- طعمه
- خوراکی که برای به صید حیوانات و ماهیان استفاده می شود، جانور کوچکی که خوراک جانوران قوی تر می شود، کسی یا چیزی که برای سوءاستفاده مورد توجه قرار می گیرد
معنی طعمه - جستجوی لغت در جدول جو
- طعمه
- را ه کار راه پیشه، درآمد خورش، به خوردن خواندن مهمانی، روزی، درآمد، چشته، پایدام دانه که برای شکار ریزند، باج، پروه (غنیمت) خوردنی خوراک غذا، جمع طعم، تیولی که از محل خالصه های دیوان می دادند (دوره سلجوقیان)
- طعمه ((طُ مَ))
- خوردنی، خوراک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خوردنی، طعام
طعام ها، چیزهای خوردنی، خوراک ها، خوراکی ها، جمع واژۀ طعام
بدگویی، سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، زاغ پا، سرکوفت، سراکوفت، ملامت، بیغاره، تفشه، نکوهش، تفش، بیغار، سرزنش، تفشل، عتیب، پیغاره برای مثال دو دوست با هم اگر یک دلند در همه حال / هزار طعنۀ دشمن به نیم جو نخرند (ابن یمین - ۳۸۲)
طعنه زدن: سرزنش کردن، ملامت کردن، گوشه و کنایه زدن، برای مثال همه حمال عیب خویشتنیم / طعنه بر عیب دیگرآنچه زنیم (سعدی - لغت نامه - طعنه زدن)
طعنه زدن: سرزنش کردن، ملامت کردن، گوشه و کنایه زدن،
بلای سخت که بالاتر از همۀ بلاها باشد، داهیه، بلا، حادثۀ عظیم
پتیاره (بال) آسیب سخت بلای بزرگ حادثه عظیم، جمع طامات، روز قیامت، طامات
عیبجوئی کردن، ملامت، سرزنش
کبود دندانی، کوره
مرگ و میر، پتیاره (بلا) آسیب، سنگ پشت ماده
کوماج گونه ای از نان نان پهن شده
نعمت در فارسی فرهدهش شیدان پلاو نیکبار انباردگی
بلای بزرگ، روز قیامت
قوت دادن، غذا دادن
آن که طعمه خورد غذا خور
приманивать
anlocken
приманювати
mettere l'esca
appâter
aas gebruiken
चारा लगाना
memberi umpan
להשתמש בפיתיון