طقفه است. (منتهی الارب). واژه صحابی از ریشه «صحب» به معنای همراهی آمده و در اصطلاح اسلامی به کسانی اطلاق می شود که پیامبر اسلام (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر مسلمان مانده اند. آنان پایه گذاران سنت، ناقلان حدیث و ستون های نخستین جامعه اسلامی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(طَغْ یَ)
اندک از هر چیزی، مکان بلند، سر کوه و سخت ترین جای آن، آواز بلغت هذیل، سنگ سخت تابان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ باغی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سرکشان. نافرمانان. و رجوع به باغی شود: و عجبتر آن است که امیرالمؤمنین (ع) در وقتی که باجماع امت خلیفه بوده و با بغاه و طغاه حرب کرده است خواجۀ مجبر... تشنیع میزند. (کتاب النقض ص 350).
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغاه
تصویر لغاه
آوازه بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغات
تصویر طغات
طاق بودن مفرد بودن مقابل جفتی، جمع طاغی، سرکشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغار
تصویر طغار
نادرست نویسی تغار تغار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغام
تصویر طغام
ناکس و فرومایه از مردم، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس فرومایه، هیچکاره (در فرهنگ فارسی معین طغام رمن طغامه دانسته شده طغامه یکان واحد طغام است و این دو واژه هیچیک رمن جمع ندارد) مرد رذل سفله جمع طغام
فرهنگ لغت هوشیار
نام ترکی، کاهیده طغیان سرکشی شاهباز شاهین، نامی از نامهای ترکی. توضیح طوغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاه
تصویر بغاه
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغامه
تصویر طغامه
((طَ مَ یا مِ))
مرد رذل، سفله، جمع طغام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طغان
تصویر طغان
((طُ))
شاهین، نامی از نام های ترکی
فرهنگ فارسی معین