جدول جو
جدول جو

معنی طریاس - جستجوی لغت در جدول جو

طریاس(طَ رُ)
شهری از روم قدیم. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 17 س 6 و 27شود. امروزه طریاس حصارلیق نامیده میشود، و در آسیای صغیر به مسافت یک هزار گز از کنار دریا آثار آن موجود است. جنگ ده سالۀ با یونان که موضوع اشعار رزمی هومر میباشد معروف است. (یسنا پورداود ص 92 حاشیۀ 1). و رجوع به تروا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طریان
تصویر طریان
حادث شدن، پیدایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریاس
تصویر کریاس
درگاه، آستان، آستانه، برای مثال به کریاس گفت ای سرای امید / خنک روز کاندر تو بد جمشید (فردوسی - ۵/۳۶۶)، دالان، راهرو، دربار
فرهنگ فارسی عمید
(طِرْ)
تریاق است وزناً و معناً. (منتهی الارب) (آنندراج). طراق. (منتهی الارب). به فارسی تریاک گویند. (فهرست مخزن الادویه). جوالیقی گوید: لغتی است در دریاق (که در حرف دال ذکر شد). و نیز در حرف دال آورده: دریاق لغتی است در تریاق. و آن رومی و معرب است. قال الراجز:
ریقی و دریاقی شفاءالسم.
و دریاقه شراب باشد. حسان گوید:
من خمر بیسان تخیرتها
دریاقه توشک فترالعظام.
(از المعرب جوالیقی ص 142، 225).
و رجوع به تریاق و تریاک شود
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ)
ثافسیا. رجوع به ثافسیا شود
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع درهزارگزی شمال مهاباد و یکهزار گزی باختر راه شوسۀ مهاباد به ارومیه با 345 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
شیر. (منتهی الارب) ، سگ ’عقور’ و گزنده، و گویند آن مصحف درباس است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِرْ)
نباتی است. (از اقرب الموارد). معرب از دوروس فارسی و نوعی از ورد منتن است. گیاه او بقدر شبری و زیاده از آن و از ساق او شاخه ها رسته و برگش شبیه به برگ کنار و سبز مایل بسیاهی و عدد برگ هر شاخه ازسه تا هفت و گلش زرد و مستدیر و پهن و کوچک و بدبو و تخمش شبیه به فلفل کوچکی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). ادریس. بونافع. ثافسیا. و رجوع به ثافسیا شود
لغت نامه دهخدا
(کِرْ)
دربار پادشاهان و امرا و اعیان را گویند. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات). درگاه. درگه. آستان. آستانه. جناب. سدّه. فناء. عتبه. وصید. (یادداشت مؤلف) :
به کریاس گفت (رستم) ای سرای امید
خنک روز کاندر تو بد جم شید.
فردوسی.
و کریاس پادشاه که او را ری گویند در حصار هفتم باشد. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 397). مسافر (اتاق) خبردار گشته بام به بام خود را به خانه سلطان انداخت آن جماعت تا در کریاس سلطان برفتند و تیری چند بر آن دیوار انداختند. (ذیل حافظ ابرو بر تاریخ رشیدی). چون بدر کریاس گردون اساس رسیدندزرها نثار فرموده آن روز را به عیش و خرمی گذرانیدند. (عالم آرا ج 1 ص 405)، اطاق خصوصی ومحرمانۀ شاهان. (فهرست شاهنامۀ ولف). خلوت خانه سلاطین و امرا، محوطۀ درون سرا، در عربی بالاخانه را گویند. (برهان). بالاخانه. دریخانه. (آنندراج) (غیاث اللغات)، طهارت خانه که بر بالای خانه و حجره سازند. (برهان). طهارتخانه که بر بام ساخته باشند. (غیاث اللغات). آبخانه بر بام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِرْ)
خلاجای بر بام که کاریز آن بر زمین باشد. (فعیال است بزیادتی یاء از کرس که بمعنی بول و سرگین است). ج، کراییس. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(طِرْ ریا)
خوان ها. (منتهی الارب) (آنندراج). تریان. ج، طریانات. (مهذب الاسماء). طبق. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(حُ ضَ)
حادث شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نو درآمدن. (کنزاللغات) ، وارد شدن چیزی در چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بر سر چیزی درآمدن. (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
پاره ای از ریگ، یا ریگ پاره ای که در پهلوی درخت باشد. طرفسان مثله فیهما. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِطْ)
شهری در اوبه که ایرانیان در نخستین جنگ مادی (جنگهای ایران و یونان) آنرا خراب کردند. (490 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریاس
تصویر دریاس
یونانی تازی گشته سداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در تازی برابر است با بام جایی یاابریزیگاهی که بر بام یا اشکوب بالای خانه بسازند در فارسی نخست به آرش (بالا خانه) و سر انجام به (دریخانه دربخانه ک) و درگاه (دریخانه کار رفته است طهارت خانه که بر بالای اطاق و سرای سازند، محوطه درون سرای، خلوت خانه شاه یا امیر، دربار شاه: (چون بدر کریاس گردون اساس رسیدند چند جا زر ها نثار فرموده آن روز را بعیش و خرمی گذرانیدند) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرماس
تصویر طرماس
تاریکی ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریاق
تصویر طریاق
بنگرید به تریاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریان
تصویر طریان
نو پدیدی در خود زایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریاس
تصویر کریاس
((کِ))
آستان، آستانه، بخش زیرین در، خلوت خانه شاه یا امیر
فرهنگ فارسی معین
پیشخوان، فضا
فرهنگ واژه مترادف متضاد