جدول جو
جدول جو

معنی طعس - جستجوی لغت در جدول جو

طعس(حَ رَ قَ)
آرامش کردن با زن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طعس
فسوس، فسوس کردن، ریشخند کردن گادن زن را
تصویری از طعس
تصویر طعس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوس
تصویر طوس
(پسرانه)
فرزند نوذر پادشاه پیشدادی ملقب به زرینه کفش، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طاس
تصویر طاس
مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطه هایی از یک تا شش دارد
نوعی کاسۀ مسی، لگن، کاسه، جام شراب،
آویزی پیاله مانند بر نیزه یا علم
نوعی آویز زینتی شبیه گردن بند، طاسک
نوعی پارچۀ گران بها
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
طاس آبگون: کنایه از آسمان
طاس افلاک: کنایه از آسمان، طاس آبگون
طاس چهل کلید: کنایه از طاسی که بر آن دسته کلیدی آویخته و دعاهایی نقش کرده اند و بعضی از زنان برای رسیدن به مراد یا دفع سحر و جادو آن را پر آب کرده و بر سر خود می ریزند
طاس زر: کنایه از آفتاب
طاس لغزنده: کنایه از مهلکه، سوراخ کوچک قیف مانندی در زمین که مورچه خوار برای به دام انداختن مورچه می سازد، برای مثال چو در طاس لغزنده افتاد مور / رهاننده را چاره باید نه زور (نظامی - لغت نامه - لغزنده)
طاس نگون: کنایه از آسمان، طاس آبگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعن
تصویر طعن
طعنه، نیزه زدن
طعن کردن: سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمس
تصویر طمس
غیب کردن، ناپدید کردن، محو کردن، هلاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعم
تصویر طعم
مزه، کیفیتی که از چشیدن یا نوشیدن چیزی احساس شود مثل شوری، تلخی و شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
سخت پای زدن بر زمین، ناراست و ناهموار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: مر یطعسف فی الارض، اذا مر یخبطها. لغت متروک و نامرغوب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ رَ)
دویدن و سعی کردن در بیراهی. تعسف. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خوبی و تازگی چهره بعد از بیماری دوام و همیشگی چیزی، داروئی که برای حفظ آشامیده شود، بپوشانیدن نام سابق شهر مشهد
فرهنگ لغت هوشیار
پاک شد که زدوده نامه ای که نوشته آن را بزدایند و دگر باره برآن نویسند، سیاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخس
تصویر طخس
بن بیخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیس
تصویر طیس
بسیار فراوان چون خاک و خاشاک و مور و پشه
فرهنگ لغت هوشیار
ناپدید شدن ناپدیدی، ناپدید کردن، از بیخ بر کندن، کور کردن، زابزدایی زبانزد سوفیانه زدایش همه زاب ها (طفات) در شیفتگی به فروزه های خدایی ناپدید کردن ناپیدا کردن، هلاک کردن، ناپیدا شدن، دور نگریستن، دوری گزیدن، رفتن همه صفات بشریت در صفات انوار ربوبیت، یکی از زحافات عروض فارسی و آن چنانست که از فاع لاتن مفروق الوتد پس از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط گردد فا بماند
فرهنگ لغت هوشیار
چادرسیاه، پاک کردن نوشته را، زدودن، به زندان افتادن، کور گردیدن، تیز دادن گوزیدن نوشته زدوده، جامه ریمناک، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطس
تصویر عطس
عطسه آمدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعس
تصویر لعس
گزیدن به دندان سیاهی لب که نیکو نماید
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ای است استخوانی مکعب که در شش طرف آن نقطه هائی از یک تا شش دارد که در بازی بکار میرود کچلی، بی مو بودن سر
فرهنگ لغت هوشیار
گای گادن، شهر گردی کشخان (دیوث)، بی چشم و رو: مرد، شوخ چشم، آزور (حریص) کشخانی، آزمندی، شوخ چشمی بنگرید به طسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعس
تصویر رعس
لرزیدن، نشاندن، آهسته رفتن: از ماندگی و پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعسبه
تصویر طعسبه
دویدن، کوشش در بیراهگی (تعسف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعب
تصویر طعب
مزه، بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبس
تصویر طبس
پارسی تازی گشته تبس تبرس شهری در خراسان گرگ سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفس
تصویر طفس
گاییدن زن را چرکینی چرکین شدن پلید ناپاک، چرک، ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
کلانسال گردیدن، بد گویی کردن، نیزه زدن، گوشه زدن، سرزنش، پیغاره زدن پیغاره زنی که بد چرا کردی گر بد کردم به خویشتن کردم (بدایعی)، رنجاندن به سخن، به بیابان زدن به بیابان رفتن، وا خواهی (اعتراض به رای) نیزه زدن، عیب کسی را گفتن سرزنش کردن ملامت کردن، کنایه زدن کنایه گفتن، نیزه زنی، عیب جویی عیب گویی، سرزنش ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعم
تصویر طعم
شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعر
تصویر طعر
گادن، وادار کردن به انجام دستور دادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمس
تصویر طمس
((طَ مْ))
ناپدید کردن، هلاک کردن، محو شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طعن
تصویر طعن
((طَ))
نیزه زدن، سرزنش کردن، کنایه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طعم
تصویر طعم
((طَ عْ))
مزه، جمع طعوم
فرهنگ فارسی معین
مهره ای مکعب شکل که بر هر یک از شش طرف آن اعداد از یک تا شش نوشته شده است که در بازی نرد از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاس
تصویر طاس
سر بی مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاس
تصویر طاس
طشت بزرگ، ظرفی که در حمام برای استفاده از آب به کار برند، پیاله، ساغر، آویزه های طلا یا نقره که بر علم آویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طعم
تصویر طعم
مزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طوس
تصویر طوس
توس
فرهنگ واژه فارسی سره