دهی است از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار در 37هزارگزی خاور داورزن و 3هزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ عمومی. جلگه، معتدل با 327 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آنجا غلات و پنبه و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار در 37هزارگزی خاور داورزن و 3هزارگزی جنوب جادۀ شوسۀ عمومی. جلگه، معتدل با 327 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آنجا غلات و پنبه و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
گیاهی است که در تابستان روید. معرب تزر. (منتهی الارب) (آنندراج). صاحب قاموس گفته: و البیت الصیفی، معرب تزر. در تاج العروس نیز با گفتۀ فیروزآبادی موافق است. حتماً در نسخه ای که صاحب منتهی الارب در دست داشته تصحیفی روی داده و البیت الصیفی را النبت الصیفی نوشته اند و به همان نحو هم ترجمه شده است. یاقوت در معجم البلدان از لیث نقل کرده که طزر، خانه تابستانی را گویند و سپس از ابومنصور ازهری آورده که طزر معرب و اصل آن تزر است، و آن شهری است در مرج القلعه که از آنجا تا جادۀ عمومی خراسان یک مرحله (یک منزل) مسافت است. این شهر در صحرائی پهناور واقع شده و در آن صحرا ایوانی رفیعالبناء میباشد که از آثار خسروجردبن شاهان است و در آن صحرا جز ایوان مذکور اثر و نشانۀ دیگری نیست و بر جانب یمین شهر مزبور ماسبدان و مهرجان قدق واقع است که نعمان بن مقرن در موقع پیکار با ایرانیان نخست بدانجا فرودآمد و سپس از آنجا به نهاوند رفت و با ایرانیان جنگید. (معجم البلدان ج 6 ص 49). صاحب تاج العروس در مادۀ طزر گوید: و مما یستدرک علیه الطزر بیت ٌ الی الطول فارسی معرب، و قیل هو البیت الصیفی، قال الازهری: اراه معرباً و اصله تزر. چون یاقوت نیز در ذکر مادۀ طزر عین بیانات ابومنصور ازهری را ایراد کرده معلوم میشودنسخه ای را که صاحب تاج العروس در دست داشته در اصل ماده تحریفی شده و ’طزر’ بصورت ’طرز’ نوشته شده، وصاحب تاج العروس هم بدان صورت نقل کرده است و بعدهادر کتب لغت بجای طزر، طرز متداول شده و معنی آن نیزاز زمستانی به تابستانی تغییر یافته است. شگفتی در اینجاست که کلمه طزر در دیوان خاقانی صورت دیگری بخود گرفته و بشکل ’طرر’ درآمده است. خاقانی گوید: باد غم جست در لهو و طرب بربندید موج خون خاست در بهو و طرر بگشائید. ونیز گوید: هرچه دارم بنه و سکنه بسوزم ز پست پیشتر سوختن از بهوو طرر درگیرم در صورتی که این کلمه در دیوان بصورت ’طزر’ بوده و در آن تصحیف رخ داده است. اینک برای روشن شدن وضع و معنی این کلمه گوئیم که در زبان پارسی خانه زمستانی را تجر گویند و چون مطابق قواعد معموله جیم به ’چ’ و ’ژ’ و ’ز’ نیز تبدیل میشود، پس تجر وتژر و تزر هر سه به یک معنی و مستعمل خواهند بود و چون مطابق گفتۀ یاقوت در مرج القلعه ایوانی از ابنیۀ سلاطین ایران باقی و گوید در قدیم آنجا شهری بوده بنام ’تزر’، ناگزیر همینکه این کلمه داخل زبان عرب گردیده، تاء آن به طاء تبدیل و بصورت طزر استعمال شده است. مرحوم مشیرالدوله در جلد دوم ایران باستان در ذیل شرح قصر صدستون گوید: ’تچر’ قصر کوچک داریوش که در ضلع شمالی صحن (صحن قصر صدستون) بپا شده، بنابر کتیبه های بالای دو جرز رواق به تچر موسوم است. لفظ تچر، تجر یا طزر پارسی جدید، اصلاً بمعنی قصر زمستانی است، فی الحقیقه در میان تمام ابنیۀ صفه تنها این بنا رو به جنوب میباشد و این کیفیت در چنین آب و هوائی پرمعنی است، سطح قصر مربع مستطیلی است که بطول قرار گرفته و کف آن قریب سه متر بالاتر از کف صحن است. (ایران باستان ج 2 ص 1589). آقای پورداود در کتاب فرهنگ ایران باستان گوید: اما طزر را که یاقوت بنقل از لیث وابومنصور آن را معرب از تزر فارسی دانسته و بمعنی خانه تابستانی گرفته چنین تعریف کرده است: شهری است از ناحیۀ مرج القلعه و یک منزل از راه بزرگ خراسان مسافت دارد و در میان دشتی واقع است. قصر یزید را جغرافیانویسان طزر هم خوانده اند، یعنی یک شهر را بدو نام کرده اند و این طزر معرب از تزر بی شک همان لفظ فرس هخامنشی تچر (Tacara) میباشد که بمعنی کوشک (= قصر) است، در زبان ارمنی تچر بمعنی سرای و پرستشگاه، از زبان ایرانی گرفته شده است و همین لفظ است که در فارسی تجر شده. نزاری قهستانی گفته: میان این تجر و گنبد فلک فرق است که هست این به ثبات آن نباشد آرامش. و در فرهنگهای فارسی چنین یاد شده: تجر خانه زمستانی را گویند که در آن تنور و بخاری باشد. (فرهنگ ایران باستان ص 294). و مؤید گفتۀ آقای پورداود لفظ ’بهو’ است که در شعر خاقانی آمده، چه بهو بمعنی صفه (السامی فی الاسامی) ، و صفه به فارسی خم (مهذب الاسماء) ، و خم بمعنی خانه زمستانی است. (مجمعالفرس). و رجوع به برهان قاطع شود
گیاهی است که در تابستان روید. معرب تزر. (منتهی الارب) (آنندراج). صاحب قاموس گفته: و البیت الصیفی، معرب تزر. در تاج العروس نیز با گفتۀ فیروزآبادی موافق است. حتماً در نسخه ای که صاحب منتهی الارب در دست داشته تصحیفی روی داده و البیت الصیفی را النبت الصیفی نوشته اند و به همان نحو هم ترجمه شده است. یاقوت در معجم البلدان از لیث نقل کرده که طزر، خانه تابستانی را گویند و سپس از ابومنصور ازهری آورده که طزر معرب و اصل آن تزر است، و آن شهری است در مرج القلعه که از آنجا تا جادۀ عمومی خراسان یک مرحله (یک منزل) مسافت است. این شهر در صحرائی پهناور واقع شده و در آن صحرا ایوانی رفیعالبناء میباشد که از آثار خسروجردبن شاهان است و در آن صحرا جز ایوان مذکور اثر و نشانۀ دیگری نیست و بر جانب یمین شهر مزبور ماسبدان و مهرجان قدق واقع است که نعمان بن مقرن در موقع پیکار با ایرانیان نخست بدانجا فرودآمد و سپس از آنجا به نهاوند رفت و با ایرانیان جنگید. (معجم البلدان ج 6 ص 49). صاحب تاج العروس در مادۀ طزر گوید: و مما یستدرک علیه الطزر بیت ٌ الی الطول فارسی معرب، و قیل هو البیت الصیفی، قال الازهری: اراه معرباً و اصله تزر. چون یاقوت نیز در ذکر مادۀ طزر عین بیانات ابومنصور ازهری را ایراد کرده معلوم میشودنسخه ای را که صاحب تاج العروس در دست داشته در اصل ماده تحریفی شده و ’طَزر’ بصورت ’طَرز’ نوشته شده، وصاحب تاج العروس هم بدان صورت نقل کرده است و بعدهادر کتب لغت بجای طزر، طرز متداول شده و معنی آن نیزاز زمستانی به تابستانی تغییر یافته است. شگفتی در اینجاست که کلمه طزر در دیوان خاقانی صورت دیگری بخود گرفته و بشکل ’طَرَر’ درآمده است. خاقانی گوید: باد غم جست درِ لهو و طرب بربندید موج خون خاست در بهو و طرر بگشائید. ونیز گوید: هرچه دارم بنه و سکنه بسوزم ز پست پیشتر سوختن از بهوو طرر درگیرم در صورتی که این کلمه در دیوان بصورت ’طَزَر’ بوده و در آن تصحیف رخ داده است. اینک برای روشن شدن وضع و معنی این کلمه گوئیم که در زبان پارسی خانه زمستانی را تجر گویند و چون مطابق قواعد معموله جیم به ’چ’ و ’ژ’ و ’ز’ نیز تبدیل میشود، پس تجر وتژر و تزر هر سه به یک معنی و مستعمل خواهند بود و چون مطابق گفتۀ یاقوت در مرج القلعه ایوانی از ابنیۀ سلاطین ایران باقی و گوید در قدیم آنجا شهری بوده بنام ’تزر’، ناگزیر همینکه این کلمه داخل زبان عرب گردیده، تاء آن به طاء تبدیل و بصورت طزر استعمال شده است. مرحوم مشیرالدوله در جلد دوم ایران باستان در ذیل شرح قصر صدستون گوید: ’تچر’ قصر کوچک داریوش که در ضلع شمالی صحن (صحن قصر صدستون) بپا شده، بنابر کتیبه های بالای دو جرز رواق به تچر موسوم است. لفظ تچر، تجر یا طزر پارسی جدید، اصلاً بمعنی قصر زمستانی است، فی الحقیقه در میان تمام ابنیۀ صفه تنها این بنا رو به جنوب میباشد و این کیفیت در چنین آب و هوائی پرمعنی است، سطح قصر مربع مستطیلی است که بطول قرار گرفته و کف آن قریب سه متر بالاتر از کف صحن است. (ایران باستان ج 2 ص 1589). آقای پورداود در کتاب فرهنگ ایران باستان گوید: اما طزر را که یاقوت بنقل از لیث وابومنصور آن را معرب از تزر فارسی دانسته و بمعنی خانه تابستانی گرفته چنین تعریف کرده است: شهری است از ناحیۀ مرج القلعه و یک منزل از راه بزرگ خراسان مسافت دارد و در میان دشتی واقع است. قصر یزید را جغرافیانویسان طزر هم خوانده اند، یعنی یک شهر را بدو نام کرده اند و این طزر معرب از تزر بی شک همان لفظ فرس هخامنشی تچر (Tacara) میباشد که بمعنی کوشک (= قصر) است، در زبان ارمنی تچر بمعنی سرای و پرستشگاه، از زبان ایرانی گرفته شده است و همین لفظ است که در فارسی تجر شده. نزاری قهستانی گفته: میان این تجر و گنبد فلک فرق است که هست این به ثبات آن نباشد آرامش. و در فرهنگهای فارسی چنین یاد شده: تجر خانه زمستانی را گویند که در آن تنور و بخاری باشد. (فرهنگ ایران باستان ص 294). و مؤید گفتۀ آقای پورداود لفظ ’بهو’ است که در شعر خاقانی آمده، چه بهو بمعنی صفه (السامی فی الاسامی) ، و صفه به فارسی خم (مهذب الاسماء) ، و خم بمعنی خانه زمستانی است. (مجمعالفرس). و رجوع به برهان قاطع شود
پایین رفتن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ ماه یا خورشید جزرومد: پایین رفتن و بالا آمدن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ خورشید و ماه
پایین رفتن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ ماه یا خورشید جزرومد: پایین رفتن و بالا آمدن متناوب و منظم سطح آب دریا بر اثر نیروی جاذبۀ خورشید و ماه
دهی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان در50هزارگزی خاور سعیدآباد و 2هزارگزی خاور راه مالرو بلورد - مشیز. کوهستانی و سردسیر با80 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان در50هزارگزی خاور سعیدآباد و 2هزارگزی خاور راه مالرو بلورد - مشیز. کوهستانی و سردسیر با80 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان میانکوه بخش مهریز شهرستان یزد در 2هزارگزی باختر مهریز. کوهستانی و معتدل با 2676 تن سکنه. آب آن از قنات، چشمه و رود خانه محلی. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی نساجی و کرباس بافی است. راه فرعی و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان میانکوه بخش مهریز شهرستان یزد در 2هزارگزی باختر مهریز. کوهستانی و معتدل با 2676 تن سکنه. آب آن از قنات، چشمه و رود خانه محلی. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی نساجی و کرباس بافی است. راه فرعی و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 10000گزی شمال ضیأآباد و 1000گزی راه عمومی. کوهستانی و معتدل با 466 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و محصول آنجا غلات و عدس و گاودانه و انگور و گردو وبادام و زردآلو و سیب. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم و جوراب بافی. راه آن ماشین رو است. از آثار قدیمی بقعۀ امام زاده ای بنام اسماعیل است که میگویند برادر امام رضا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 10000گزی شمال ضیأآباد و 1000گزی راه عمومی. کوهستانی و معتدل با 466 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و محصول آنجا غلات و عدس و گاودانه و انگور و گردو وبادام و زردآلو و سیب. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم و جوراب بافی. راه آن ماشین رو است. از آثار قدیمی بقعۀ امام زاده ای بنام اسماعیل است که میگویند برادر امام رضا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش بابک شهرستان یزد در 53هزارگزی شمال شهر بابک، کنار راه مالرو طزرج به شهر بابک. کوهستانی، معتدل و مالاریایی با64 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان قالی بافی است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش بابک شهرستان یزد در 53هزارگزی شمال شهر بابک، کنار راه مالرو طزرج به شهر بابک. کوهستانی، معتدل و مالاریایی با64 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان قالی بافی است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار در 6هزارگزی شمال باختری ششتمد، سر راه مالرو عمومی استاج. کوهستانی و معتدل با 426 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و بادام و میوه. شغل اهالی زراعت و باغداری و کرباس و چادرشب بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار در 6هزارگزی شمال باختری ششتمد، سر راه مالرو عمومی استاج. کوهستانی و معتدل با 426 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آنجا غلات و پنبه و بادام و میوه. شغل اهالی زراعت و باغداری و کرباس و چادرشب بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان در 42هزارگزی شمال خاوری دامغان و 24هزارگزی شمال شوسۀ دامغان به شاهرود. کوهستانی و سردسیر با 705 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و مختصر میوه. شغل اهالی زراعت و گله داری است و عده ای برای تأمین معاش زمستان به مازندران میروند. صنایع دستی زنان کرباس بافی. از طریق مهماندوست و بق اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان در 42هزارگزی شمال خاوری دامغان و 24هزارگزی شمال شوسۀ دامغان به شاهرود. کوهستانی و سردسیر با 705 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و مختصر میوه. شغل اهالی زراعت و گله داری است و عده ای برای تأمین معاش زمستان به مازندران میروند. صنایع دستی زنان کرباس بافی. از طریق مهماندوست و بق اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)